این جوان مولوی بر سر که بود ؟
سیدی از آل پیغمبر و یا پیغمبری از شهر نور
قاصدی از پیش نزدیکی ولی از شهر دور
شال سبزش بر میان، شوکتش تا کهکشان
سطوتش از طلعتش فاش و عیان
رافتش بی منتها حرف او حرف خدا
شهسوار ملک معنا مخزن اسرار عشق
کیست او؟ سردار عشق
ساقی بزم الست جام سرشار از می نابش بدست
قبله گاه مومنین و مومنات
در کفش اکسیر جانبخش حیات
ناسخ احکام قرآن ، شارع دور بیان
رهنمای اهل عالم،مقتدای بابیان
مکتبش پیکار با اوهام با تحقیر ها
مقصدش ،وا کردن زنجیر ها
عصمتش بالا تر از حد بیان
در کلام آتشینش انسجام و اقتدار
در نگاه مهربانش انقطاع و انکسار
در تعالیمش فروغ زندگی
سروری در منتهای بندگی
طائفین حول او بگذشته از نام و نشان
جان بکف ،آماده ی ایثار جان
منجذب بر روی جانان،مشتعل از نار عشق
با متاع شوق و ایمان رفته در بازار عشق
کارشان پیکار با مکر و فریب
والهانی بیقرار
عاشقانی سخت کوش و بی شکیب
اینجوان مولوی بر سر که بود ؟
سیدی از شهر نور
قاصدی از پیش نزدیکی ولی از راه دور !
انتظار اهل عالم،منجی کل امم
مهدی دور زمان ، خار چشم دشمنان
او تجلی گاه انوار خدا
فاتح ابواب علم و فضل و نور
ره گشای راه های بی عبور
آن حکیم آسمانی ، آن سراپا شوق و شور
با کلامی بی تکلف با بیانی پر سرور
مژده داد از لحظه ی میعاد از قرب ظهور
از ظهور دیگری تا نهایت پرشکوه
این جوان مولوی بر سر که بود ؟
سیدی از شهر نور
قاصدی از پیش نزدیکی ولی از راه دور
جوهر تقدیس و تقوا ، آن گل باغ ارم
بی امان در زیر تیغ ظلم اصحاب ستم
مورد خشم و خروش دم بدم
سالها در سجن شد ، تبعید شد
تا بجرم بیگناهی ، حق ستائی ، راستی
حکم قتلش لاجرم تایید شد!
بیست و هشت ماه شعبان تا میان روز شد
آسمان لرزید ، دژخیم ستم پیروز شد!
خطه ی تبریز از جهل و جنون لبریز شد
آن وجود آسمانی ، آن پرستو ی بهار
در بهار زندگانی ،رفت بر بالای دار!
ناظران در حیرت و در التهاب
ظالمان بر مقصد خود کامیاب
فوج سربازان به صف آراستند
گوئیا با لشکری از سلم و تور
جنگ میجستند و خون می خواستند!
تیر های بیشمار شد روان بر سوی دار
لیک پیک تیر ها تنها طناب دار را از هم گسست!
طرح قتل سید مظلوم بی تاثیر شد!
یا بحکم وحکمت پروردگار
چند گاهی در قضا تاخیر شد
در میان بهت و حیرت سامخان ارمنی
با جهانی خوف و وحشت ،وحشتی ناگفتنی
شرمسار از کار ناهنجار خویش
فوج سربازان خود را ، صف به صف از سحن میدان دور کرد
گفت من انجام دادم کار خویش !
اشقیای بیحیای نابکار
همچنان بر مقصد خود پایدار
باردیگر سرور احرار شد بالا ی دار!
ننگ بر اشرار ، بر آن مردم بی ننگ و عار !
حسرتا ، واحسرتا
هیکل اطهر سهام زخم صد ها تیر شد
سینه اش شد شرحه شرحه
پیکرش در موج خون
شد رها از تنگنا،از رنج این دنیا ی دون
لیک بر رغم امید ظالمان
صیت حقانیتش یکباره عالمگیر شد
کوشش دونان عقیم افتاد ، بی تاثیر شد
زین مصیبت عرش بر ماتم نشست
مهر پنهان گشت در دامان ابر
ماه خود را باخت در آغوش شب
جلوه ی مهتاب چون خوناب شد
چهره ی عالم غبار آلود گشت
مرغ خوشخوان از نوا خاموش ماند
اختران آسمان گریان شدند
تیر و تاریک شد ارض و سماء
قلب یاران بیقرار و ریش ریش
در غم و در ماتم مولای خویش
آن وجود آسمانی رفت تا ملک بقا
مرغ روحش از قفس آزاد گشت
بال با بال ملائک رفت تا اوج سپهر
بر فراز ماه و مهر
رفت تا ماوای خویش
در جوار رحمت کبری بعرش کبریا
تکیه زد بر جای خویش
طایر قدسی که در پرواز همتائی نداشت
در میان خاکیان تیره دل جائی نداشت !
Loading Video...
Download طایر قدسی
Add new comment