ای ملائک بگشایید در خانه ی عشق
که ز غم خانه ی خاک سوی عرش افلاک
شاعری آمده است صادقی آمده است
عاشقی آمده است
درب را بگشایید که به بار ملکوت
سرو افراخته ای آمده است
سر و جان باخته ای آمده است
خسته و سوخته ای آمده است
خویش افروخته ای آمده است
زائری چشم به در دوخته ای آمده است
درب را بگشایید بیخود و مدهوش است
ساکت و خاموش است او سراپا گوش است
پشت در منتظر است می زند حلقه به در
تا که در باز شود عشق آغاز شود
ای ملائک بگشایید در خانه ی عشق
که ز غم خانه ی خاک سوی عرش افلاک
شاعری آمده است صادقی آمده است
عاشقی آمده است عاشقی صادق و پاک
گشته آزاد از خاک پر زده از افلاک
اشکباران آمده است خاکسار آمده است
پیش یار آمده است خسته از بیداد است
سینه اش فریاد است از قفس آزاد است
یاد او در یاد است عاشقی فرهاد است
درب را بگشایید که بسی در زده است
از قفس پر زده است پشت پا بر سر و همسر زده است
تا به درگاه خدا سر زده است
ای ملائک بگشایید در معبد عشق
پشت در زمزمه ایست عاشقی می خواند
مهربانا، پاکا راسخم بر پیمان داده ام من سر و جان
با رضای تو شود درد جانم درمان
ای ملائک بگشایید در خانه ی عشق
که ز غم خانه ی خاک سوی عرش افلاک
شاعری آمده است صادقی آمده است
عاشقی آمده است
درب را بگشایید از لبانی خاموش
می رسد از به گوش این مناجات و سروش
مهربان معبودا ملکا مقصودا
با دلی پر ز نیاز می نمایم پرواز
سویت ای خواب دراز
تا بگویم به تو باز که وجودم همه توست
تار و پودم همه توست من سرشتم از توست
سرنوشتم از توست از توام خالق یکتا از تو
از توام من و به تو آمده ام
Loading Video...
Download 11_4.mp3
Add new comment