خلق بهاءبه مخمصه ای دیگر افتاد
وین گله با جماعت گرگان دراوفتاد
بار دگر زبانه کشید آتش عناد
وز شعله اش شراره بهرپیکراوفتاد
یک قرن ظلم و جور برین جمع رفت و باز
در معرض حوادث ویرانگر اوفتاد
تاریخ شد مکررو افسانه های آن
ناباوران دل زده را باور اوفتاد
دیدم باز کاین همه سرهای عاشقان
مخمورومست در قدم دلبر اوفتاد
صدها مسیح تن به صلیب عدو سپرد
صد حنجر حسینی برخنجراوفتاد
باردگر شهادت ابدال روزگار
شاهد به امر بارور داور اوفتاد
نازم به دل عشق حق که بهردل رخنه کرد
کبریت احمری است که بر مس در اوفتاد
ای عاشقان دوست شمارا بشارتست
کاوازه تان زعشق بهرکشور اوفتاد
هرگزنمرده اید،که نام بزرگتان
ثبت جریده ها شد و بردفتر اوفتاد
ای کشور مقدس ایران که نام تو
ورد زبان مردم دانشور اوفتاد
خاکت بچشم اهل نظرتوتیاست زانک
بس نور چشمها که به خاکت دراوفتاد
ازقطره های خون شهیدان نهال امر
هردم سقایه گشت و تناورتر اوفتاد
خصم لدود بیهده پنداشت کاین درخت
با قطع شاخه ها زبن و پیکر اوفتاد
زودست کاین سیاهی شب برطرف شود
بینیم شمس را که ضیاگستر اوفتاد
وان موش کور که شده ترکتازشب
در حفره ای خزید و زشور و شر اوفتاد
این سنت حق است و تبدل پذیر نیست
با امر حق هر آنکه درافتد،بر اوفتاد
افزودن دیدگاه جدید