(قسمتی از خاطرات دو نفر از زائرین آمریکائی که در عکا حضرت عبدالبهاء را زیارت کرده بودند)
هر صبح همه برای دعا و مناجات در اتاق خانم ها جمع می شدند. قبل از شروع مناجات، حضرت عبدالبهاء بعضی از نامه هایی را که رسیده بود مطالعه می فرمودند. همین طور که مهمان ها وارد می شدند به آن ها چای داده می شد. بچه ها یکی یکی می آمدند، کفش هایشان را بیرون در آورده همان جا نزدیک در دو زانو می نشستند و ساکت گوش می دادند. حتا گنجشک ها را هم راه می دادند که به آزادی و پروازکنان به داخل اتاق می آمدند. دخترکی که پای سماور نشسته بود برایشان شکر می پاشید. دانه های شکر را برمی داشتند و دوباره بیرون می پریدند.
مناجات شروع می شد و عده ای با لحن خوش مناجات می خواندند. یک روز حضرت عبدالبهاء از ما پرسیدند برای شما که معنی لغات فارسی را نمی فهمید شنیدن مناجات آن هم با لحن ناآشنای شرقی عجیب نیست؟ عرض کردیم "چرا همین طور است." ایشان در موافقت با این نظر فرمودند برای ایرانی ها هم در ابتداء طریقه مخصوص مناجات خواندن غربی ها تازگی داشت. ما عرض کردیم با وجود آن که معنی آن را نمی فهمیم بسیار تحت تاثیر قرار می گیریم.
ایشان با تبسم فرمودند اگر توانستید بعدها معنی اش را هم بفهمید خیلی بیشتر اثرش را حس خواهید کرد.
بعدها واقعه کوچکی را شنیدیم که نه سال قبل اتفاق افتاده بود و آن این بود که در آن وقت دختر جوانی در بیت مبارک به دختران انگلیسی درس می داد. او مسیحی بود و چیزی از دیانت بهائی نمی دانست. یک روز وقتی همه به مناجاتی که با صوت زیبایی تلاوت می شد گوش می دادند، آن دختر به گریه افتاد و از اتاق بیرون رفت. بعد از چند دقیقه به اتاق برگشت. وقتی از او علت گریه اش را پرسیدند سرش را تکان داده و فقط گفته بود "چقدر زیبا بود، چقدر زیبا بود".
ترجمه از کتاب "درس های روزانه در عکا" نوشته هلن گودال و الا گودال کوپر
مأخذ: ورقا، دوره هشتم، شماره دوم
Comments
Shadabeh said:
داستانهای عالی هستند مرسی
Add new comment