یا ای دل خستهءدرد خیز
شراب معانی بجانم بریز
سفرکن بانفاس روحانیه
دمی را بکوه سلیمانیه
در این کوه سنگ از گهربرتر است
که درسنگش ازلطف حق جوهر است
تن از نوبهارش شود همچو
روح بروحت رسد از شمیمش فتوح
هوایش زانفاس پاک خداست
بخاکش اثرهای پای بهاست
بهاء خدا را حدود دو سال
ازین کوه بوده است عرش جلال
بهر نقطه از جلوه اش آیتی است
بهر گوشه از آیتش غایتی است
بچشم فلک خاک آن توتیاست
بدرد جهانیان گیاهش دوا است
درین کوه روزی جمال بهاء
بعالم فشاندند نور و ضیاء
اگر دست یابم باین کوهسار
کنم هستیم را بپایش نثار
بروبم بمژگان ز سنگش غبار
ببویم ز خاکش شمیم نگار
درآن عهد و آن روزگاران دور
بهاء خدا داشت اینجا عبور
به پیشش به صف قدسیان فلک
بگرد جمالش هزاران ملک
خدا را چه میشد که در آن زمان
غباررهش میشد این دیدگان
بها بود در کسوت سالکان
منش میشدم خادمی مهربان
زهر موی، دستی بخدمت دراز
بهرلحظه جان پیش او در نماز
سرو تن براهش میانداختم
زدل بهر او خانه میساختم
بهر قطرهءخون زبان میشدم
و در هر زبان صد بیان میشدم
که محبوب دلهای پاکان بهاست
شه لامکان،نور یزدان بهاست
افزودن دیدگاه جدید