دیروز جایی خواندم که «فاران حسامی»، از استادان دانشگاه آنلاین بهایی که به جرم آموزش هم کیشانش زندانی شده به همراه «نسیم اشرفی»، دیگر زن زندانی بهایی و «مریم شفیعپور»، فعال سیاسی و مدنی برای چهار روز از بند رها شده، آمدهاند شب سال نو کنار کودکانشان باشند،ای کاش میشد برنگردند زندان هرگز، کاش میشد« فاران حسامی» همان جور بماند در همان لحظه وقتی آرتین را بغل کرده سفت و سخت توی عکس ها، آرتینی که پدرش در رجایی شهر جامانده و مادرش از اوین آمده فقط برای چهار روز به میهمانی، چهار روز کوتاه، به قدر یک نفس کشیدن اندک، آنقدر که چشم روی هم بگذاری تمام بشود بهار و باز هم مادر، ساکش را بگیرد دستش و برگردد پشت میلهها و آرتین باز هم بنشیند خط بکشد توی دفتر مشقش، هر روز یک خط ایستاده. خطهایی که تمام نمیشوند انگار.
ژیلا توی صفحهاش نوشته سهم فاران و آرتین در طول دو سال و نیم گذشته فقط هشت روز بوده، و من فکر میکنم کاش میشد درهای همهٔ زندانها را باز کرد و به همهشان گفت بروید خانههاتان، هر جور دلتان میخواهد و از هر دریچهای که دوست دارید به زندگی نگاه کنید.
امشب شب سال نوست، اما زنهای زیادی روی هفت سین خانههاشان نیستند و پشت میلهها جاماندهاند، زنهایی که حتی اسمشان را هم نشنیدهایم، دخترک شجاعی مثل بهاره هدایت که از تیرماه سال ۱۳۸۹ در زندان مانده و قرار است نه سال و نیم عمرش را پشت میلهها باشد.
«مریم نقاش زرگران»، فقط به جرم اینکه خواسته یک مسیحی باشد، «مهناز محمدی»، مستندسازی که فیلم «زنان بدون سایه»اش واقعا دیدن دارد و «ساجده عرب سرخی» که دلنوشتهها و وبنوشتهایش را به عنوان اتهام تبلیغ علیه نظام تلقی کردهاند و او امشب از دخترک هشت سالهاش دور است، دور دور با فاصلهٔ آن همه میله و درهای بسته.
«قدریه قادری» در زندان یاسوج، «نغمه شاهسوندی شیرازی» که فقط به خاطر یک پست فیس بوکی قرار است هفت سال در زندان بماند، «فریده شاهگلی» در زندان اوین و «زهرا رهنورد»، شیرزنی که خاطرهاش با روسری گل و بوته جقه دار ترکمنیاش در خاطرم تا ابد باقی می ماند.
«آتنا دائمی» و «آتنا فرقدانی»، «نوا خلوصی» و «مهوش شهریاری ثابت» که به بیست سال زندان محکوم شده یا «حکیمه شکری» در زندان مخوف قرچک ورامین آنهم فقط به جرم شرکت در مراسم بزرگداشت« امیرارشد تاجمیر»، یکی از کشته شدگان حوادث بعد از انتخابات در بهشت زهرا
«ستاره ارکوازی» که به ندرت اسمش را جایی میشود خواند، زنی که به جرم عضویت در سازمان مجاهدین درزندان دیزل آّباد کرمانشاه به ده سال حبس محکوم شده، یا «فهمیه اسماعیل بدوی» که معلم دبستان بود، وقتی هشت ماهه باردار بود به همراه همسرش به جرم راه اندازی حزب وفاق بازداشت شد، حزبی که آن زمان قانونی بود و حتی برای انتخابات شورا ی شهر اهواز نیز کاندیدا معرفی کرده بود. شوهرش را اعدام کردند، قبل از اعدام همسرش به او گفتند برای آزادیاش باید ۳۰۰ میلیون تومان وثیقه بدهد، از همسرش به طور غیابی جدا شود و اسم کودکش را عوض کند اما این زن نپذیرفت در زندان ماند و دخترش «سلما» را در زندان اهواز به دنیا آورد، او از سال ۱۳۸۴ در زندان یاسوج است و نه سال است دور از دخترکش پشت میله ها زندگی میکند.
یا شاید بایستی یادی کنیم از «سیما اشراقی» در زندان وکیل آباد مشهد که به جرم توهین به مقدسات در حبس است، «مریم اکبری منفرد» که از دیماه سال ۱۳۸۸ در روز عاشورا بازداشت شده و تحت شکنجه اعتراف کرده که با سازمان مجاهدین در ارتباط بوده، مریم بعدها بارها این ارتباط را انکار کرده و گفته که تحت فشار به اعتراف اجباری روی آورده ولی به ۱۵ سال زندان محکوم شده و شب سال نو را در زندان رجایی شهر صبح میکند.
«شهین بایزیدپور» که عضو دوره دوم شورای شهر بوکان بوده و به درستی مشخص نیست بابت چه اتهامی قرار است دو سال و اندی را در زندان ارومیه بگذراند، یا «مطهره بهرامی حقیقی»، مادری که به جرم سفر به عراق و دیدار با فرزندش در کمپ اشرف در ابتدا به اعدام محکوم شد و هم اکنون دراوین نگهداری میشود یا شاید هم «فرزانه پرویزی»، خبرنگاری که در حوادث پس از انتخابات بازداشت شده و به ادعای پاره کردن قرآن هم اکنون در زندان است.
«زینب جلالیان»، زندانی سیاسی کردی که به جرم همکاری با گروهگ پژواک به حبس ابد محکوم شده و در زندان یک چشمش را تحت فشار و شکنجه از دست داده و چشم دیگرش نیز در معرض نابینا شدن است یا «ریحانه ابراهیم دباغ» که در روز عاشورای سال ۸۸ بازداشت شده و از بیماری کلیه و درد کمر و درد پا در رنج مدام است اما اجازه مرخصی ندارد یا وبلاگ نویسانی چون «زهرا کعبی» و«ناهید گرجی» که تنها جرمشان، نوشتن دلنوشتههاشان بوده .
آنچه بیش از همه توجه فعالان مدنی را جلب میکند کثرت زندانیان زن بهایی در زندانهای سراسر کشور است، شاید من اسامی آنها را به تمامی ندانم اما در مورد اینهایی که مینویسم، تقریبا مطمئنم، خانمها « نسیم باقری»، از همکاران دانشگاه مجازی بهائیان که از مهرماه سال ۱۳۹۲ در زندان است، «سونیا احمدی» که به پنج سال حبس در زندان وکیل آباد مشهد محکوم شده، «نسیم اشرفی» در اوین و «فرح باغی»، شهروند بهایی ساکن یزد، «گیسو شیخ حسن آبادی»، شهروند بهایی در زندان اورمیه و «سوسن تبیانیان» که آخرین روز انتقالش به زندان به من گفت نگران پسرک سیزده سالهاش است، پسرکی که به مادرش گفته «هر شب از فکر اینکه فردا نمیبینمت در رختخواب گریه میکنم»
«سهیلا اقدسی» هم به جرم دیانت بهایی در شب سال نو در زندان مرکزی ارومیه است، «مهوش شهریاری»، «الهام فراهانی»، «ندا فرصتیپور»، «فریبا کمال آبادی»، «طناز محمدی»، «فرحناز مقدم»، «نورا نبیلزاده»، شهروند بهایی در زندان وکیل آّباد مشهد، «نوشین میثاقی» در زندان اورمیه و «شمیس مهاجر» در اوین و « نوا خلوصی»، شهروند بهایی در زندان وکیل آّباد مشهد….
اینها فقط بخشی از اسمهایی است که یا به خاطرم مانده یا با یک جستجوی ساده در اینترنت به نامشان برخوردهام، چه بسا زنان بسیار دیگری هم باشند که امشب به جای گرمای دلپذیر جای امنی که نامش «خانه» است، پشت میلهها به آغوش تنها ماندهشان فکر می کنند، حفرهای که جای خالی کودکشان یا همسرشان یا عشقشان یا مادرشان آنجا خالی است.
افزودن دیدگاه جدید