شاپور مرکزی تنها بهائی اعدامی بعد انقلاب گرگان بود که در اوین اعدام شد. حسابی زجرش داده بودند طوری که پسرش گلایه داشت که در آخرین ملاقات نتوانسته بود پدرش را بغل کند چون دنده هایش را شکسته بودند. ایشان این شعر را قبل از اعدام برای همسرشان سروده اند :
پریم قسم به یزدان،
به دوچشم مست جانان،
به شهادت شهیدان،
به دماء سرخ آنان،
به طناب دار لرزان،
به گلولههای غلطان،
به بلا و درد و زندان،
به خشونت نگهبان،
که همیشه دارمت دوست
به خدای حی دادار،
به عطا و لطف دلدار،
به صفای دشت و گلزار،
به دلی که می دهد یار،
به صدای گریهء زار،
که رسد زپشت دیوار،
به دل ِ من ِ گرفتار،
به دل ِ حزین و بیمار،
که همیشه دارمت دوست
پریم قسم به مویت،
به صفا و لطف رویت،
به وفا و مهر خویت،
به صدای های و هویت،
به دل ِ غمینِ شویت،
به صدای گفتگویت،
به لبان بذله گویت،
به دو چشم چون سبویت،
به دل خدای جویت،
که همیشه دارمت دوست
پریم قسم به کعبه،
به خدا و عشق سوگند،
به دو دست بسته دربند،
به ولای هر دو فرزند،
به قرین و یار و پیوند،
به زبور و زند و پازند،
به مرارت شب بند،
به حلاوت لب قند،
به خدا و آن همه بند،
که همیشه دارمت دوست
پریم قسم به یزدان،
به دوچشم مست جانان،
به شهادت شهیدان،
به دماء سرخ آنان،
به طناب دار لرزان،
به گلولههای غلطان،
به بلا و درد و زندان،
به خشونت نگهبان،
که همیشه دارمت دوست
به خدای حی دادار،
به عطا و لطف دلدار،
به صفای دشت و گلزار،
به دلی که می دهد یار،
به صدای گریهء زار،
که رسد زپشت دیوار،
به دل ِ من ِ گرفتار،
به دل ِ حزین و بیمار،
که همیشه دارمت دوست
پریم قسم به مویت،
به صفا و لطف رویت،
به وفا و مهر خویت،
به صدای های و هویت،
به دل ِ غمینِ شویت،
به صدای گفتگویت،
به لبان بذله گویت،
به دو چشم چون سبویت،
به دل خدای جویت،
که همیشه دارمت دوست
پریم قسم به کعبه،
به خدا و عشق سوگند،
به دو دست بسته دربند،
به ولای هر دو فرزند،
به قرین و یار و پیوند،
به زبور و زند و پازند،
به مرارت شب بند،
به حلاوت لب قند،
به خدا و آن همه بند،
که همیشه دارمت دوست
Add new comment