بلبلی کو آشیان عمری است در گلزار دارد
کی نظر از گل بپوشد کی خبر از خار دارد
گاه گرید، گاه خندد، گاه سازد، گاه زارد
گاه حیران و غزل خوان دیده بر دلدار دارد
غرقه ی دریای عشقش کی نظر دارد به ساحل
او به جان مشتاق موج است و ز ساحل عار دارد
بر سر بازار عشقش جان فروشم راست گاهی
خود پرست بی ادب کی ره در این بازار دارد
گاه گرید، گاه خندد، گاه سازد، گاه زارد
گاه حیران و غزل خوان دیده بر دلدار دارد
آنکه محو آفتاب است کی نظر دارد به ظلمت
آنکه عشق یار دارد کی خبر ز اغیار دارد
آنکه درگاه تو پوید دست و دل از جان بشوید
جز رضای تو نجوید هرکه باتو کار دارد
به عجب آب و هوایی در این باغ الهی
خاکش از آتش، گل آتش، ابرآتش بار دارد
گاه گرید، گاه خندد، گاه سازد، گاه زارد
گاه حیران و غزل خوان دیده بر دلدار دارد
Loading Video...
Download 19_4.mp3
Add new comment