چکیده
فریبا کمالآبادی یکی از رهبران جامعه بهایی ایران است که از سال ۱۳۸۷ با حکم سنگین ۲۰ ساله در زندان به سر میبرد. جامعه بهاییان ایران پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ از حقوق شهروندی محروم شده و تحت فشار و سرکوب مستمر قرار داشتهاند. فریبا یکی از هفت عضو «یاران ایران» است که اداره امور جامعه بهایی را برعهده دارند. همین موضوع سبب شد تا او و سایر اعضای یاران ایران بازداشت و هر یک به ۲۰ سال زندان محکوم شوند. فریبا در تمام این سالها با آرامش روحی خاصی حبس خود را تحمل کرده و بر دفاع از حقوق شهروندی بهاییان ایستادگی کرده است.
پیشینه
فریبا کمالآبادی متولد ۲۲ شهریور ۱۳۴۱ در تهران و یکی از رهبران جامعه بهایی ایران است که به دلیل اعتقادات مذهبی خود زندانی است. پدرش هم که پزشکی بهایی بود که در دهه ۱۳۶۰ بازداشت و شکنجه شد. فریبا در سال ۱۳۶۱ با «روحالله طایفی نصرآبادی» پیمان ازدواج بست که حاصل این ازدواج سه فرزند به نامهای ورقا، الحان و ترانه است. او که مانند سایر بهاییان پس از انقلاب اجازه تحصیل در دانشگاههای رسمی کشور را نداشته، تحصیلات خود را در دانشگاه غیررسمی و مکاتبهای بهایی ادامه داده است و از این دانشگاه کارشناسی مطالعات بهایی و کارشناسی ارشد مطالعات تکمیلی را دریافت کرده است.[۱]
سرکوب و اعدام بهاییان
دیانت بهایی در سال ۱۸۶۳ میلادی و با دعوت «میرزا حسینعلی نوری» یا بهاءالله[۲] آغاز شد که بهاییان او را پیامبر و فرستاده خدا میدانند. «بیتالعدل اعظم» عالیترین مقام تصمیمگیری در آیین بهایی است و ۹ عضو دارد که هر پنج سال از طریق انتخابات برگزیده میشوند. مرکز بیتالعدل در شهر «حیفا» واقع در قلمرو عثمانی آن زمان بود و اکنون در اسرائیل است.[۳] بهاییها که برخلاف بیشتر ادیان، تشکیلات رسمی روحانیت ندارند، در سطوح محلی و ملی نیز اداره امور خود را به گروههای منتخب ۹ نفره میسپارند که به آنها محفل روحانی محلی یا ملی میگویند. اولین محفل روحانی ایران در سال ۱۸۹۷ میلادی شکل گرفت.[۴]
پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ در ایران، حکومت جدید که روحانیت مسلمان در آن نقش اساسی داشت، به طور سیستماتیک به نقض حقوق شهروندان بهایی پرداخت. در قانون اساسی جمهوری اسلامی، آیین بهایی به رسمیت شناخته نشده است. تمام اعضای محفل روحانی ایران را سپاه در سال ۱۳۵۹ بازداشت کرد و دیگر خبری از آنها به دست نیامد. بسیاری معتقدند که آنها همان زمان اعدام شدند. اعضای محفل جدید هم در سال ۱۳۶۰ بازداشت و پس از دو هفته اعدام شدند. مقامات قضایی ایران جرم آنها را جاسوسی برای قدرتهای خارجی اعلام کردند و عضویت در جامعه بهایی را مترادف با جاسوسی دانستند. در هفتم شهریور ۱۳۶۲، دادستان کل انقلاب تمام فعالیتهای جمعی و تشکیلاتی بهاییت را ممنوع اعلام کرد و پس از آن سومین محفل روحانی پس از انقلاب اعلام به انحلال کرد. با این حال هفت نفر از اعضای این محفل در طول دهه ۱۳۶۰ دستگیر و اعدام شدند.[۵]
فریبا در یاران ایران
بعد از انحلال محفل روحانی ایران، یک مجمع موقت با نام «یاران ایران» شکل گرفت تا اداره امور حدود ۳۰۰ هزار بهایی ایرانی و رسیدگی به مشکلات آنها را برعهده داشته باشد.[۶] فریبا در آذر ۱۳۸۵ به عنوان یکی از اعضای آخرین دوره این گروه انتخاب شد.[۷] جمالالدین خانجانی، عفیف نعیمی، سعید رضایی، بهروز توکلی، وحید تیزفهم و مهوش ثابت سایر اعضای گروه یاران ایران هستند.[۸] فریبا پیش از این دو بار در سال ۱۳۸۴ بازداشت شده بود و حدود سه ماه را در زندان گذرانده بود. بار سوم اما او در ۲۵ شهریور ۳۸۷ همراه با سایر اعضای گروه یاران ایران دستگیر شد و تا امروز زندانی است.[۹]
در بهمن ۱۳۸۷، دادسرای امنیت تهران اتهام او و سایر رهبران بهایی را «جاسوسی برای اسرائیل، توهین به مقدسات و تبلیغ علیه نظام» اعلام کرد. جلسات دادگاه در زمستان ۱۳۸۸و بهار ۱۳۸۹ زیر نظر «قاضی مقیسه» در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران برگزار شد. «مهناز پراکند»، وکیل این پرونده ضمن اشاره به محدودیتهای فراوان برای دیدار با موکلان خود و دفاع از آنها، درباره اتهام جاسوسی برای اسرائیل میگوید: «مرکز بهاییها یعنی بیتالعدل در اسرائیل واقع شده است. آنها به این موضوع استناد میکردند که اسرائیل از بیتالعدل مالیات نمیگیرد پس معلوم میشود شما در ازای این موضوع برای آنها جاسوسی میکنید. جنس استدلالها از این نوع بود.»[۱۰]
فریبا کمالآبادی در تاریخ ۱۷ مرداد سال ۱۳۸۹ به بیست سال حبس محکوم شد، در حالیکه هیچیک از اتهامات وارد شده را نپذیرفته بود. بر اساس این حکم، هریک از اعضای گروه «یاران ایران» به بیست سال زندان و در مجموع به ۱۴۰ سال زندان محکوم شدند. در تاریخ ۲۴ شهریور سال ۱۳۸۹ دادگاه تجدید نظر پس از حذف اتهاماتی چون جاسوسی و همکاری با دولت اسرائیل، این حکم را به ۱۰ سال کاهش داد. این حکم به صورت شفاهی به وکیل کمالآبادی ابلاغ شد اما نهایتا حکم دادگاه تجدید نظر از سوی دادستان کل کشور، برخلاف شریعت تشخیص داده شد و به ۲۰ سال افزایش یافت و حکم ۲۰ سال زندان به فریبا و شش عضو دیگر یاران ایران به صورت رسمی ابلاغ شد.[۱۱]
فریبا چند باری هم در زندانهای مختلف جابجا شد. او که از زمان بازداشت در زندان اوین بود، در تاریخ هفدهم مرداد ۱۳۸۹همراه با سایر رهبران بهایی به زندان رجاییشهر منتقل شد. در پی انحلال بند زنان زندان رجاییشهر در سیزدهم اردیبهشت سال ۱۳۹۰، همراه با «مهوش ثابت» به «زندان قرچک ورامین» منتقل شد.[۱۲] دو هفته بعد آنها مجددا به بند زنان زندان اوین فرستاده شدند. او هم اکنون در زندان اوین در حال گذراندن حکم ۲۰ سال زندان است و در شش سال گذشته از مرخصی محروم بوده است.[۱۳]
آیا کسی هست که یاری کند مرا؟
فریبا کمالآبادی گاهی از زندان نامههایی مینویسد و در آنها از دغدغه های خود میگوید. در شهریور ۱۳۹۲ او نامهای به کوچکترین فرزندش ترانه نوشت و به محرومیت او و سایر جوانان بهایی از تحصیل در دانشگاههای ایران اعتراض کرد. ترانه که هنگام زندانی شدن مادر تنها ۱۳ سال داشت، همیشه دانشآموزی ممتاز بود. فریبا در این نامه مینویسد که امیدوار بوده ۳۳ سال بعد از انقلاب فرهنگی، با روی کار آمدن حسن روحانی به سمت ریاست جمهوری و تغییر نسبی فضای سیاسی کشور، دوباره جوانان بهایی شانس دانشگاه رفتن را به دست آورند اما چنین اتفاقی نیفتاده است. فریبا هموطنان خود را اینگونه خطاب قرار میدهد: «این روزها ندای پر صلابت "هل من نصر ینصرنی" که در روز عاشورا از لسان مبارک مولای عالمیان حضرت امام حسین از روی قوت و نه از سر ضعف در صحرای کربلا طنین انداز بود و با این ندا از عموم مردم برای تحقق آرمان عدالت و انصاف و محو ظلم طلب نصرت میفرمود با قوت در گوشم طنین میافکند و با خودم میگویم آیا در میان هموطنانم هستند کسانی که به نصرت عدالت برخیزند آیا کسانی هستند که داستان" ترانه "و" ترانهها" قلوب شان را به درد آورد، بلرزاند و نیروی دادخواهی در گامها و کلامشان بر انگیزد. من امروز پس از ۵ سال و نیم از گوشه زندان به تاسی از مولایم بار دیگر خطاب به هموطنان عزیزم و اهل عالم میگویم : هل من ناصر ینصرنی ؟»[۱۴]
فریبا در ۲۸ آبان ۱۳۹۲ هم نامهای نمادین به نوه تازه متولد شده خود نوشت. او هنگام تولد نوهاش از دسترسی به تلفن محروم بود و چون دخترش در خارج از کشور زندگی میکند امکان ملاقات هم برای او وجود نداشت. فریبا به نوه خود مینویسد: «میدانم هنگامی که قدم به جهان ما گذاری، رشد کنی و ببالی سوالاتی دائما ذهنت را به خود فراخواهد خواند و خواهی پرسيد: چرا من در سرزمينی ديگر، به دور از وطنم، ريشههايم، بستگانم و عزيزانم متولد شدم؟ چرا مانند بسياری از کودکان در بدو تولدم مادر بزرگم، پدر بزرگم و بستگانم را در کنارم نداشتم؟ دلبندم، کودکم، به تو میگويم. همه اينها درد عشق است، عشق به نوع انسان، بهايی است که تو و خانوادهات برای اعتقاد به "وحدت نوع انسان" و "صلح عمومی" میپردازيد. تاوان "اراده"ای است که برای خدمت به عالم انسانی فعال گشته است.»[۱۵]
عشق به ایران و احترام به اسلام
فریبا در ادامه این نامه برای نوهاش توضیح میدهد که اقوام او بارها برای عقیدهشان زندانی شدهاند. او دستگیری، اعدام، اخراج از مشاغل دولتی، قطع حقوق بازنشستگی، مصادره اموال و املاک، تخریب قبرستان ها و محرومیت از تحصیل در دانشگاهها را داستانی عادی برای بهاییان پس از انقلاب میخواند و درباره گروه یاران ایران مینویسد: «ما يک جمع هفت نفره به نام "ياران ايران" بوديم که جامعه بهایيان ايران را اداره ميکرديم. به احوال شخصيشان مطابق با احکام ديانت بهايی رسيدگی نموده از آنان در مقابل مظالم وارده حمايت میکرديم. اگر از کار اخراج شده و در تأمين مخارج يوميه ناتوان بودند، به کمک ساير بهایيان، طرق کسب معاش و آموزش حرفه و فن در اختيارشان می گذارديم. اگر دچار بيماری شده قادر به تامين امکانات درمان نبودند از طريق پزشکان بهايی به ياريشان میشتافتيم. برای آموزش و تربيت اخلاقی کودکان و جوانان امکاناتی فراهم میساختيم و با ياری اساتيد بهايی که از تدريس در دانشگاهها اخراج شده بودند برای هزاران جوان بهايی از جمله پدر و مادرت در منازل بهایيان کلاس درس و امکان ادامه تحصيل فراهم میآورديم. تمامی تلاش اين جمع اين بود که فعاليتهايی که در جهت "نسل کشی" جوانان بهايی صورت میگيرد از طريق اقدامات سازنده خنثی شود و اين امر به گونهای انجام شد که امروز نه تنها کينهای از "حکومت"، "اسلام" و "حکومت اسلامی" در دل احدی از بهایيان ايران وجود ندارد بلکه فرد فرد بهایيان به وطنشان عشق میورزند، ديانت مقدس اسلام را تقديس مینمايند و آرزوی خدمت به ايران و ايرانيان را در دل میپرورانند به طوری که حتی عدهای از جوانان بهايی به صرف خدمت به کودکان هموطنشان در مناطق محروم، به سالها حبس محکوم شدهاند.»[۱۶]
دولت از خدمات ما خبر داشت
فریبا یک بار هم همراه با سایر رهبران زندانی جامعه بهایی نامهای خطاب به حسن روحانی رییس جمهور ایران نوشت. در این نامه آنها ضمن استقبال از اقدام رییس جمهور برای تدوین منشور حقوق شهروندی، خواهان وضع قوانین برای حفاظت از این حقوق و نیز تاسیس ساختارهای لازم برای جلوگیری از تفسیرهای مستبدانه و دلخواهانه شدند و گفتند: «احکام صادره برای هزاران نفر از بهاییان در اخراج از مشاغل دولتی، اعدام بیش از ۲۰۰ نفر از بهاییان، اخراج هزاران نفر از جوانان دانشجو از دانشگاهها در گذشته و همچنین احکام صادره در هشت سال اخیر برای صدها شهروند بهایی و وقایع وارده بر ما هفت نفر و روند قضایی که منجر به محکومیت هریک از ما به بیست سال زندان گردید، دلایلی گویا بر اهمیت این نکته است و ضرورت وجود ضمانت برای اجرای این قوانین را صد چندان مورد تاکید قرار میدهد. کما این که سالیان دراز ما با اطلاع کامل دوایر مختلف دولتی افتخار خدمت به جامعه بهایی ایران را داشتیم اما ناگهان یک روز به دنبال کجاندیشی و اعمال سلیقههای فردی برخی از مسئولین امور، چنین تصمیم گرفته شد که اقدامات و خدمات ما غیرقانونی شناخته شود و در نتیجه اکنون قریب به شش سال است که در زندان به سر میبریم. جناب رییس جمهور! به راستی اگر تدبیری چارهساز اندیشیده نشود در شرایطی که حقوق افراد میتواند اینچنین خودسرانه و دلخواهانه پایمال شود، چه کسی میتواند مطمئن باشد که همین اتفاق و همین سرنوشت که امروز ما گرفتار آن هستیم، فردا گریبانگیر او نخواهد شد؟!»[۱۷]
فریبا از نگاه برادر و فرزند
شاید سوالی که برای برخی وجود داشته باشد این است که چرا بسیاری از بهاییان با این همه آزار و اذیتی که میشوند همچنان در ایران میمانند. «ایرج کمالآبادی»برادر فریبا که خود خارج از ایران زندگی میکند در این باره گفته است: «بارها به او گفتم چرا ایران را ترک نمیکنی؟ فریبا اما عاشق ایران است و معتقد بود باید در زادگاه اجدادی بمانیم. پدرم هم بعد از شکنجه حواسش را از دست داده بود و مادرم و فریبا از او نگهداری میکردند. بعد از درگذشت پدرم، آنها همیشه برای ادای احترام به سر خاکش میرفتند. خواهرم احساس میکرد نباید پدرش را ترک کند.»[۱۸]
«ترانه طایفی» دختر کوچک فریبا درباره سالهای سخت دوری از مادر دربندش و حکم سنگین او میگوید: «آن روز که حکم را دادند کاملا یادم است. پدرم به من گفت که ۲۰ سال زندان دادهاند. من فکر کردم شوخی میکند. اصلا باور نکردم با اینکه این تفکر هم بود که ممکن است حکمهای خیلی سنگینتر هم بدهند ولی ته دلم اصلا فکر نمیکردم ۲۰ سال بدهند. خیلی است. یک عمر زندگی است. از ۱۳ سالگی تا ۳۳ سالگی من.»[۱۹] ترانه میگوید زندان بسیار دشوار است اما مادرش با روحیهای خوب این روزها را پشت سر میگذارد: «زندان یک طورهایی شده دانشگاه برای آنها. افراد مختلفی هستند که با هم کتابهای زیادی میخوانند، مادرم کتاب میخواند و یا بافتنی میبافد، همیشه تعریف میکند که برای تو فلان بافتنی را بافتم برای فلان فامیل، بافتنی بافتم و.. اینطوری رابطهاش را با خانواده و فامیل حفظ میکند. هم در ملاقاتها که ما میبینیم هم افراد دیگری که هم بند مامان بودهاند میگویند روحیه خوبی دارد و اینطور نیست که بعد از این پنج سال و نیمی که گذشته ناامید شده باشد یا خیلی ناراحت باشد زندگی عادی خودش را در زندان دارد و از نظر روحی سرحال است.»[۲۰]
از نگاه همبندان زندانی
بهاره هدایت زندانی سیاسی که با فریبا همبند است، در نامهای به همسرش امین احمدیان ضمن توصیف شرایط زندان از فریبا کمالآبادی و مهوش ثابت میگوید: «میدونی امین، وقتی به فریبا و مهوش نگاه میکنم، با اینهمه رنجی که بردن از سالهای قبل، خصوصا فریبا، دو سال و اندی زندگی یکنواخت توی سلولهای ۲۰۹! که تصورش هم خون رو توی رگهام منجمد میکنه و حالا هم با همچین حکم سنگینی... الان هم نزدیک به چهار سال حبس بدون یک روز مرخصی، و با این حال پر از ایمان، هنوز محکم و پابرجا، پر از محبت، صبر، سرشار از زندگی و انرژی، اخلاق، روشنبینیاند. خب من میخوام چی بگم جلوی اینها؟! وقتی به اینها نگاه میکنم چقدر ناجوانمردی آدمهایی مثل ...جلوی چشمم کوچیک میشه، انگار که یادم میاد دنیا فقط پر نشده از آدمهایی مثل اونا و اینکه ما تنها کسانی نیستیم که به اصطلاح بهای آزادی و عقیدمون رو میدیم»[۲۱]
بهاره در نامهای دیگر هم به فریبا اشاره میکند و مینویسد: «اینجا هدر رفتِ زندگیمان خیلی زیاد است، حالا تو بگو با خوشی. از طرفی بر باد رفتههایمان کاملا مقهور کننده است. هیچ وقت یادم نمیرود اولین باری که فریبا میخواست توی ملاقات حضوری با دخترش ترانه برایش فلاسک چای ببرد، دیدم هی قند میگذارد توی ظرف، فکر میکند. قند را برمیدارد، شکلات میگذارد. باز فکر میکند و آن را برمی دارد و خرما میگذارد! پرسیدم چه کار میکنی؟ گفت یادم نیست ترانه چایش را با قند میخورد یا چیز دیگر. آخرش هم هر سه تا را برد! جلوی فریبا به روی خودم نیاوردم، اما بعد جلوی اشکهایم را نمیتوانستم بگیرم. فکر کن این دختر ۱۳ ساله بوده که مادرش را گرفتهاند، حالا ۱۷ ساله است. فریبا مادر است ولی ریزهکاریهای مادرانه از یادش رفته، به ستم از مخیلهاش بیرون کشیدهاند.»[۲۲]
«نرگس محمدی»، نایب رییس کانون مدافعان حقوق بشر که ریاست آن بر عهده شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل است، مدتی در زندان اوین همبند فریبا کمالآبادی بوده و درباره او و مهوش ثابت میگوید: «این افراد کسانی هستند که به خاطر اعتقاد و ایمان خود اکنون در بند هستند و ما آنها را به شرف و صفت انسانی میشناسیم. کیست که نداند این عزیزان مجرم نیستند و هرگز چیزی را به کسی تحمیل نمیکنند؟ ما شرمندهایم و نمیدانیم چه طور باید بگوییم که این افراد به خاطر باور، اعتقاد و ایمان خود چنین هزینهای را میپردازند. امیدواریم روزی در جامعه ما هم، بهاییان بتوانند شغل داشته باشند و تحصیل کنند.»[۲۳]
«ژیلا بنییعقوب»، روزنامهنگار و همبندی سابق فریبا، درباره او میگوید: «انتخابات سال ۸۸ دستاوردش شناخت ما نسبت به یکدیگر بود و این همیشه موضوع بحث من و فریبا در زندان بود. فریبا از جمله افرادی در زندان است که روحیهای عالی دارد و هیچ کس فکر نمیکند که او ۲۰ سال حکم دارد. او همیشه آرامش فوق العادهای داشت. راز این آرامش را که از او میپرسیدم میگفت که ایمان عمیق به راهی که دارم باعث میشود همیشه آرام باشم و اینکه میبینم زندان چقدر تأثیر مثبتی در راهم داشته است. اینکه کجا ممکن بود من تو را بشناسم و یا اینکه آدمهای زیادی در زندان آمدند و رفتند و از نزدیک با هم آشنا شدیم و این فرصت بسیار خوبی است.»[۲۴]
پوزش خواهی کنشگر پیشکسوت از بهاییان
دیگر فعالان مدنی و سیاسی منتقد هم در این مدت از یاد فریبا و سایر زندانیان بهایی غافل نبودهاند. دکتر محمد ملکی نخستین رییس دانشگاه تهران بعد از انقلاب و فعال سیاسی منتقد، یکی از کسانی است که وقتی خبر محرومیت از تحصیل ترانه طایفی دختر فریبا را شنید به دیدار او رفت و هنگامی که فهمید فریبا، مادر ترانه، هم زندانی است به ترانه گفت: «دخترم من از طرف همه آنانی که نمیفهمند و با همین نفهمیهایشان شما بهاییان را به تنگنا درانداختهاند، پوزش میخواهم. من فکر میکردم مشکل تو محرومیت بیدلیل و ناجوانمردانه از تحصیل است. اما اکنون میبینم تو به سوز مضاعفی نیز گرفتاری. این بار که به ملاقات مادرت رفتی به او بگو دکترمحمد ملکی هشتاد ویک ساله، اولین رییس دانشگاه تهران، به منزل ما آمد و در برابر مظلومیت ما و همکیشانمان سر تعظیم فرود آورد.»[۲۵]
اینک کجاست
فریبا کمالآبادی این روزها در اوین روزهای پایانی سال ششم زنداناش را میگذارند. او در این سالها حتی یک روز مرخصی نداشته و نه تنها از دیدن دو فرزندش که ایران نیستند، محروم است که بزرگ شدن دختر کوچکش ترانه را هم از پشت شیشههای سالن ملاقات شاهد بوده است. فریبا آنگونه که همبندیهایش میگویند آرام و استوار به مصاف این حبس ناعادلانه ۲۰ ساله رفته و این روزها شانههایش محل درد دل دیگر زندانیان بند زنان اوین شده است. یار همیشگی این سالهای او، مهوش ثابت، برای او شعری سروده که هم احوال زندان را بیان میکند و هم اعتراضی است به ستم زندانی شدن به خاطر عقیدهای که آزار کسی را نمیجوید:
«همقفس، این همه بیداد که دیده است که ما؟
این همه منّت هجران که کشیده است که ما؟
پنجه در پنجه مرگ و به لب آوای طرب
تا به سر منزل حیرت که دویده است که ما؟
بسته بودند پَر و بال تو را با پَر من
مینهادی سر خود شب همه شب بر سر من
سوز و سرمای دی و وحشت طوفان بلا
رفته از سر به مقامی که نشد باور من
دیرگاهی است که این دست ستم بر سر ماست
آتشی شعله زنان یکسره بر پیکر ماست
دیرگاهی است که از محفل یاران دوریم
جامه باور و تسلیم و رضا در بر ماست
عاقبت درد فراقی که کشیدیم گذشت
رنج آن زهر هلاهل که چشیدیم گذشت
صدسخن در دل و بر لب ز ستم مُهر سکوت
آن همه تهمت بیجا که شنیدیم گذشت
همقفس ساغرت از باده ایمان پُر باد
سینهاَت از شَرَر و شور دلیران پَر باد
سرزمینت همه آباد و دلت خرم و شاد
یادت از هِلهله مردم ایران پُر باد» [۲۶]
[۱] گفتگوی توانا با یکی از اعضای خانواده فریبا کمالآبادی
[۲] پیوند به صفحه ویکیپدیای بهاءالله
[۳] پیوند به صفحه ویکیپدیای بیتالعدل اعظم
[۴] پیوند به صفحه ویکیپدیای محفل روحانی
[۵] پیوند به صفحه ویکیپدیای محفل روحانی ایران
[۶] پیوند به صفحه ویکیپدیای یاران ایران
[۷] گفتگوی توانا با یکی از اعضای خانواده فریبا کمالآبادی
[۸] پیوند به صفحه ویکیپدیای یاران ایران
[۹] سایت حمایت از زندانیان سیاسی گمنام در ایران (AFPP)
[۱۰] برنامه افق٬ صدای آمریکا٬ رهبران بهایی در زندان: پنج سال بعد
[۱۱] بیست سال زندان برای هر یک از هفت رهبر جامعه بهایی٬ سایت مردمک
[۱۲] کمیته گزارشگران حقوق بشر
[۱۳] سایت حمایت از زندانیان سیاسی گمنام در ایران: (AFPP)
[۱۴] ندای سبز آزادی
[۱۵] خبرنامه گویا
[۱۶] خبرنامه گویا
[۱۷] خبرگزاری هرانا٬ مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران
[۱۸] برنامه افق٬ صدای آمریکا٬ رهبران بهایی در زندان: پنج سال بعد
[۱۹] مصاحبه سایت میلیون ایران با ترانه طائفی٬ دختر فریبا کمال آبادی
[۲۰] مصاحبه سایت میلیون ایران با ترانه طائفی٬ دختر فریبا کمال آبادی
[۲۱] سایت تغییر برای برابری
[۲۲] خبرگزاری کلمه
[۲۳] سحام نیوز
[۲۴] سحام نیوز
[۲۵] وبلاگ دکتر محمد نوریزاد
[۲۶] شعر همقفس از مهوش ثابت برای همبند خود فریبا کمالآبادی٬ شبکه Persian poetry9 در یوتیوب
Add new comment