مؤثرترین شخصیت تاریخ معاصر
فریدریش شیلر (۱۸۰۲ ـ ۱۷۵۹م.) شاعر ملی آلمان، تاریخشناس برجستهای نیز بود و بدین سبب در ۲۹ سالگی به استادی دانشگاه منصوب شد. نخستین سخنرانی او در این مقام در ۲۹ ماه مه ۱۷۸۹م. با عنوان «تاریخ به چه درد میخورد؟» با استقبال زیاد روبرو شد، چنانکه جمعی از ۴۰۰ نفر حاضر در سالن پس از کف زدنهای زیاد او را تا منزلش بدرقه کردند! آیا قابل تصور است که در ایران هم تاریخشناسان چنین ارجی بیابند؟
برای مردم کشورهای پیشرفته «تاریخ» وسیلهای است که با استفاده از آن توانستند در دو سه سدۀ گذشته به هویت و ارادۀ ملی دست یابند. از این نظر جالب است که بدانیم تنها دو هفته پس از سخنرانی شیلر، سقوط زندان باستیل ناقوس انقلاب کبیر فرانسه را به صدا درآورد.
نقش «آگاهی تاریخی» در پیشرفت اجتماعی در این بود که نخبگان اروپایی با شناخت از تجربیات تاریخی اندیشیدند که آیا میتوان جامعه را در روندی مطلوب به پیش برد و در جهتی مثبت آینده سازی کرد؟ آنان دریافتند که لازمۀ رسیدن بدین، اراده و عمل مشترک جامعه است و «آگاهی تاریخی» زیربنای آن. از اینرو تاریخنگاران مدرن کوشیدند تاریخ را اندیشمندانه بنگرند و به هدف علاقمند ساختن مردم، در نگارش آن از ظرایف ادبی نیز استفاده کنند.
اما بهراستی از چه چیز تاریخ میتوان آموخت؟ پاسخ این است که: عملاً از زندگی شخصیتهای تاریخی. چرا که شناخت زندگی مردان و زنان بزرگ، زمانۀ آنان را نیز به خوبی میشناساند. (Jacob Burckhardt 1818-1897)، فیلسوف بزرگ تاریخ در قرن ۱۹م.، نوشت: «تاریخگاه بیگاه دوست دارد خود را در فردی متبلور سازد،.. فردی که محل تلاقی عام و خاص و همچنین حرکت و سکون است. چنین افرادی دولتها، ادیان، فرهنگها و یا بحرانها را بازتاب میدهند.» (۱۸۷۲م.)
زندگی شخصیتهای تاریخی، برخورد آنان به مشکلات و از همه مهمتر اهداف و امیدهای آنان، تأثیری تعیین کننده در تربیت فردی و اجتماعی دارد. تا آنجا که امروزه در مدرسهها حتی علوم طبیعی را نیز در رابطه با زندگی دانشمندان میآموزند. از این رو بیسبب نیست که در کشورهای پیشرفته زندگینامۀ شخصیتهای تاریخی دوباره و دوباره از جهات مختلف مورد بررسی قرار میگیرد. رکورددار در این زمینه ناپلئون است که گویا تا بحال دو هزار جلد کتاب در شرح زندگی او انتشار یافته است!
چون از این دیدگاه به ایران بنگریم، با منظرهای پرتناقض روبرو میشویم. از سویی با تاریخی دیرینه و شخصیتهای تاریخی پرشماری روبروییم، که جمع بزرگی از آنان در شمار نامدارهای جهان قرار دارند و از سوی دیگر آشنایی با آنان بطور شگفتانگیزی سطحی است. بویژه نسل جوان از ایران پیش از اسلام تنها نامی از کورش و داریوش شنیده و در تاریخ هزارۀ گذشته نیز با چنان چهرههای مخدوشی روبرو است که آشنایی با آنان علاقهای را برنمیانگیزد.
در دوران معاصر شاید تنها شخصیتی که همگان او را به بزرگی میشناسند امیرکبیر باشد، اما کمتر کسی میداند که او چگونه از پسرآشپز به صدارت عظما رسید و یا چنان پرکار بود که در شبانه روز دو سه ساعت بیشتر نمیخوابید. معلوم نیست آیا امیرکبیر را از این نظر باید گرامی داشت که با از بین بردن رقبا، ناصرالدین شاه را به سلطنت رساند و یا بدین سبب که (به ادعای رفسنجانی) «قهرمان مبارزه با استعمار» بود؟ آیا بدین خاطر که چنان با هوش بود که سازمانی مخفی بهوجود آورد که حتی مذاکرات درون سفارت انگلیس را به او گزارش میداد و یا چنان سادهلوح، که به فریب حاجبالدوله به حمام فین رفت تا خلعت بپوشد و به صدارت بازگردد؟...
از آنجا که عقل نزد همه کس به یکسان عمل میکند، بررسی عقلانی شخصیتهای تاریخی باعث میشود، رفته رفته تصور و برداشتی مشترک از آنان، جانشین برخورد احساسی و تبلیغی شود.
در ایران، گذشته از کمبود بررسی عقلانی، موانع ذهنی بسیاری ما را از شناخت شخصیتهای تاریخی خود بازداشته است. یکی از این موانع ذهنی «بدآموزی» سعدی است مبنی بر اینکه: بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتى بَرَد!
مانع دیگر، این اصل اسلامی است که: «کشته شدن دلیل حقانیت است». بنابراین در تاریخ هر «مبارز»ی بر حق بوده و هر «شهید»ی مقدس است و از برخورد انتقادی در امان! در نتیجه صحنۀ تاریخ ایران همچون صحرای کربلایی توصیف شده است؛ مملو از قهرمانان پرشماری که معلوم نیست چرا «مبارزۀ» آنان راه به جایی نبرده است.
بدین سبب نیز گذشته از امیرکبیر، به سختی بتوان ده شخصیت تاریخی را نام برد که در دوران معاصر از تأثیری «سازنده» و «ماندگار» برخوردار شده باشند. ممکن است از رضاشاه، مصدق، امینالدوله، رشدیه، کسروی، فروغی،.. یاد کرد، اما از آنجا که زندگی و خدمات آنان هنوز اندیشمندانه پژوهش نشده است، حتی ایراندوستان نیز دربارۀ آنان همآواز نیستند.
در این جستار، چهرهنگاری اندیشمندانۀ شخصیت تاریخی «ناشناسی»، او را در جایگاه ویژهای قرار میدهد: محمد علی شیرازی (سید باب) در خاندانی از اشرافیت مذهبی بدنیا آمد. خاندان او هم به ردۀ بالای رهبری شیعیان تعلق داشتند و هم تاجرانی ثروتمند بودند. از نوجوانی در بوشهر به تجارت با هند پرداخت و از همان اوان باهوش و سنتشکن مینمود.
چنانکه رسم «دبّه درآوردن» نزد تاجران بوشهر را رعایت نمیکرد. بعدها به پیروانش گفت: «من پیش از این تاجر بودم. شما باید در جمیع امور و در جمیع معاملات از من پیروی کنید. همسایگان خود را گول نزنید و مواظب باشید، کسی شما را نفریبد...» (۲۵۸)
از اینکه ورای منابع اسلامی به چه منابع فکری دسترسی داشته گزارشی در دست نیست. تنها آنکه جهانگردی روسی او را مشغول خواندن «انجیل» دیده است.(۲۱۶) به هر حال آثارش شاهدند که تسلط او بر «معارف اسلامی» بینظیر بوده است. بسیار مهمتر از آن سرعت او بود که: «گویا در عرض دو ساعت به اندازۀ قرآن آیات میآورد؛ چنانکه کاتب از عهدۀ نوشتن برنمی آید.» (۱۸۵)
«مشهور بود.. سرعت قلم غریبی دارد. به قسمی که وقتی گوشۀ کاغذ را میگیرد و به تندی مینویسد، وقتی به آخر صفحه میرسد، هنوز اول آن خشک نشده..»! (۱۹۴)
جای شگفتی نیست که گویا ۶۴ کتاب از او بجا مانده، که از آنها تنها یکی دو تا به چاپ رسیده است! تا بحال کوشش چندانی برای پژوهش در آثار باب صورت نگرفته، اما مسلماً در مقایسه با نوشتجات اسلامی، دستکم برای ۴۰۰ نفر از ملایان که بابی شدند، از کیفیت بالایی برخوردار بوده است.
تاریخنگاران در این نکته هم رأیاند که تودۀ مردم از ظنّ خود و به انگیزۀ رهایی از اسلام به بابیت پیوستند. هما ناطق مینویسد: «اگر برخی دولتمردان یا فقهای صوفی و شیخی و حتی گروهی از آزاداندیشان به دنبالش رفتند، میبایست انگیزۀ دیگری میداشتند..» (۱۷۸)
اما سرگذشت او نشان میدهد، در درجۀ اول ویژگیهای بارز و تدابیر داهیانۀ خود او بود که برآمدن چنین جنبشی را ممکن ساخت.
جنبش بابی از آنجا آغاز شد که به سال ۱۸۴۴م.، به زمانۀ محمدشاه قاجار، ۱۸ جوان که بدنبال «باب امام دوازده» شهر به شهر میگشتند، در شیراز با جوانی ۲۴ساله روبرو شدند که به نهایت سادگی ادعایی تکان دهنده را با آنان در میان گذاشت: «.. چه مانع دارد که من شخص موعود باشم، چه اشکالی در این مسئله تصور میکنید؟» (۱۸۳)
این جوانان گروهی طلبههای ایرانی بودند که «با استعدادی کمنظیر همۀ معارف اسلامی، از قرآن و حدیث و تفسیر را دریافته، اما در آنها جوابی بر مسایل ایران سراغ نکرده بودند.» از اینرو «میل به یک دگرگونی عظیم، برای غلبه بر عقب ماندگی ایران، آنان را برای پذیرفتن شجاعانۀ ادعایی بینظیر آماده نموده بود.» (۱۸۲)
چنانکه رویدادهای آتی نشان داد، گذشته از هوش و درایت، پاکی اخلاقی باب نیز برای پیروانش جلوهای جالب داشت و نکته آنکه منش وارستۀ او از «تربیت اسلامی» ناشی نبود، شاهد آنکه، در گزارشی از سفر حج نوشت: «چنانچه خود در سفر مکه دیدم، که نفسی خرجهای کلیه مینمود و از رفیق خود، که هم منزل او بود، بقدر یک فنجان آب از او مضایقه مینمود... در سبیل مکه امری که (زشتتر) از هر امری میبود، نزاع حجاج بود با یکدیگر..» (۱۸۸)
سید باب برآمده از خاندان «سادات» با ابراز بیزاری از تباهی اخلاقی شیعیان نشان میدهد به «اخلاق ایرانی» وابسته است و از منش ملّایی بدور.
این نکته را نادیده نگذاریم که او بههیچوجه در پی مریدپروری نبود، بلکه برعکس میکوشید افکار و اعتقادات خرافی را از ذهن یارانش بزداید و کسانی را که استعداد چنین پالایشی را نداشتند از خود دور کند. از جمله آنکه قرار بود در بازگشت از مکه، برای دیدار با پیروان به کربلا بیاید. (بنا به اعتقادات اسلامی پیامبر بیانگر ارادۀ خداست و چون خدا آینده را میشناسد تغییر قرار پیامبر به معنی تغییر در علم الهی است و آنرا «بداء» مینامند، که بزرگترین کفر است.) اما باب به شیراز بازگشت و بسیاری از «بابیان» که در کربلا منتظر بودند از او برگشتند!
بارِی، در زمان سفر باب، پیروان چنان آوازۀ او را در سراسر ایران پراکنده بودند که حاکم شیراز مجبور شد او را خانهنشین کند. دیری نگذشت که باب پس از نوشتن نامهای به محمدشاه و درخواست ملاقات با او، راهی اصفهان شد و به حاکم شهر، منوچهرخان پناه آورد. منوچهرخان ماههای آخر زندگی را میگذراند. پس از درگذشت وی صدراعظم وقت، میرزا آقاسی، باب را از دست ملایان اصفهانی نجات داد، اما او را نه به پایتخت و به ملاقات شاه، بلکه به دورترین نقطۀ ممکن یعنی قلعۀ ماکو تبعید کرد. هنوز ۹ ماهی نگذشته بود که سفیر روس با توجه به گسترش روزافزون بابیان از دولت ایران خواست، «این شخص کهنهپرست را که به ایجاد آشوب در ولایات مختلفۀ ایران میکوشد»! (۲۱۶) از مرز روسیه دور سازد. او را دو سالی در قلعۀ چهریق نزدیک ارومیه زندانی کردند، تا در مجلس ملایان تبریز با حضور ولیعهد محاکمه و فتوای قتل او صادر شود.
نکتۀ مهم در زندگینامۀ باب این است که او توانست با پناه آوردن به حکومت ۶ سالی کشته شدن خود را به تعویق اندازد، چرا که از زمانی سخن میگوییم که کشتن چنین کسی بر هر مسلمانی واجب بود! زمانی که ایران یکسره در قبضۀ قدرت رهبری شیعه قرار داشت و خرافهپرستی تعصبآمیز به اوج خود رسیده بود. فقیهان نه تنها حکم قتل میدادند، بلکه بدست خود نیز آن را اجرا میکردند. چه جای شگفتی؟! آنان بر امتی حکم میراندند که بر سر اینکه باید بالای قبر نماز خواند یا پایین آن، به دو فرقۀ «بالاسری» و «پایینسری» تقسیم شده بودند و بدین خاطر خون یکدیگر را میریختند. «صوفی منشی مستوجب مرگ بود، تا چه رسد به ادّعای پیامبری.» (۱۸۷) از اینرو شاید دیگر قابل تصور نباشد که ادعای باب در آن زمانه به چه درجه از شهامت نیاز داشت. یکی از پیروانش بعدها نوشت: «اگر قلبهای عالم را در قلب (کسی) جا دهی جسارت بر چنین امر مهم ننماید.» (ایقان)
بهراستی که اگر غبار دروغ و تهمت را از چهرۀ تاریخی باب کنار بزنیم، درمییابیم که در درجۀ اول جاذبۀ شخصیت او برای پیروان نزدیکش آنان را چنان برانگیخت که آوازۀ او را با شور و شوق فراوان در سراسر ایران پراکنده ساختند.
روشن ببینیم. باب هم از ثروت بهره داشت و هم بهسادگی میتوانست به ملایی در بالاترین ردهها دست یابد، چنانکه بعدها نوه عموی او به نام «میرزای شیرازی» مجتهد اول شیعیان شد. بنابراین با توجه به خطر فوری مرگ، که با ادعای قائمیت توأم بود، رسیدن به جاه و مقام به هیچوجه نمیتوانست انگیزه و هدف او باشد. چنانکه از نامههای او برمیآید، هدفش از ملاقات با شاه نیز این بود که از او بخواهد با کمک بابیان قدرت ملایان را در هم شکند و «نظم» اجتماعی را برقرار کند: «.. اگر تو نپذیری، خداوند دیگری را برخواهد گزید تا نظم را برقرار کند.»! (۲۰۴)
بنابراین اگر بخواهیم جمع بندی کنیم، باب را شخصیتی باید شناخت برخاسته از ردۀ بالای حاکمیت با احاطۀ بینظیر بر «معارف اسلامی» که با یارانش خردمندانه سخن میگفت. چنین شخصیتی در ایران خرافات زدۀ آن روزگار که زیر زهدفروشی ملایان مجال تنفس نداشت بیشک از جاذبۀ بسیاری برخوردار بود.
به یک کلام باب بر آن بود که تنها راه نجات ایران برانداختن حکومت مرئی و نامرئی ملایان بر جامعه است. مذهب شیعه مشروعیت ملایان را تثبیت کرده بود و تنها راه نجات آن بود که با ظهور مهدی، قائم و یا هر کس دیگری که منتظرش بودند، دوران اسلام به سر آید.
نگاهی به بابیت
روشن است که اینجا پرداختن به جوانب مختلف بابیت ممکن نیست. تنها برای آنکه برای انساندوستی اندیشمندانۀ باب نمونهای بدست داده باشیم، به برخی «احکام» او اشاره میشود. پیش از این باید توجه داشت که همۀ دیگر جنبشهای رفرم مذهبی چه مسیحی و چه اسلامی در واقع بازگشت به اصل دین را تبلیغ میکنند. بدین دلیل که همۀ ادیان کهن خود را کامل میدانند و هیچگونه نوآوری (بدعت) را تحمل نمیکنند. از مارتین لوتر تا کالوین و از شریعتی تا سَلَفیها همگی برآنند که «دین» منحرف شده و باید به اصل آن بازگشت. درحالیکه پیام محمدعلی شیرازی این بود که گذشتهها گذشته و باید دوران نوینی را آغاز کرد! هر دیانتی دورهای دارد و چون دورهاش بهسر رسید، نیروی حیاتیاش را از دست میدهد و مانند جسدی روی دست پیروانش میماند.
پیام باب به بابیان نه بازگشت به گذشته، بلکه رو به آینده داشت. از اینرو «تعالیم» او دو جهت داشت، یکی بریدن کامل از شیعیگری: منع به منبر رفتن، منع نماز جماعت، منع «امر به معروف و نهی از منکر» و منع خرید و فروش وسایل «متبرکه»، منع فتوای به قتل،...
مثلاً یکی از اصول اعتقادی شیعه اعتقاد به «نجاست» به معنی ناپاکی «ذاتی» بسیاری چیزها (از جمله کافران!) است. این تصور مدعی است که در برخورد «نجاسات» با چیزهای پاک، نجاست پخش میشود. جالب است که ببینیم باب چه راه حل نبوغ آمیزی برای رهایی از این تصور بیمارگونه نشان داد: برخورد ناپاک به پاک باعث پاکی میشود!
جهت دیگر بابیت، درانداختن طرحی نو از انسان و جامعه است. باب بدین منظور از دو اهرم کمک میگیرد: یکی زنده ساختن فرهنگ ایرانی است و دیگری کوشش برای گسترش خردورزی. اینجا باید در نظر داشت که مردمان زمانۀ او چنان در «فرهنگ شیعی» غرق بودند که او تنها با تکیه بر چنین مقولاتی میتوانست پیام خود را گسترش دهد: نمونه آنکه «حق اعلام جهاد» را از ملایان گرفت و آن را انحصاراً حق شاه اعلام کرد و یا برای زنده ساختن نوروز، آن را روز پایانی ماه روزه (عیدفطر) تعیین کرد!
در نگاه باب، انسان موجودی خردمند است. حال اگر در نظر گیریم، «مصیبت کربلا» مهمترین مشغولیت ذهنی مخاطبان باب بود، این سخن او را باید در آن روزگار انقلابیترین شعار در جهت خردورزی دانست که هنوز هم تازگی خود را حفظ کرده است: «وقتی که سیدالشهدا طلب (آب) مینمود، سزاوار بود (دادن آب) به او. والّا سالی کرور کرور در ذکر تعزیۀ او صرف نمودن تلذّذی است برای صارفین.. حال باید انسان عمل را در موقع کند تا آنکه نفع بخشد او را.» (۲۵۸)
دیگر امتیاز فرد «بابی» احساس همدردی است. گفتن ندارد که باب آزار حیوانات را منع میکند تا چه رسد به «بردهداری و خرید و فروش انسان». فراتر از آن هرگونه «ضرب و شتم» (کتک زدن و دشنام گفتن) و «تنبیه بدنی» را ردّ میکند. خانواده در نظر باب کانون اصلی جامعه است: «اعظم عبادت خدا محبت به همسر و به خصوص اطفال میباشد؛ بدون تفاوت میان پسر و دختر.»
بر همین پایه نیز جایگاه والای زن و حقوق برابر با مرد (مانند: تک همسری و حق مساوی طلاق) قرار دارد. نه تنها «سخن، نگاه و همنشینی» میان زن و مرد مجاز است، بلکه باب رابطۀ زن و مرد را چنان تنگ و مهرآمیز میخواهد که: «مسافرت باید اگر مقدور باشد به همراه همسر انجام گیرد.»
اصولاً نگاه باب به روابط انسانی چنان لطیف است که میتوان گفت آنچه دربارۀ «احکام و مجازات» بیان داشته، نه تنها در تاریخ ایران، بلکه در تاریخ جهان یکتا است. میدانیم که پس از هزاران سال که مجازات جرم بر اصل «قصاص» قرار داشت، در جوامع مدرن هدف مجازات اهداف تربیتی قرار گرفت، تا مجرم از تکرار جرم بازداشته شود. منع مجازات اعدام هنگامیکه باب آنرا مطرح کرد در هیچ جای جهان بهصورت خواستی فراگیر مطرح نبود. فراتر از این باب در این زمینه به انقلابی دست زد و «مجازات» را به امری درونی و شخصی بدل ساخت:
مثلاً اگر کسی مردی را به زندان اندازد و یا کودکی را کتک بزند، همسرش ۱۹ روز بر او حرام میشود! (۲۵۲)
میرزا آقاخان کرمانی در کتاب «هشت بهشت» برخی نظرات باب دربارۀ ویژگیهای زندگی اجتماعی را برشمرده است. از جمله: حرمت تفتیش عقاید و جستجو در امور شخصی مردم، فراگیر کردن صلح عمومی و جلوگیری از خرید و فروش سلاحهای جنگی، تشکیل مجلسی در (هر بَلَد و هر مرکز) تا به طور مساوات در میان سکنۀ آن حدود حکم کند، اعم از اهالی یا اجانب...
نیم نگاهی به زندگی، آرا و آثار علی محمد شیرازی کافیست تا جوانی را با اندیشهای داهیانه بیابیم که در آستانۀ عصر حاضر با آرزوهای بلندی برای ایران به ادعایی بزرگ برخاست. با درایت توانست جان خود را برای مدتی هر چند کوتاه حفظ کند و در همین زمان نیز به جنبش مردمی بزرگی دامن زد: «(او) در آستانۀ ورود ایران به دوران نوین، اهدافی را در مقابل جامعه گذاشت که هرگاه ایرانیان بخواهند به نوسازی عیمق و واقعی دست بزنند، ناگزیر از روی آوردن بدانها هستند. هر زن ایرانی، که برای رفع حجاب و تساوی حقوق با مردان برمیخیزد، در واقع همان میکند که طاهره (قرةالعین).. کرد و هر مردی که در پی یافتن منزلت انسانی قدمی برمی دارد به راه بابیان رفته است.» (۱۷۹)
خوشبختانه دربارۀ گسترش «فتنۀ باب» میان دوست و دشمن اختلافی نیست. امیرکبیر به سفیر روس گزارش داد: «تعداد بابیان در سراسر ایران به صدهزار رسیده است.» (۲۶۱) و گوبینو سفیر فرانسه نیز نوشت: «.. در بین هشتاد هزار سکنۀ تقریبی طهران پنج هزار از آنها از حزب بابی میباشند.» (۲۶۲)
نکتۀ مهم در این میان این است که هرچند جنبش بابی به قیمت جان حدود ده هزار تن سرکوب شد، اما بازماندگان بابیان «بیبازگشت از اسلام بریده بودند» (۲۱۸) وانگهی، ملایان با فتوا به ارتداد، راه بازگشت آنان به اسلام را بسته بودند: «هر کس میان کس و کار خود» ظنّ «به وجود و حضور بابی بَرَد، مختار است (او) را به دست خود به دَرَک واصل کند.»(۲۹۱)
در نیم قرن «عصر ناصری» بابیان هرچند مجبور به پنهان کاری بودند، اما توانستند ارزشها مطرح شده از سوی باب را به موازین زندگی خود بدل کنند و خواه ناخواه در میان امت شیعه بپراکنند و آن نیرویی را در درون جامعه بپرورانند که خواستار تحولات بنیادین در ایران بود. شگفتانگیز آنکه در آستانۀ انقلاب مشروطه پس از آنهمه «بابیکشی» نسبت جمعیت «بابیان» به کل جمعیت بیش از نیم قرن پیش بود.(۱۵۱ـ۲)
دلارام مشهوری نشان داده است که بدون دو جناح «بابی» (ازلیان و بهائیان) انقلاب مشروطه پدید نمیآمد و «تأثیرات فرنگیان و فرنگ رفتهها» بسیار کمتر از آن بود که بتواند امتی اسیر در چنگال تاریکاندیشی ملایان را به چنین مقولاتی جلب کند. به همین منطق نیز در دوران رضاشاه بسیاری تدابیر تجددخواهانه (از جمله «رفع حجاب») بدون استقبال و پشتیبانی همین بخش از جامعه امکان موفقیتی نداشت.
از آن پس نیز جریانی که سرچشمۀ آن به باب برمیگشت، پشتیبان حرکت پیشرفتطلبانه بود و بخش مهمی از اندیشمندان و راهگشایان ایرانی، از آقاخانکرمانی تا دهخدا و از جمالزاده تا بهرام بیضائی، مستقیم یا غیرمستقیم از این جریان متأثر بودند. «پاکسازی» ۳۰هزار تن از آموزگاران مدارس پس از انقلاب، در واقع حذف همین عنصر اجتماعی را هدف داشت و نتایج آن را میتوان در ایران امروز به روشنی دید.
اگر بپذیریم که: «تغییر عقیده و اخلاق یک جماعتی در یک مملکت خیلی دخیل است در تغییر امور اجتماعی» (۱۸۱ـ۲) میتوان محمد علی شیرازی (باب) را که بزرگترین جنبش پایدار در تاریخ معاصر ایران را پدید آورد، به عنوان مؤثرترین شخصیت تاریخی معاصر شناخت.
اسفند۱۳۹۳ش.
نقلقولها از: دلارام مشهوری، رگ تاک، دوجلد، انتشارات خاوران (پاریس)، چاپچهارم، ۱۳۸۴ش.(شماره صفحه)
منبع: ایران امروز
دیدگاهها
ناشناس :
من که خودم بی دین و آتئیست هستم اما واقعا میگم هرچند که بهاییت و هیچ دین دیگه ای رو قبول ندارم اما اگر بخوایم از جنبه مثبت قضیه نگاه کنیم ، باب و بهاالله حداقل با بنیانگذاری دین بهاییت کثیفیها و بدی های اسلامو از بین بردن و یک دین خوب و تقریبا بی نقص تر رو ارائه کردن که پذیرشش توسط شما برای امثال من سخت نباشه . اسلام خیلی واقعا .........
افزودن دیدگاه جدید