شاید زیباترین نوع پارادوکس طنز تلخ باشد.زمانیکه اتفاقی تلخ و دردناک که بیشتر به نوعی شوخی شبیه است تا سیاستی کلی،رخ می دهد.زیبایی این هنر لطیف هنگامی است که عقل و احساس گاه در کنار هم از درد زبانه می کشند و گاه از شدت تضاد به سمت هم هجوم می آورند و البته که حساس ترین بخش این پارادوکس اجرای صحیح و بی عیب آن است.
محرومیت تحصیلی گروهی،صرفا به دلیل عقاید متفاوت دینی یکی از نمونه های موفق این نوع طنز است که در جهان فعلی بیشتر به نوعی شوخی شبیه است تا واقعیتی تاریخی.ولی اگر کمی دقیق بررسی کنیم این دوجنبه ی متضاد در کمال شگفتی به طوری هماهنگ با هم ممزوج شده اند و نتیجه ای به دست آمده که می توان آن را واقعیت تاریخی تلخ خنده دار نامید.به همین دلیل یکی از بهترین انواع پارادوکس است.البته این تازه شروع موضوع است زمانی داستان به اوج می رسد که هنگام داد خواهی می رسد.درخواست اجرای قانون از برهم زننده ی آن و البته مجری آن.
"فغان که داد ستمگری است مرا
که هرگزش نتوان گفت این چه بیداد است"
همانطور که این موضوع بارها مورد بحث قرار گرفته است،بهائیان ایران گروهی از شهروندان این کشور هستند که به دلیل اعتقاد به آئینی متفاوت از حقوق اولیه خود محروم شده اند.اگر مروری گذرا به تاریخ سي و چند ساله ایران داشته باشیم بهائیان از کار خود برکنار شده اند،از تحصیل محروم،به زندان رفته و حتی کشته شده اند و البته باید گفت که این فجایع محدود به این بازه ی زمانی نبوده و از 170 سال پیش یعنی از زمان پیدایش این آئین تمام این اتفاقات به شكل فجيع تري رخ داده اند.
قابل تصور است که واکنش 170 سال پیش مردم نسبت به دیانتی جدید چقدر می توانسته متحجرانه باشد و شاید باید پذیرفت که این بخشی از روند تکامل شعور اجتماعی ملت ما بوده که در آغاز به ستیزه برخاسته و بعد از خود بپرسد چرا؟و همواره این موضوع مورد افتخار بهاییان ایران بوده که در این تکامل اجتماعی نقشی مهم بازی کند.گروهی که به دلیل اعتقادات دینی مورد ستم واقع می شود،کشته می شود،زندانی می شود،از کار محروم می شود،از تحصیلات عالیه و حتی از تحصیلات ابتدایی که از حقوق اولیه محسوب می شود محروم می گردد و کینه ای به دل نمیگیرد.در طی زمان به دلیل اعتقادش به عشق و محبت به اندیشه ی انتقام بیمار نمیشود و بر اساس تعلیم "دست قاتل را باید بوسید"،در پی هیچ اقدام تلافی جویانه ای بر نمی آید.البته که ستایش در خور این اخلاق شریف است و از آنجا که بهاییان از ایرانیان و برخاسته از ملت ایرانند این ستایش ملت ایران است.
"گر به آتش بری ام صد ره و بیرون آری
زر نابم که همان باشم اگر بگدازم"
نکته ی قابل توجه درباره ی این مظالم روحیه همدردی و آگاهی به وجود آمده در ملت ماست.این تغییرات به اندازه ای عظیم و آگاهی بخش بوده اند که حتی افرادی که در انقلاب فرهنگی و اخراج بهائیان از دانشگاه(که یکی از پیامد های آن بوده)نقش داشته اند،هم جزوی از آن شده و خواستار حقوق از دست رفته اند.موضوعی امید بخش که نشان می دهد مسیر طولانی طی شده،نوید بخش آینده ای روشن است.
صحبت از نوعی افتخار برای ملت ایران کردیم،اما متاسفانه این افتخار با نوعی شرم همراه است.شرم از پس زدن یک هموطن و البته که درمان با درد،زیبا با زشت و پادزهر با زهر معنی میگیرد.این افتخار ملی با شرم و دردی تاریخی معنی گرفته.زهری که طی سالیان به شهد بدل شده و شاید هیچ گروهی به اندازه ی بهاییان آنرا تجربه نکرده باشند.
"از تو نپرسند درازی شب
آن کس داند که نخفته است دوش"
بديع
Add new comment