هم مست محفلی بود اندر بساط جانان
از شوق دل نشسته پای دگر محبان
آن شمع آتشین رخ در آن میانه روشن
پروانگان به گردش مدهوش و مست و حیران
سلطان گل به گلشن برقع ز رخ گشوده
سرگرم عشق بازی گردیده عندلیبان
شمس افق بر آمد در محفل اندر آمد
الله اکبر آمد تکبیر وصل گویان، تکبیر وصل گویان
از جود بی کرانش و ز لطف بی بیانش
آمد به بلبلانش چون گل گلاب ریزان
بعد از چنین الستی ای دل هنوز مستی
خاکت به سر که پستی ای کمترت ز حیوان، ای کمترت ز حیوان
بعد از چنین الستی ای دل هنوز مستی
خاکت به سر که پستی ای کمترت ز حیوان، ای کمترت ز حیوان
آن مصریان غلامی دیدند و کف بریدند
چه حالی چنین تو دیدی قربان نکردیش جان
بعد از چنین الستی ای دل هنوز مستی
خاکت به سر که پستی ای کمترت ز حیوان
Loading Video...
Download 6_5.mp3
Add new comment