غزلی درباره 176 سال ظلم و ستم حاکمان و عُلما علیه بهائیان
هو المقتدر المتعالی القیّوم به قلم: سید عبدالحسین صاحب الزمانی شاعر بهائی بیگانه گشته ام ز جهان و جهانیان در آرزوی حالِ خوشِ لامکانیان(1) از خاک و آب و نار و هوا گشته در گریز پَرّان به سوی خیمه گهِ آسمانیان غافل ز لحظه ها و ز گردون و ماه و مهر در حسرتِ دَمی زِ دمِ لازمانیان(2) سرگشته از فضای مه آلودِ فتنه خیز دل بسته بر هوای دل انگیزِ قدسیان(3) طائف به حول بزم پر از نور اصفیاء فارغ زِ نار و ظلمتِ زهدِ ریائیان(4) دلخسته از تعصب و کوری تازیان(5) وز کبر و سُکر(6) و کاهلیِ(7) آریائیان(8) بر هرچه چنگ میزند این خلقِ مضطرب عاید نگرددش بجز از حسرت و زیان افتاده کار دین و حلال و حرام خلق در دست سامری...