من پاسخی روشن میخواهم!
من از سید ابراهیم رئیسی و سید محمود علوی درخواست میکنم که نیم ساعت وقت بگذارند و ریاضالله سبحانی را از نزدیک ببینند و چنانچه این کار برایشان مقدور نیست، آخرین عکس او را بخواهند و نگاهی به آن بیاندازند. اگر آنها پس از رؤیت سبحانی یا عکس او، به اندازۀ دانۀ خردلی و یا سر سوزنی احتمال دادند که آدمی در سن و سال و ضعیت سلامتی او میتواند منشأ تهدید و خطر و حتی اثری باشد که هیچ، اما اگر چنین احتمالی ندادند آیا نباید در بارۀ اینکه نیروهای تحت مدیریتشان دقیقاً مشغول چه کاری هستند، لختی بیاندیشند؟
ریاضالله سبحانی از چند سال پیش در زندان رجاییشهر کرج، قوای جسمیاش رو به تحلیل رفت و توان ذهنیاش به ضعف گرایید به طوری که امروزه در بستر بیماری به سختی روز خود را به شب میرساند. با این همه، آقای سبحانی از جمله دهها شهروند بهایی است که روز یکشنبه منزلشان از سوی مأموران امنیتی مورد تفتیش قرار گرفت و برخی از وسائل شخصیشان ضبط شد! آیا رؤسای قوۀ قضائیه و وزارت اطلاعات از این موضوع اطلاع دارند؟ و اگر دارند توجیهشان از این اقدام چیست؟
شاید گفته شود "تفتیش منزل" که این همه برانگیختگی ندارد! این را کسانی میگویند که منزلشان هرگز مورد تفتیش قرار نگرفته است و گرنه آنها که این تجربه را از سر گذراندهاند به خوبی واقفند که این اقدام چه رنج و ناامنی مصیبباری به خانوادهها تحمیل میکند.
من خودم پس از گذشت دو دهه از بازداشت اول و یک دهه پس از بازداشت دوم هنوز اثرات روانی مخرب تفتیش منزلمان را در ذهن و ضمیر همسر و بچههایم به عیان میبینم! در نظر بگیرید که در خانه نشستهاید و ناگهان جمعی مأمور با شدت و شتاب وارد آنجا میشوند و در برابر دیدگان بهت زدۀ اعضای خانواده، از اتاق خواب گرفته تا درزهای انباری را مو به مو میکاوند و تمام اسناد ملکی و مالی و پاسپورت و جزوهها و کتابها و وسائل شخصی را جمع و بخشی از آنها ضبط میکنند بدون آنکه به عضوی از خانواده اجازۀ پرسش و دخالت و چون و چرا دهند! با دیدن چنین صحنهای زنها تنشان به لرزه میآید و اشکشان جاری میشود، جوانان که از مشاهدۀ زیر و رو کردن محل خواب و دفتر و کتابشان غرورشان جریحهدار شده زیر لب میغرند و خشم خود را فرو میخورند و بچهها نیز دلشان به تپش میآید و چانهشان میلرزد!
حس ناامنی ناشی از چنین اتفاقی به قدری عمیق است که تا پایان عمر اثرش بر روان بچهها پایدار میماند! و این همه برای یافتن چه مدرکی؟ مگر عملیات تروریستی در جریان بوده؟ یا جاسوس پیچیدۀ چند جانبهای سندی فوق سری را پنهان کرده؟ یا قتل و تجاوز و بزه خطرناکی در کار بوده؟ هیچکدام! جز پیروی از آیین متفاوتی یا اظهار نظری مخالف از طریق نوشتهای یا صحبتی!
واقعیت این است که بسیاری از جمعیت بهایی کشور ما چهار دهه است که در شرایط اضطراب و دلهره و ناامنی ناشی از برخوردهای امنیتی دورهای زندگی میکنند! این حس ناامنی دائمی، عوارضی چون بیماریهای عصبی و افسردگی برای خانوادهها ایجاد میکند و حلاوت را از زندگی آنها میگیرد.
آیا این ماجرا نقطۀ پایانی ندارد؟ آیا آنها شهروند این کشور محسوب نمیشوند؟ آیا هیچ حقوقی ندارند؟ آیا جان و مال و عرض و امنیت آنان مباح و دفاع از حقوق ابتداییشان حرام و ممنوع است؟ اگر پاسخ این پرسشها از نگاه مسئولان کشور مثبت است، روی چه مرام و اخلاق و قانون و شرع و ضابطهای؟ و اگر پاسخشان منفی است، پس چرا یک بار برای همیشه حدود و ثغورِ حرمت و حریم و حقوق بهائیان به طور رسمی تعریف و به "مسئلۀ بهائیان" پایان داده نمیشود؟
من از این رنج به کجا شکایت کنم؟ از چه کسی پاسخ بخواهم؟ سالها پیش که موضوع بهائیان و حقوق شهروندی آنها را مطرح کردم، در بازجوییها و دادگاه به دفاع از بهائیان متهم شدم! اما آیا این بار در بین این همه مسئول یکی یافت میشود که به جای اتهامپراکنی پاسخی قانونی و منطقی دهد؟
این یک بحث سیاسی نیست! یک موضوع وجدانی است! چطور در مقام یک انسان یا مسلمان میتوان در مقابل این نوع رفتارها ساکت بود و وجدانی آرام داشت؟ من منتظر پاسخ میمانم و امیدوارم این پاسخ از نوع پاسخِ قبل نباشد!
افزودن دیدگاه جدید