Thomas's picture

Thomas said:

چرا جواب نمی گوییم؟ البتّه تأیید می فرمایید که دیانت بهائی تقریباً چند سال بعد از ظهور حضرت باب، یعنی پس از اینکه ابناء زمان مواجه با این نهضت عظمی شدند، با اقسام اعتراضات و ایرادات رو برو شد و این ایرادات تا امروز ادامه داشته و دارد و شاید تا مدّت بسیار زیادی بعد از این ادامه خواهد داشت. بنده بارها عرض کرده ام و بارها نوشته ام، البتّه احتیاجی به این نبود که بنده عرض کنم یا بنویسم برای اینکه هم دیگران گفته و نوشته بودند و هم احبّا همه می دانستند که این اعتراضات و ایرادات همه نشان از عظمت امر دارد. همه مهر تصدیق بر جلالت دیانت بهائی می زنند چون دلیلی ندارد اگر کلامی، بیانی، مطلبی، امری مؤثّر نباشد بر آن رد بنویسند یا ایراد بگیرند. این نشانه ی اثربخشی است، نشانه ی ثمرداری است، نشانه ی بذل توجّه از طرف مردم است که ایجاد مخاصمت از طرف معاندین می کند. به همین جهت است که ما نه تنها بدمان نمی آید، نه تنها نمی ترسیم، بلکه حتّی ظهور هر ورقه ای، هر جزوه ای، هر کتابی، در ردّ امر بهائی را نشانه ای از این می دانیم که بار دیگر مردم متوجّه قدرت این دیانت شده اند، متوجّه نفوذ این کلمه شده اند و نباید تصوّر کرد که اینها تمام خواهد شد بلکه بیشتر خواهد شد. بیشتر هم باید بشود. چرا؟ برای اینکه امر بهائی باید بیشتر نفوذ پیدا بکند، باید بیشتر ترویج بشود، باید بیشتر اشاعه بیابد و به تناسب توسعه ی این رواج و این نفوذ، دامنه ی این مخالفت ها و این معاندت ها هم باید وسیع تر بشود. احبّا این مطلب را می دانند و با این شیوه آشنا هستند. امّا روشی که در مقابل آنها اتّخاذ می کنند، لااقل در حال حاضر، روش مقابله نیست، روش مجادله نیست. یعنی متداول نمی کنند که به محض اینکه جزوه ای در ردّ این امر منتشر شد، به محض اینکه مقاله ای در ایراد به امر بهائی نوشته شد، به محض اینکه کلامی در جایی گفته شد فوراً در مقابل آن جزوه ای دیگر، کلامی دیگر، سخن دیگر، مطلب دیگر عنوان کنند. البتّه نه آنکه آنها را ندیده و نشنیده بگیرند. این طور نیست. بلکه می بینند و می شنوند، منتهی روشی که در مقابل آنها اتّخاذ می کنند روش دیگری است و آن روش این است که سعی می کنند ببینند مطلبی که، موردی که، ایراد شده است یا بوده است چیست. خود آن مطلب را مطالعه می کنند، دقّت می کنند، شرح می دهند. به طور ایجابی، با روش ثبوتی نشان می دهند که این مطلب این است و حقیقتش این است. بیان می کنند، برهان می آورند، خطابه می گویند یا مقاله می نویسند. صرف به این منظور و به این ترتیب که خود آن مطلب را تشریح و تعیین و مشخّص می کنند. مثلاً در جایی ایراد می گیرند که احبّا به زندگی دیگر و جهان آینده معتقد نیستند. به این مطلب جواب می گویند، جواب می نویسند، منتهی به این ترتیب که سعی می کنند مسأله ی معاد را از نظر دیانت بهائی روشن سازند، با توجّه به آنچه حضرت بهاءالله فرموده، با توجّه به تبیینی که حضرت عبدالبهاء کرده، با توجّه به نصوص، با توجّه به مدارک و اسناد مطلب را شرح می دهند، پرورش می دهند، روشن می کنند، ایراد مندفع می شود، بدون اینکه اشاره ای به صاحب ایراد بشودو مطلب توضیح داده می شود بدون اینکه اشاره ای به صاحب ایراد بشود. مطلب توضیح داده می شود بدون اینکه حمله ای در مقابل حمله ی شخص معاند انجام بگیرد. یعنی در واقع روشی که در پیش می گیرند روش ایجابی است، روش اثباتی است. روش نفی نیست، روش سلب نیست، روش حمله نیست، یعنی حمله نیست، یعنی حمله ی متقابل نیست. این امر عللی دارد که به آن دلائل بد نیست اشاره بشود تا معلوم بشود که اهل بهاء چرا چنین می کنند، چرا از مجادله گریز می زنند و به چه دلیلی همچو روشی را در پیش گرفته اند. در اینجا سعی می کنیم به بعضی از علل و و دلائل این امر و اموری که این امر را برای اهل بهاء موجّه کرده است اشاره بکنیم. آن علل و عوامل چیست؟ اوّلاً یک تجربه ی تاریخی است: تجربه ی تاریخی بسیار تلخی که همه ی ادیان این تجربه را کردند و این درس را از تاریخ تحوّل خودشان گرفتند. این درس این است که از آن دم که این روش شروع شده، از آن دم که مسأله ی احتجاج به میان آمده، از آن دم که توجّه اهل ادیان معطوف شده است به این که ایراد بگیرند و جواب ایراد را با ایراد بدهند، سعی کنند دفع خصم، دفع حریف را ( به اصطلاح خودشان) از طریق مجادله ی با او در پیش بگیرند، از همان دم پیشرفت روحانی و معنوی و حقیقی دین متوقّف شده است. بازار احتجاج که گرم شد، بازار جهاد اعم از جهاد ظاهری یا جهاد معنوی، حسب اقتضای زمان، از رونق افتاده، کساد پیدا کرده، و سیر دیانت متوقّف شده است. دیانت بهائی نمی خواهد خود را به همچو وضعی بیندازد. وضعی که در دوره ی اسکولاستیک قرون وسطی گریبانگر مسیحیت شد و در قرن سوم و چهارم، و شاید اواخر قرن دوم، اسلام را از پیشرفت معنوی و روحانی خود مانع شد و دسته بندی و فرقه بازی را حتّی به داخل دیانت کشانید. اهل بهاء این تجربه را از تاریخ گرفته اند و به همین جهت به صریح بیان حضرت بهاءالله که حکمت و موعظه را برای تبلیغ دیانت تشویق فرموده اند[۱]، متوجّه این روش شدند که اگر بخواهند وارد مجادله شوند و خود را با جدل سرگرم کنند، که منظور از آن مغلوب کردن خصم است، در همان حین قبول کرده اند که پیشرفت دیانتشان متوقّف شده است یا باید متوقّف شده باشد. به همین جهت است که این کار را نکردند و نمی کنند. کلمه ی « خصم » را من چند بار اینجا تکرار کردم برای اینکه معلوم بشود که این اصطلاح خصم، اصطلاح متداول و رایج در قرون وسطی بود، به همین صراحت. در منطق می گفتند اگر خصم چنین بگوید در جواب او چنین باید گفت. کلمه ی « خصم » یعنی شخص مناظر را، شخصی را که طرف بحث ما است، درست به صراحت عنوان خصم به او دادند. اگر دشمن این طور گفت، تو در جواب این طور بگو. پس به این ترتیب لااقل طرف بحث اگر دشمن جنگ ما نباشد، حریف مسابقه ی ما شده و پیداست که اگر این روش مورد قبول قرار بگیرد دیانت که اصل آن بر صفا و وفا و صمیمیت و صداقت باید باشد چه معنی پیدا می کند. ما این کار را نمی کنیم برای اینکه به آن سرنوشت نمی خواهیم دچار بشویم. ما این کار را نمی کنیم برای اینکه نمی خواهیم کسی را به عنوان خصم در مقابل خود قرار بدهیم و خودمان به قصد خصومت در مقابل او قرار بگیریم. اینها از ما و از دین ما که دین صلح و صفا و وفاق و وفا است دور باد. برای همیشه دعا باید کرد که دور باد. دیگر اینکه آنچه معمولاً در این مقام واقع می شود یعنی وقتی دو نفر یا دو دسته باهم مناظره می کنند، محاجّه می کنند، احتجاج متقابل پیش می آورند، غالباً این است که هر یک از دو طرف سعی می کنند غالب بشوند. یعنی قصد غلبه بر خصم مقصد اصلی از این روش و از این رفتار است. بر طرف مقابل باید غالب شد حالا به هر عنوانی شده اهمّیت ندارد، به هر دستاویزی شده مهم نیست. در بسیاری از اوقات از حقایق امور غفلت می شود، از بسیاری از حقایق صرف نظر می کنند، با آن مواجه می شوند ولی نادیده می گیرند. برای اینکه مبادا دیدن آن، سنجیدن آن، به زبان آوردن آن و اعتراف کردن آن، بهانه ای به دست طرف مقابل بدهد که آن را خصم می گویند. یک زورآزمایی است، یک نوع تاکتیکی پیش می آورد که هر کسی سعی می کند اوّل یک نقطه ی ضعفی پیدا بکند و از آن نقطه ی ضعف شروع کند، از نقاط قوّت صرف نظر بکند، چرا؟ برای اینکه قصدش غلبه است، قصدش منکوب کردن است. وقتی این طور شد پیداست کسانی که تحرّی حقیقت می کنند هیچ وقت روششان این نمی تواند باشد. تعلیم اوّل در دیانت بهائی تحرّی حقیقت است، حقیقت را باید تحرّی کرد، حقیقت را باید جستجو کرد و به دست آورد. کسی که می خواهد به هر ترتیبی شده غالب بشود ولو با چشم پوشی از حقایق، چطور می تواند کار خودش را « تحرّی حقیقت » نام بگذارد؟ این اسم، اسم بی مسمّائی است. معمولاً ما جلسات تحرّی حقیقت داریم. کسانی با ما مخالفت می کنند و اسم آن مجالس مخالفت با امر بهائی را هم تحرّی حقیقت گذاشته اند و گاهی برای اینکه ممتاز باشد از جلسات تحرّی حقیقت ما می گویند: « تحرّی حقیقت واقعی »، چرا « واقعی »؟ برای اینکه آنها توجّه به این می کنند که چگونه باید به نفع خود، حقیقت را طوری تعبیر کرد که غلبه با خودشان باشد. به همین جهت توجّهشان بیشتر در همان مجلس برای غلبه بر حریف است، نه توجّه به خود حقیقت که به هر صورتی که به دست بیاید به همان صورت باید مورد قبول قرار بگیرد. ما قصد همچو کاری نداریم، به همین سبب است که بدون هیچ گونه قیدی تحرّی حقیقت می کنیم. اگر وسیله نوشته باشد، وسیله عنوان مطلب مقاله نگاری باشد، کتاب نوشتن باشد، جزوه نوشتن باشد. امّا این قصد غلبه بر خصم به این صورت در می آید که ایرادات، ایرادات لفظی می شود، گرفتن مچ حریف می شود، ایرادات باز کردن مشت حریف می شود، ایرادات به صورت اثبات بی سوادی حریف درمی آید. این روشی بود که سوفسطائیان در یونان داشتند منتهی صراحت لهجه شان و صحبت و صداقتشان را باید تصدیق و تحسین کرد. می گفتند قصد ما همین است که موفّق می شویم، باقی همه هیچ. آنچه ما می خواهیم، آنچه ما منظور داریم، موفّق شدن است. به هر قیمتی باید موفّق شد. حالا در نتیجه آیا حقّی باطل می شود یا باطلی به صورت حق جلوه می کند، مهم نیست، نتیجه ای که به دست می آید باید محبوبیت ما باشد و این امر یکی از آفات دموکراسی های دروغین است. بعضی از دموکراسی ها که از راه صحیح پیش نمی رود آفاتی پیدا می کند. از جمله ی آن آفات پیدا شدن این قبیل اشخاص است که سعی می کنند در میدان مبارزه ی سیاسی موفّق بشوند. حالا اهمّیتی ندارد که آیا در این میدان مبارزه ی سیاسی، اینها همیشه راست می گویند و یا گاهی هم اگر لازم بیاید حرف راست نمی زنند، همیشه حقیقت را اظهار می کنند یا گاهی اگر لازم بیاید حقیقت را می پوشانند. اهمّیتی برای ایشان پیدا نمی کند، و همین طور در محاکم دادگستری گاهی کسانی که دفاع از اشخاصی را در مقابل مزد به عهده می گیرند، بعضی ها از همین راه می روند چون قصد، موفّق شدن در آن محاکمه است. حالا اگر حقیقتی در این میان پوشانیده می شود، مجرمی تبرئه می شود، یا بی گناهی محکوم می شود هیچ اهمّیتی برایشان ندارد. اصل این است که کسی که می خواهند از او دفاع بکنند مشتری آنهاست و نفعی برایشان ایجاب می کند اگر تبرئه بشود. البتّه قصدم این نیست که همه این طور می کنند یا همیشه این طور واقع می شود، عرض کردم گاهی که انحطاطی پیش می آید. از آن جمله در یونان در حدود قرن پنجم میلادی، همچو وضعی صورت می گرفت. این وضع در دوره ی ظهور سوفسطائیان در یونان به وجود آمده بود ( سوفسطائی اصلاً یعنی دانشمند).[۲] این دانشمندان کسانی بودند که سعی می کردند خودشان این طور باشند و دیگران را هم این طور تربیت بکنند که برای تحصیل موفّقیت در مقابل آنچه خصم می کند وسائل فراهم بکنند. بیانشان، کلامشان، مقامشان همه متوجّه این مقصود بود و این منظور را می خواست حاصل بکند. سقراط در برابر اینها قیام کرد و در همچو مقامی به شهادت رسید. چون ناگزیر این اشخاص ارباب قدرت و ارباب نفوذ هم بودند، به همین جهت توانستند برای او محاکمه ای ترتیب بدهند که به همان روش خودشان او را از پای دربیاورند، و بعد از او دو شاگرد بزرگش، افلاطون و ارسطو، آن روش را ادامه دادند و جنبه ی فلسفی و نظری و منطقی به آن دادند که چگونه می شود از آنچه اسمش مجادله و نتیجه اش غلبه بر خصم است احتراز کرد. چون در اینجا برای شخص تفاوتی نمی کند که آیا آنچه می خواهد حاصل بکند حقیقت دارد یا باطل است، فقط قصد این است که بر خصم غالب بشود، بر آنچه که خود اسم خصم می گذارد. امّا اگر به عنوان خطابه باشد، به عنوان حرف زدن در مجلسی باشد، درست به صورت یک نمایش درمی آید، به صورت یک « شو » درمی آید، به این صورت درمی آید که در آن مجلس یک نفر، دو نفر یا چند نفر خودشان را نشان بدهند. مطلب دیگر نیست، ادا و اطوار هم به کمک می شتابد، زبان بازی هم وارد کار می شود، هر کسی سعی می کند بر طرف پیشدستی بکند، هرکسی سعی می کند حرف را از زبان دیگری بقاپد، هرکسی سعی می کند نشان بدهد که قهرمان این میدان اوست، هرکسی سعی می کند نشان بدهد که آرتیست اوّل این فیلم او بوده و دیگران اگر نمی دانستند باید بدانند و غافل از این معنی نباشند. پیداست که آنچه در این میان پوشانیده می شود خود حقیقت است. شاید بتوانیم بگوییم این جریان یک نوع سوسیودرام (Sociodrama)، یک نوع پسیکودرام (Psychodrama) است. پسیکودرام یعنی چه؟ می دانید که در روانشناسی همچو اصطلاحی داریم و آن اصطلاح این است که به طور مصنوعی یک نمایشی ترتیب می دهند که در آن نمایش عدّه ای شرکت می کنند و این عدّه اغلبشان یا بیماری روانی دارند یا بعضی از اختلالات در آنها وجود دارد. اینها را در یک نمایش شرکت می دهند. این نمایش را اینها بازی می کنند. نمایشی که قبلاً نمایشنامه ندارد در همان جا طبیعتاً و خود به خود پیش می آید. ماجرایی پیش می آورند، مقدّماتی ترتیب می دهند که اینها شروع می کنند به حرف زدن با همدیگر، درامی ترتیب می دهند برای اینکه رفتار و احوال روانی اشخاص در ضمن بازی کردن آن درام جلوه بکند. شما گاهی در بعضی از این مجالس که به عنوان بحث مذهبی با ما ترتیب می دهند ( بدون اینکه خودمان بخواهیم ) تماشا بکنید و دقّت بفرمایید درست همچو وضعی پیش می آید. کسی که برمی خیزد برای مخالفت، برای ردّ کلام، برای وارد کردن ایرادات، خودش را و ما را گاهی در وضعی قرار می دهد که یک همچو درامی را بازی کنیم. یعنی سعی می کند طوری ترتیب بدهد که وجود خودش نمایش داده بشود، همین طور وجود ما در مقابل او به عنوان یک شخص ضعیف نمایانده بشود. البتّه در این نمایش مخصوصاً وقتی در حضور جمع اجرا می شود هرکسی مایل است که جلوه بکند، هرکسی مایل است که جلوه ی خوب و جلوه ی خوبتر بکند. آشکار معلوم است که زبان بازی می شود، آشکار معلوم است که تردستی و چیره دستی پیش می آید، آشکار معلوم است که پشت هم اندازی پیش می آید. به این معنی که مطالب اینقدر باید به صورت رگبار پشت سر هم بریزد که طرف مقابل مهلت پیدا نکند تا مطلبی را تحویل بگیرد و بعد از تحویل گرفتن برگردد و در مقام تأمّل درباره ی آن برآید، وقتی تأمّل کرد تصدیق کند یا رد کند، این مهلت را از او می گیرند. اینها همه آن بازی است، اینها همه آن نمایشی است که ترتیب داده می شود و اوّلین ضرری که حاصل می کند از میان بردن تحرّی حقیقت به معنی صحیح کلمه است. ما نمی خواهیم خودمان را به همچو دامی بیندازیم، برای اینکه قصد ما ترتیب دادن نمایش نیست. یک دلیل دیگر که از همین دلیل متفرّع می شود و ما را مانع می شود از اینکه در مقابل مجادله قرار بگیریم همین است که در نتیجه ی مجادله ی صریح فکر بکنیم که چه خواهد بود؟ یکی از این دو امر خواهد بود: یا ما بر اثر این مجادله مغلوب می شویم یا غالب می شویم. اگر مغلوب می شویم به ضرر ما است و اگر غالب بشویم باز هم به ضرر ما است، چرا؟ چون شخصی را که مغلوب کرده ایم به مناسبت مغلوب شدنش از ما خوشش نمی آید. شما کسی را که زمین می زنید، مخصوصاً وقتی کسانی ناظر زمین خوردن او به دست شما باشند، کینه ی خود را در دل او ایجاد می کنید، تحریک می کنید، همیشه منتظر فرصت است برای جبران این مغلوبیت. بنابراین در همان دم دشمن شماست، در همان دم با همان مغلوب شدن کسی که به حسب ظاهر او را، و به اشتباه او را خصم می گفتند در واقع و در حقیقت خصم می شود و با توسعه ی این روش تعداد این دشمنان برای ما زیاد می شود. یعنی در واقع ایجاد خصومت می کنیم، تحریک خصومت می کنیم. حال آنکه قصد ما، مرام ما، مذهب ما، دیانت ما، ایجاد الفت و محبّت و وحدت است. به همین جهت بود که عرض کردم در نتیجه ی این مجادلات اگر غالب بشویم ضرر کرده ایم، اگر هم مغلوب بشویم ضرر کرده ایم، و شخص دانا شخصی نیست که معامله ای را که هر دو شقّش برایش زیان دارد در پیش بگیرد. عیناً مثل قمار می ماند که حتّی می گویند بردش هم باخت است. ما در این قمار اگر غالب هم بشویم، باز باخته ایم. چون عرض کردم نتیجه اش تحریک خصومت است، تحریک دشمنی است، درست خلاف مقصودی که ما داریم. بنده در جواب یکی از این قبیل اشخاصی که مطلبی در ردّ امر نوشته بود، مطلبی نوشتم. البتّه سعی کردم مطلب، ردّ متقابل نباشد و توضیح اثباتی مطالب باشد و در بین احبّا آن را منتشر کردم. ولی شخصی که این مقاله را خوانده بود این را به عنوان مجادله با خود تلقّی کرده بود و مجادله ی متقابل پیش آورده بود.[۳] مرجع مطاع ما در این مورد خطاب مستطابی فرمود که برای همیشه آویزه ی گوش هوش ما بوده و هست و خواهد بود. فرمودند جواب دندان شکن در اشخاص بیشتر ایجاد وحشت و نفرت می کند[۴] و کسی که مجادله می کند سعی می کند جوابش دندان شکن باشد، جوابش کمرشکن باشد. وقتی شما کمر کسی را شکستید، دندان کسی را شکستید، انتظار دوستی نباید از او داشته باشید و حال آنکه قصد ما ایجاد دوستی است، قصد ما طلب محبّت اشخاص است. پس این به طور کلّی مخالف روش اهل بهاء است که بخواهند کسی را مغلوب بکنند و با مغلوب کردن او تخم کینه را در دلش بپاشند و به همین سبب است که ما در این مقام برنمی آییم. البتّه این را ممکن است حمل کنند بر اینکه می ترسیم از اینکه مغلوب بشویم. اشکال ندارد حمل بکنند، چرا؟ برای اینکه تاریخ دیانت ما نشان داده است که ما با ترس آشنا نیستیم. کسانی که کشته شدن را پذیرفته اند، غارت شدن را قبول کرده اند، زیر بار همه گونه فشار و مشقّت و محنت و زحمتی رفته اند برای اینکه تدیّن خود را اثبات کنند، تمسّک خود را ابراز کنند، هرگز نمی توان تهمت ترس بر آنها بست. می گویند که می ترسند، بگذار بگویند، برای اینکه گاهی از این قبیل جهّال را تحریک می کنند. منظورم چیست؟ منظورم این است که شخصی می آید و می خواهد دیگری را وادار به کاری بکند که آن کار صحیحی نیست. وقتی آن شخص با عقل خودش قضاوت می کند و می گوید کار صحیحی نیست و نمی کنم، می خواهد تحریک غیرتش را بکند می گوید بله، می دانستم که می ترسی ولی نه این قدر، نمی دانستم تو این قدر ترسویی. قصد از این کار چیست؟ قصد از این کار تحریک است، قصد از این کار تحریک عرق عصبیت است. برای اینکه درست همان کاری را بکند که با تأمّل صحیح نمی خواهد انجام بدهد. ما با این قبیل حیله ها آشنا هستیم که بگویند می ترسند برای اینکه ما بخواهیم سلب تهمت ترسویی از خود بکنیم و درست در مقامی قرار بگیریم که به ضرر ما، مخالف آیین ما و غیر موافق با اصول و فروع دیانت ما است. پس به این ترتیب ملاحظه می فرمایید که از این لحاظ هم وارد شدن ما در میدان بحث ولو تمرین این کار را بکنیم و در صدد تبحّر در اصول مجادله بربیاییم که نتیجه اش غالب شدن ما بر آنچه مردم خصم می گویند باشد، به نفع ما نیست. چرا؟ برای اینکه درست در جهت مخالف مرام ما است که ایجاد صلح و محبّت و مودّت است. قصد ما موفّق شدن به هر قیمتی نیست. ما می خواهیم موفّق بشویم ولی این موفّقیت را با روشی، با وسیله ای می خواهیم تحصیل بکنیم که خود آن روش، خود آن وسیله هم مطابق با حقیقت باشد. اینجا می رسیم به مطلب دیگری که در واقع باز متفرّع از مطالب دیگر می شود. عامل دیگری برای اینکه چرا در مقام جواب گفتن برنمی آییم و خود را داخل مجادله و مباحثه نمی کنیم این است که مردم معمولاً یک قاعده ی کلّی برای خود در رفتارشان در پیش گرفته اند و آن قاعده ی کلّی این است که سعی می کنند هدف را حاصل بکنند. آن هدف، آن مقصد، اگر به نظرشان درست باشد از هر وسیله ای برای وصول به آن هدف استفاده می کنند و خود را مجاز می دانند که از هر وسیله ای استفاده بکنند تا آن هدف حاصل شود. همین قدر کافی است که هدف برای آنها مناسب و خوب جلوه بکند. دیگر مهم نیست که وسیله ی وصول به آن هدف چه باشد. مثلاً شخصی می خواهد پولی به دست بیاورد که طفل مریض خود را با آن پول معالجه بکند. خود آن هدف درست است، به نظر اخلاقی است، به حکم وظیفه ایجاب می شود، به حکم انسانیت هم مورد تصدیق قرار می گیرد. پس هدف درست است: هم اخلاقاً موجّه است و هم از لحاظ منافع شخصی مقبول. وقتی هدف به نظرش تصدیق شد، دیگر مهم نیست که وسیله ی به دست آوردن آن پول چه باشد. رشوه بگیرد می گیرد، اختلاس بکند می کند، قرض بی محل بگیرد که نتواند بپردازد می گیرد، تقلّب در فروش بکند که نباید بکند می کند. چرا؟ برای اینکه آن هدف باید حاصل بشود و هدف قبلاً به نظرش صحیح آمده و از همین جا قاعده ای هم درست کرده اند و به زبان فرانسه معمولاً این قاعده بیان شده که ترجمه ی فارسی اش این است که « هدف وسیله را توجیه می کند » (La fin justifie les moyens). هدف که موجّه بود وسیله هم با موجّه بودن آن، موجّه است، حالا هر چه می خواهد باشد. معمولاً سیاست مدارها، مخصوصاً در قرن گذشته، همچو روشی را تجویز می کرده اند. همیشه این قاعده به نظر ما درست نیست. مخالف اصول و فروع دیانت ماست. ما هدفمان که درست است، وسیله ی ما هم باید متناسب با همان هدف درست باشد. نمی توانیم خود را در عرض راه طوری فاسد بکنیم که هدف وقتی به دست بیاید، ولو هدف درستی باشد، به دست شخص فاسدی بیفتد و با فساد همان شخص دیگر برای آن هدف هم هیچ گونه صلاحیتی باقی نماند. ما هرگز از وسیله ی غلط برای هدف صحیح استفاده نمی کنیم. وسائل ما هم باید متناسب اهدافمان باشد ولو به آن اهداف دیر برسیم یا اصلاً نرسیم. خود را تضییع نمی کنیم برای اینکه به اهدافمان برسیم. چون اصل خود انسان است و همه ی مقاصد اخلاقی هم برای انسان باید تحصیل بشود. وقتی که انسان با به کار بردن وسایل بد خود را طوری ضایع و تباه کرد که دیگر از دست رفت آن چه هدفی است که می خواهد در پایان راه حاصل بکند که هدف، هدف خوبی بتواند باشد؟ وقتی این آب در جریان خودش با زباله و کثافت آمیخته شد وقتی رسید به جایی که مقصد او رسیدن به آنجا بود با خودش زباله و کثافت را به آنجا خواهد ریخت. بنابراین هدف هم با همین شخصی که وسایل او را خراب و تباه و ضایع کرده وقتی به دست آمد ضایع و خراب شده و از دست رفته است. ما نمی خواهیم این طور باشیم. ما نمی خواهیم برای تبلیغ دیانت بهائی خود را وارد خصومت و جدال بکنیم و به تمام شرایط موفّقیت در جدال عمل بکنیم، بند و بست بکنیم، پشت هم اندازی بکنیم، تردستی بکنیم، روی از حقیقت تا آنجایی که به نفع ما نیست بپوشانیم، سعی در غلبه بر خصم بکنیم تا موفّق بشویم اثبات بکنیم که دیانت بهائی بر حق است.این چه حقّانیت است که برای اثبات آن این همه بطلان باید روا دیده بشود. این روش را ما از خودمان دور نگه می داریم. از این راه وارد نمی شویم و نخواهیم شد. در همین جا مطلب اقتضا می کند که باز به مطلب دیگری بپردازیم که می تواند به عنوان نتیجه تلقّی بشود و آن این است که برای ما تضییع خود شخص در ضمن مجادله ای که می کند اهمّیت بسیار زیادی دارد و آن این است که وقتی اهل بهاء، به اجتماع یا بعضی از افراد آن با این قبیل مجادلات، در مقابل دیگران خو بگیرند، کم کم صحیح می دانند که همان خوی مجادله را که به صورت فطرت ثانویه ی ایشان درآمده در داخله ی اهل بهاء و در تشکیلات بهائی هم آن را عمل کنند و این آفتی است که ادیان گذشته را دریافته و به آنها لطمه زده و ما می خواهیم این آفت را کنار بزنیم. منظورم این است که یک شخص بهائی که به عنوان تبلیغ وارد میدان جدال شده و در این جدال کارآزموده شده و سعی کرده است با اتّخاذ تدابیری که ما را در مجادله موفّق می کند، پشت حریف را به زمین بیاورد معلوم نیست که در داخله ی امر و در تشکیلات بهائی هم این طور رفتار نکند. چون اخلاق ما به صورت این نیست که برای خود محفظه های خاصّی، مخزن های خاصّی، در مغز ما برگزیند و هر چیزی را در مخزنی جا بدهد، درش را قفل بکند و چیز دیگر را در مخزن دیگری بگذارد، در آن را هم ببندد، به طوری که آنها به هم سرایت نکنند. طبع انسان این طور نیست. وقتی در موردی به امری خو گرفت آن مورد سرایت می کند و کلّ اخلاق او را به همان صورت درمی آورد. همیشه انسان نمی تواند خلق و خویی را که در موردی پیش گرفت و به آن عادت کرد و از آن نتیجه گرفت در همان جا محدود بکند و به جای دیگر که رو می آورد به آن اخلاق رو نیاورد. بوده اند در میان ما کسانی که این اشتباه را کرده اند، با سلاح مجادله خود را مجهّز کرده اند، در میدان تبلیغ به جدال حریف رفته اند، امّا چون به آن خو گرفته اند وقتی برگشته اند برای اداره ی امور جامعه ی بهائی خواسته اند درست با همان روش مجادله عمل بکنند. روش مجادله اگر به جامعه ی بهائی سرایت می کرد و می ماند باعث انشعاب و انشقاق و تفریق می شد، و دیانت بهائی دیانتی است که انشعاب را نپذیرفته است و نمی پذیرد و نخواهد پذیرفت، به همین سبب سلوک اهل بهاء در تبلیغ از ابتدا درست مخالف این سلوک شد. باز هم در ادیان گذشته به عنوان مثال و به عنوان درس گرفتن می توانیم شاهد بیاوریم: در ابتدا، احتجاج ادیان در مقابل کسانی بود که آن دین را نمی پذیرفتند، به اصطلاح آن روز در مقابل کفّار بودند. مسیحی ها اوّل بار مجادلاتشان را با یونانی ها شروع کردند، پولس رسول شروع کرد به احتجاجات با کسانی که مسیحی نبودند. امّا چون به آن احتجاجات خو گرفتند، چون با اصول و فروعش دمساز شدند، چون در آنجا غلبه بر خصم را یاد می گرفتند و شیوه ی خود کردند، خیلی زود آن را به داخله ی دیانت مسیحی سرایت دادند. در داخله ی دیانت مسیحی شروع کردند درباره ی عقاید با همدیگر بحث کردن، درباره ی مقام نسبی اب و ابن و روح القدس باهم درافتادند. درباره ی تعمید و کیفیت آن بحث کردند. درباره ی صدها گونه از عقاید داد سخن دادند و وارد احتجاج شدند و این دیانت را که به آن قوّت در عالم منتشر شد به هفنصد، هشتصد فرقه منشعب کردند و اختلافات این فرقه ها با همدیگر کمتر از اختلافات آنها با کسانی که خارج از دیانت مسیحی بودند نبود. بنابراین بیم آن می رود که این خوی مجادله جویی و عادت کردن به مباحثات وقتی شروع شد از مقابل دشمن ( از تعبیرات معذرت می خواهم چون به زبان دیگران حرف می زنیم) سرایت بکند به مقابل دوست. یعنی همان رفتاری که در خارج پیشه گرفته می شد همان رفتار در داخله هم پیش گرفته بشود و نتیجه اش انشعاب و انشقاق باشد. همیشه احتجاج نتیجه اش انشعاب است. اینجاست که می توانیم به مطلب دیگری وارد بشویم و آن این است که شما وقتی در مورد مطلبی خواستید احتجاج کنید و قصدتان از این احتجاج هم غلبه بر حریف مقابل باشد، معمولاً شروع می کنید به تقسیم بندی مطالب، تشخیص شقوق و جهات و جنبه های مختلف در هر مسأله و هر مطلبی. اگر طرف شما شقّی را بگیرد، شما شقّ دیگر را می گیرید. اگر طرف شما از جنبه ای وارد شود، شما جنبه ی دیگر را در نظر می گیرید. به این ترتیب تقسیم بندی های مطالب شروع می شود، شروع که شد تمامی ندارد. شما هر مطلبی را هر قدر تجزیه کنید باز هم می شود تجزیه کرد و از لحاظ هر کدام از اجزایش یک بحثی را می شود پیش آورد و به این ترتیب یک کتاب پرداخت، کتابی پر از بحث های بی حاصل و لاطائل و این همان خوی بحث است که خدا نکند دامنگیر ما شود. الآن که مثلاً بنده در مقابل این میکروفون قرار گرفته ام برای اینکه مطلبی را بنا به دستور لجنه ی ملّی نشر معارف امری عرض بکنم، چون از لحاظ مزاجی حال خوشی ندارم لطف کردند و میزی در مقابل من قرار داده اند که کمی بلند است و در مقابل این میز بالشی هم گذاشته اند که بتوانم به آن تکیه کنم. در اینجا وارد بحث این می شویم که خوب است من چگونه در مقابل این میز و در مقابل میکرفون قرار بگیرم؟ دو جنبه پیدا می کند، یا دستم را روی میز بگذارم یا نگذارم. اگر گذاشتم باز دو جنبه پیدا می کند، آیا بازویم را روی میز بخوابانم یا اینکه بالا نگه دارم. وقتی بالا نگه داشتم آیا آرنجم تکیه به میز بدهد یا ندهد. اگر تکیه می دهد این تکیه باید خفیف باشد یا شدید باشد. وقتی دستم بالا قرار گرفت دست من باید باز باشد یا انگشتانم به هم پیوسته باشد. این « یا » ها را نمی شود تمام کرد. هزارها « یا » می شود گفت و هر « یا » ئی مطلب را دو قسمت می کند. هر کدام از آن دو قسمت باز « یا » های دیگری به وجود می آورد و اگر اینها بخواهد نوشته شود کتابی می شود پرداخت: « اندر گذاشتن آرنج بر روی میز در موقع سخن گفتن! ». شما خیال می کنید در قرون وسطی کم از این قبیل کتاب ها نوشته شده است؟ چه در شرق و چه در غرب فرق نمی کند، کتابخانه ها را ببینید، آفت قرون وسطی همین است. چه مباحثی به وجود آمده که تمام شدن نداشته برای اینکه هر کدام از آنها تشقیق شده، تفریق شده، تقسیم شده و هر قسمی از آن هم بحثی را به وجود آورده و انبارهای کتاب به این ترتیب پر شده است. حضرت نقطه ی اولی یکباره فرمود قلم نسخ بر همه ی آنها بکشید، همه را ابطال کنید، همه را محو کنید و از میان ببرید.[۵] برای اینکه اینها علم نیست، اینها دامنگیر است، دست و پا گیر است و این بحث ها ادیان را کشته و روحش را سلب کرده است. این کاری است که ما نمی خواهیم در دیانت بهائی پیش بیاید. از هر طریقی که ممکن باشد جلوی آن را گرفته ایم که مبادا این آفت به ما سرایت بکند. از جمله همین مباحثات است، همین مجادلات است، همین خوی بحث و جدال است که وقتی پیش آمد دیگر ممکن نیست بتوانیم جلوی آن را بگیریم. وارد خواهد شد، رخنه خواهد کرد، اصول عقاید را کنار خواهد زد، همه ی میدان را به خود اختصاص خواهد داد. این آفت اگر پیش بیاید برای ما بسیار شدیدتر از آن آفتی است که به ما بگویند چون جواب ما را ندادند پس از ما می ترسیدند و مثل بچّه ها، مثل نوجوان ها، که از کلمه ی ترس عار دارند، ما را تحریک به این بکنند که خلاف روش خود عمل کنیم، که بگوییم ما نمی ترسیم، ما این طور نیستیم. به یک مطلب دیگر اشاره بکنم. ببینید مخالفان ما حمله می کنند، ایراد می گیرند، و چون ما را قبول ندارند، چون ما را بر حق نمی دانند، از هر گونه اهانت، از هیچ گونه اهانت بهتر است بگوییم، صرف نظر نمی کنند. در مورد ما بد می گویند، مقدّساتمان را تحقیر می کنند، طلعات قدسیه ای را که مورد احترام ماست بر خلاف احترام نام می برند، ناسزا می گویند، فحش می دهند، سعی می کنند نشان بدهند که ما باطلیم، ما بدیم و ما زشتیم، و چون قلم به دست آنهاست ( و به همان دلائلی که عرض کردم ما قلم به دست نمی گیریم) هر چه می خواهند می توانند بگویند و می گویند، گرچه شکل ما این نیست که آنها می کشند و خودشان هم اقرار می کنند. اگر به دلشان کسی دست پیدا بکند می داند که، می بیند که، صورت ما در آنجا طور دیگری نقش بسته. سعدی چه گفت از قول شیطان: « بگفت ای پسر کاین نه شکل من است و لیکن قلم در کف دشمن است.» حالا او از قول شیطان گفت، ما از قول خودمان می گوییم، چرا؟ برای اینکه آنها ما را شیطان می دانند و حال آنکه هیچ گونه شیطنتی در وجود ما نیست، خودشان هم می دانند که نیست ولی قلم در کف آنهاست، به این صورت ما را جلوه می دهند، به این صورت ما را نشان می دهند، چرا؟ برای اینکه ما را قبول ندارند و چون قبول ندارند به خود حق می دهند که ما را بد معرّفی کنند، امّا ما چه حق داریم که به جواب گویی آنها مطابق روش خودشان بپردازیم؟ ما نمی توانیم این کار را بکنیم. ما که آنها را قبول داریم چطور می توانیم به ایشان بد بگوییم؟ خیلی صریح است. ما دیانت اسلام را قبول داریم، پیغمبر اکرم را تکریم می کنیم، ائمّه ی اطهار را تجلیل می کنیم، قرآن را تقدیس می کنیم، همه ی کتب و آثار اسلامی را به دیده ی احترام نگاه می کنیم، حتّی اصول اسلام را دین ازل و ابد می دانیم، مطابق با حقایق همه ی ادیان و همه ی ادوار می شناسیم، سر تکریم در مقابلش فرو می آوریم، سعی می کنیم به کسانی که مسلمان نیستند و می خواهیم تعالیم بهائی را القا بکنیم حقّانیت اسلام را هم ضمناً اثبات بکنیم، عقایدمان را بلافاصله پس از عقاید اسلامی و حلقه ی بعدی در سلسله ی ادیان، بلافاصله بعد از حلقه ی اسلام می دانیم. پس چطور می توان وقتی کسی از حضرت بهاءالله بد می گوید ما هم در قبال او خدای ناکرده، زبانم لال و خاکم بر دهان، از حضرت محمّد رسول الله بد بگوییم؟ می شود همچو کاری کرد؟ یا وقتی که آنها اهانت به حضرت عبدالبهاء می کنند ما در مقابل آن قصد هتک حرمت از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام را بکنیم؟ کار ما با کار او هیچ تفاوتی ندارد، چون او هم کاری کرده که مخالف معتقدات ما است. ما هم در این مقام کاری کردیم که مخالف معتقدات ما است. او به ما تاخته، ما هم به نوبه ی خودمان به خودمان تاخته ایم. برای آنکه عقاید آنها عقاید ما هم هست بدون اینکه خلافش درست باشد. پس پیداست که ما در این مقام نمی توانیم خودمان را قرار بدهیم، عقایدی را بخواهیم ترذیل بکنیم یا تخفیف بکنیم که خودمان به صحّت، صداقت و علوّ آنها اعتماد و اعتقاد داریم. پس به این ترتیب اگر به قول مردم بخواهیم به عنوان دهن کجی به مخالفین خودمان سعی کنیم عقایدی را که مال ما است، حتّی پیش از آنکه مال آنها باشد مال ما است برای اینکه مسلم حقیقی چنانچه در این زمان می تواند باشد خودمان را می دانیم، این عقاید را تخطئه بکنیم، چگونه چنین چیزی امکان دارد؟ ما دیگر آن وقت برای خودمان چه می گذاریم باقی بماند؟ یا در مقابل مسیحیت یا در مقابل یهود یا در مقابل مزدیسنی، یا در مقابل بودائی، برهمائی، هر دین دیگری فرق نمی کند. چون به نظر ما اساس همه ی ادیان اساس حق است و همه ی ادیان برحقّند، هر کدام در زمان خودشان، همه ی انبیا معزّز و مکرّم و معظّمند، برای اینکه وحدت حقیقیشان، وحدت ذاتیشان برای ما جزو اصول مسلّمه است. برای ما بودا و برهما و موسی و عیسی و محمّد و باب و بهاءالله حقیقت واحده است، و چون این طور است، بنابراین حرمت یکی از اینها حرمت همه ی اینهاست و ما نمی توانیم هتک این حرمت را بکنیم و خودمان را بهائی بدانیم. پس در واقع در مقابل کسی که می خواهد امر بهائی را پایین بیاورد ما نمی توانیم دین اسلام را پایین بیاوریم چون در واقع پایین آوردن اسلام پایین آوردن امر بهائی هم هست. نظر به وحدت حقیقت ادیان که ما به آن قائلیم و نظر به حرمت اسلام که مراعاتش جزو اصول عقاید ماست.پس به این ترتیب در اینجا هم اگر ما بخواهیم خلاف این روش را در پیش بگیریم خلاف حقیقت عمل کرده ایم و آنچه ما از آن پرهیز داریم همین عمل کردن بر خلاف حقیقت است. یک مطلب دیگر هم بگوییم و کلام را در همین جا اختتام بدهیم و آن مطلب این است که اصولاً با توجّه به مصالح جامعه ی بهائی این امر که ما در مقام مباحثه بربیاییم به ضرر ما است و کسانی که می خواهند ما را به مقام مناقشه بکشانند به این مطلب توجّه کرده اند. می خواهند این ضرر را برای ما حاصل بکنند. به همین جهت است که باید هشیار باشیم و نگذاریم که این ضرر برای ما حاصل بشود و آن این است که وقتی ما را کشاندند به خطّ مباحثه و به خطّ مجادله، ما از بیان حقایق معانی مربوط به دیانت خودمان وامی مانیم، تعالیم دیانت بهائی را دیگر القا نمی کنیم، آنچه را که به طور اثباتی می شود درباره ی دیانت بهائی گفت دیگر نمی گوییم، نمی نویسیم، و حال آنکه اصل مقصود ما همان است که آنها گفته بشود. در واقع مثل اینکه شما توجّه کسی را به جای دیگری معطوف بکنید که مبادا به مطلبی توجّه کند که به نفع ما و به ضرر شما است. وقتی ما را می کشانند به این طرف در واقع منصرفمان می کنند از ابراز عقاید دیانت بهائی، به طور اثباتی و ایجابی، از کوشش برای نشر تعالیم بهائی، از کوشش برای تعمیم معارف بهائی، از کوشش برای انتشار کلمات الهی. به همین جهت است که ما از سرگرم شدن به همچو کاری که نه به نفع ما است و نه مطابق با مرام و مقصد ما، همیشه اجتناب می کنیم. هیچ وقت به این راه نمی رویم که آنها می گویند، آنها می خواهند، « جز آن می کن که دشمن گوید آن کن ». البتّه ما دشمن نداریم ولی اصطلاح خصم را وقتی به کار بردم این معذرت را خواستم و گفتم که این اصطلاح قرون وسطی است که در مقام جدال به کار می برند و می گویند خصم یا دشمن یا حریف. به همین سبب است که ما خودمان را به این خط نمی کشانیم تا خود را در راه راست، در سوای صراط، در سبیل اعتدال و استقامت نگه داریم و مطمئنّاً همیشه به همین صورت محفوظ مانده ایم، محفوظ می مانیم و محفوظ هم خواهیم ماند. مبادا کاری بکنیم که برای مغلوب کردن طرف مخالف که خودش را طرف مخالف ما می داند، خودمان را ضایع و تباه بکنیم و از دست بدهیم. در مباحثه هیچ وقت حقیقت مورد توجّه نیست. به اندازه ی کافی بنده در این مورد تأکید کردم. گاهی مسخره می کنند، گاهی هو می کنند، گاهی استهزا می کنند، کاری می کنند که به ریش طرف خندیده بشود و ما اگر بخواهیم این کارها را نکنیم مغلوبیم، غیر موفّقیم. اگر بخواهیم بکنیم، ضایعیم، تباهیم، از میان رفته ایم. پس به این ترتیب راه این است که به ما نشان داده اند: از مجادله کناره می گیریم، به طور مستقیم با روش اثباتی، با روش ایجابی، به بیان تعالیم مبارکه ی حضرت بهاءالله با کلمه ی خود او که خلّاقیت دارد، به نشر تعالیم او می پردازیم و امیدواریم که همه در این راه موفّق باشیم. علیمراد داوودی
Image CAPTCHA