سرود - شماره 4
همه عمرم به زنجیر و همه مویم سپید آخر (که جز زخم جفا کاران به کام ما نمی آید)2 چرا امشب صدا از گنبد حیفا نمی آید چرا دیگر در این ایوان صدای پا نمی آید به مصر انتظارش صد هزاران دل زلیخا شد مگر آن یوسف زندانی عکا نمی آید چرا آمد ولی افسرده جان تنها و بیمار است چنان از غم که اشک از چشم پالا نمی آید میان اشک و خون با خود می گفت آن شه خوبان چنین صبر و تحمل از من تنها نمی آید به یادش آمد آن حرف جگرسوزش خداحافظ نفس تنگ است ای شوقی من فردا نمی آید چرا امشب صدا از گنبد حیفا نمی آید چرا دیگر در این ایوان صدای پا نمی آید کنون این سینه ی پر خون ندارد کینه ای از کس خداحافظ که دیگر این نفس بالا نمی آید...