خاتميت، وبای عامّ دينی
يکی از مسايل مھمی که ھميشه در ميان پيروان اديان گذشته مورد بحث و گفتگو و علّت عدم پذيرش و قبول پيامبران در ھنگام ظھور ھر يک از آنان بوده است ، موضوع خاتميّت است .
بدين معنی که پيروان ھر دينی دين خود را آخرين دين و پيامبرخويش را آخرين پيامبر و قوانينش را پسنديده ترين قوانين و سرانجام کتابش را آخرين کتاب و نزول وحی الھی می پندارند .
با آنکه باران بخشش پروردگار ھيچگاه از ريزش باز نماند و نسيم عنايت کردگار ھيچ ھنگام از وزش باز نايستد و آفتاب رحمت آفريدگار ھرگز از تابش باز نيفتد . ايزد مھربان بندگان خويش را بخود رھا نکند و يزدان پاک از بيان پند و اندرز به آدميان عھد و پيمان نشکند . زيرا اين دوراز داد و دھش آفريننده آفرينش است. از اين رو راھنمايی او ھميشگی و راھبريش سرمدی و لطف و عنايتش ابدی است .
حضرت بھاءللهّ ميفرمايد : " در عالم ملک و ملکوت بايد کينونت وحقيقتی ظاھر گردد که واسطهء فيض کلّيّه مظھر اسم الوھيّت و ربوبيّت باشد تا جميع ناس در ظلّ تربيت آن آفتاب حقيقت تربيت گردند ... اينست که در جميع اعھاد و ازمان انبياء و اولياء با قوّت ربّانی و قدرت صمدانی در ميان ناس ظاھر گشته و عقل سليم ھرگز راضی نشودکه نظر به بعضی کلمات که معانی آن را ادراک ننموده ، اين باب ھدايت را مسدود انگارد و از برای اين شموس و انوار ابتدا و انتھائي تعقّل نمايد . زيرا فيضی اعظم از اين فيض کلّيّه نبوده و رحمتی اکبر از اين رحمت منبسطه الھيّه نخواھد بود . "
در قرآن می فرمايد :
" و لقد جائکم يوسف من قبل بالبيّنات . فما زلتم فی شکّ ممّا جاءکم به ، حتّی اذا ھلک قلتم : لن يبعث للهّ من بعده رسولا .
کذلک يضلّ للهّ من ھو مسرف مرتاب . " يعنی : و در گذشته يوسف با دلايل بسوی شما آمد و شماپيوسته از آنچه که برايتان آورده بود در شکّ بوديد .ھنگامي که درگذشت ، گفتيد : خداوند پس از او پيامبری را برنخواھد انگيخت . خداوند کسی را که نادان و شکّاک است اينچنين گمراه می نمايد . "
ابوالفضائل در کتاب فرائد می گويد :" آيا يھود در زمان ظھور حضرت عيسی بھمين اجماع در ردّ آن حضرت متمسّک نشدند ؟ و آيا مجوس در ردّ سه شارع اعظم موسی و عيسی و رسول للهّ عليھم السّلام بھمين اجماع تمسّک نجستند ؟ و آيا نصاری دين خودرا آخرين اديان و شريعت خود را آخرين ورق کتاب تشريع ندانستند ؟ ..." بلی شک نيست که اين وبای عام دينی ) که دين ما ھرگزتغيير نخواھد کرد و شريعت ما ھرگز نسخ نخواھد شد ( اھالی جميع مذاھب را احاطه نموده و اين سُبات عميق و کابوس ثقيل کافّه امم و قبائل را فرو گرفته است . "
حضرت عبدالبھاء در اين باره می فرمايد :" اساس اديان الھيّه يکی است و مقصد امم و مذاھب عالم مقصد واحد . زيرا جميع معتقد به وحدانيّت الھی ھستند و واسطه ھا را بين خلق و خالق لازم می د انند . نھايت اينست که اسرائيليان آخر واسطه را حضرت موسی می گويند ومسيحيان حضرت عيسی و مسلمانان حضرت محمّد رسول للهّ و فارسيان حضرت زردشت . ولی اختلافشان بر سر اسم است .اگر اسم را از ميان برداری جميع می بينند که مقصدشان مقصد واحد بوده و ھر شريعتی در عصر و زمان خود کامل و تجدّد آئين يزدان و ظھور مظھر فيوضات رحمان در ھر کوری لازم وواجب . اين است که اھل حقيقت و معنی پی به اسرار الھی بردند و از رموز کتاب واقف شدند و حقّ را مختار و فيوضات او را غير محدود و ابواب رحمتش را غير مسدود دانستند .به جميع انبياء مؤمن شدند و " لانفرّق بين احد من رسله" گفتند . اما اھل صورت و مجاز به تقاليد تمسّک جستند و به اوھام افتادند . متشابھات آيات را وسيله انکار امر ربّ الب يّنات نمودند . "
خاتميت در آئين يھود
يھوديان آيات زير از کتاب مقدّس خويش را دليل ھميشگی بودن شريعت حضرت موسی و احکام او دانسته و نسخ آنرا ناممکن می پندارند :
" پس بنی اسرائيل سبت را نگاه بدارند نسلاً بعد نسل. سبت را بعھد ابدی مرعی دارند. اين در ميان من و بنی اسرائيل آيتی ابدی است ." نيز :
" کارھای دستھايش راستی و انصاف است و جميع فرايض وی امين . آنھا پايدار است تا ابد الآباد
ھمچنين :
شريعت ترا دائماً نگاه خواھم داشت تا ابد الآباد .
خاتميت در آئين مسيح
عيسويان آيات زير از کتاب " عھد جديد " را برای اثبات ابدی بودن ديانت حضرت عيسی و نسخ نشدن احکام انجيل و نيامدن پيامبری جديد شاھد و گواه می آورند :
" آسمان و زمين زايل خواھد شد ليکن سخنان من ھرگز زايل نخواھد شد . " نيز :
" تعجب ميکنم که بدين زودی از آن کس که شما را به فيض مسيح خوانده است بر می گرديد بسوی انجيلی ديگر که انجيل ديگر نيست . لکن بعضی ھستند که شما را مضطرب می سازند و ميخو اھند انجيل را تبديل نمايند . بلکه ھرگاه ما ھم يا فرشته ای از آسمان انجيلی غير از آنکه ما بآن بشارت داديم به شما رساند اناتيما باد ( ملعون باد)
چنانکه پيش گفتيم الآن ھم باز می گويم اگر کسی انجيلی غير از آنکه پذيرفتيد بياورد اناتيما باد .
ھمچنين :
" و اما شما آنچه از ابتدا شنيديد در شما ثابت بماند .زيرا اگر آنچه از اوّل شنيديد در شما ثابت بماند شما نيزدر پسر و در پدر ثابت خواھيد ماند و اين است آن وعده ای که او بما داده است يعنی حيات جاودانی . و اين را به شما نوشتم در باره آنانيکه شما را گمراه میکنند . و اما در شما آن مسح که از او يافته ايد ثابت است و حاجت نداريد که کسی شما را تعليم دھد . بلکه چنانکه خودآن مسح شما را از ھمه چيز تعليم ميدھد و حقّ است و دروغ نيست . پس بطوری که شما را تعليم داد در او ثابت می مانيد .
خاتميت در آئين اسلام - قيامت
مسلمانان بر پايه آياتی از قرآن و رواياتی چند از رسول اکرم آئين اسلام را آخرين آئين و پيامبر اسلام را آخرين پيامبر الھی بر می شمرند . و آن عبارت است از :
" ما کان محمّد ابا احدٍ من رجالکم و لکن رسول للهّ و خاتم النّبيّين . و کان للهّ بکلّ شیءٍ عليما . " - يعنی : محمّد پدر ھيچيک از مردان شما نبوده بلکه فرستاده خدا و خاتم انبيا است و خداوند از ھمه چيز آگاه است . "
نيز :
" يا علی ! انت منّی بمنزلة ھرون من موسی الّا انّه لانبيّ بعدی . " - يعنی : ای علی تو و من مانند ھارون ( برادر موسی ) و موسی ھستيم ، جز اينکه پس از من نبيّ نخواھد بود .
ھمچنين :" لا کتاب بعد کتابی و لا شريعة بعد شريعتی الی يوم القيامة ." - يعنی: کتابی پس از کتاب من و آئينی بعد از آئين من تا روز رستاخيز نخواھد بود .
نيز :" اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتی و رضيت لکم الاسلام دينا." - يعنی: امروز دين را برايتان کامل گردانيدم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را دينی برای شما برگزيدم . "
ھمچنين:" و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و ھو فی الاخرة من الخاسرين." - يعنی: و کسی که جز اسلام دينی را خواھد ، ھرگز از وی پذيرفته نشود و در روز پسين از زيانکاران شمرده گردد."
اثبات خاتميت در آيين يھود:
ارميای نبيّ در کتاب خود می گويد : " خداوند می گويد اينک من فرستاده تمامی قبايل شمال را با بنده خود نبوکد رصَّر " پادشاه بابل گرفته ايشان را بر اين زمين و برساکنانش و برھمهء امتھائی که به اطراف آن می باشند خواھم آورد و آنھا را بالکلّ ھلاک کرده دھشت و مسخره و خرابی ابدی خواھم ساخت و از ميان ايشان آواز شادمانی و آواز خوشی و صدای داماد و صدای عروس و صدای آسيا و روشنايی چراغ را نابود خواھم گردانيد و تمامی اين زمين خراب و ويران خواھد شد و اين قومھا ھفتاد سال پادشاه بابل را بندگی خواھند نمود . و خداوند می گويدکه بعد از انقضای ھفتاد سال من بر پادشاه بابل و برآن امّت و بر زمين کلدانيان عقوبت گناه ايشان را خواھم رسانيد و آنرا به خرابی ابدی مبدل خواھم ساخت . "
در سال ٥٨٧ پيش از ميلاد بختنصّر پادشاه بابل بيت المقدّس را ويران و گروه بيشماری از يھوديان را اسير وبه بابل گسيل داد . و کورش بزرگ شاھنشاه ايران در سال ٥٣٩ ق . م . نبونيد پادشاه بابل را شکست دادو بابل را تسخير نمود و اسيران يھودی را آزاد ساخت و در سال ٥٣٦ ق . م . نخستين فرمان تعمير و ساختمان بيت المقدّس را صادر کرد .از آنچه گذشت روشن گرديد که اين " دھشت و خرابی ابدی " از ھنگام حمله بختنصّر در سال ٥٨٧ ق . م .تا شکست نبونيد و نجات اسرائيليان بدست کورش بزرگ در سال ٥٣٩ ق . م . و سرانجام جشن اتمام ساختمان معبد در اورشليم در زمان داريوش اوّل بسال ٥١٧ ق . م .بطول انجاميده است . پس اين ابديت زمانی محدود و نسبی بوده آنچنانکه خود ارميای نبيّ نيز در گفتارخويش مدت آنرا ھفتاد سال پيش بينی نموده است.
ھمچنين اشعيای نبيّ در کتاب خود می گويد :
" من او ( کورش بزرگ ) را بعدالت برانگيختم و تمامی راھھايش را راست خواھم ساخت . شھر مرا بنا کرده اسيران مرا آزاد خواھد نمود ... جميع ايشان ( مقصود دشمنان اسرائيل است ) خجل و رسوا خواھند شد و آنانيکه بتھا می سازند با ھم به رسوايی خواھند رفت . اما اسرائيل به نجات جاودانی از خداوند ناجی خواھند شد و تا ابد الآباد خجل و رسوا نخواھند گرديد . "
چنانکه می د انيم تيطوس فرزند امپراتور روم و سردار سپاه او در سال ٧٠ م . اورشليم را ويران و ھيکل مقدّس يھود را سوزاند و قوم اسرائيل را آواره و پراکنده ساخت و گروه بيشماری از آنان را نيز سربازان رومی اسير نموده و به بندگی فروختند . از اينرو مدت اين " نجات جاودانی " و " تا ابد الآباد خجل و رسوا نخواھند شد " ، از ھنگام آزادی اسرائيليان بدست کورش بزرگ در سال ٥٣٩ ق . م . تا حمله تيطوس و خرابی بيت المقدّس و پريشانی قوم يھود بسال ٧٠ م . بوده که بيش از ٦٠٩ سال بطول نيانجاميده است .با شرح بالا معلوم شد که مقصود از " ابدی نگاھداشتن سبت " و " پايدار بودن فرايض تا ابد الآباد " و " نگاھداری شريعت تا ابد الآباد " اين نيست که فيوضات الھی و بخششھای يزدانی برای ھميشه از ريزش و فيضان باز مانده و شريعتی جديد با قوانينی نوين از سوی خداوند به افراد انسانی داده نخواھد شد، بلکه منظور اينست که شريعت موسوی برای مدت زمانی طولانی دوام خواھد داشت . چنانکه در تورات نيز ظھور آئينی نوين و آمدن پيامبری جديد به خاندان اسرائيل وعده داده شده است آنجا که می فرمايد : " خداوند می گويد اينک ا يّامی می آيد که با خاندان اسرائيل و خاندان يھوداعھد تازه ای خواھم بست . نه مثل آن عھدی که با پدران ايشان بستم در روزی که ايشان را دستگيری نمودم تا اززمين مصر بيرون آورم . زيرا که ايشان عھد مرا شکستند با آنکه خداوند می گويد من شوھر ايشان بودم . اماخداوند می گويد اينست عھدی که بعد از اين ايّام باخاندان اسرائيل خواھم بست . شريعت خود را در باطن ايشان خواھم نھاد و آنرا بر دل ايشان خواھم نوشت و من خدای ايشان خواھم بود و ايشان قوم من خواھند بود ."
نيز می فرمايد : " يھوه خدايت نبيّی را از ميان تواز برادرانت مثل من برای تو مبعوث خواھد گردانيد . او رابشنويد ... و خداوند به من گفت : آنچه گفتند نيکوگفتند . نبيّی را برای ايشان از ميان برادران ايشان مثل تومبعوث خواھم کرد و کلام خود را به دھانش خواھم گذاشت و ھرآنچه باو امر فرمايم به ايشان خواھد گفت و ھرکسی کھ سخنان مرا که او باسم من گويد نشنود من از او مطالبه خواھم کرد . " اگر چنين پنداشته شود که مقصد از اين نبيّ ،يکی از انبيای بنی اسرائيل است ، آشکار است که تاچه اندازه مرغ پندار خويش را در ھوای خطا بپرواز آورده ايم .
زيرا آنان در عالم رؤيا به حقايق و اسرار پی میبرده ولی حضرت موسی که نبيّ آينده نيز می بايستی ھمانند او باشد ، درعالم کشف و شھود از حقايق و امور الھی آگاھی می يافتھ است و اين آيات از تورات نيز شاھدی صادق و گواھی قاطع برای راستی اين گفتار است : " و او گفت : الآن سخنان مرابشنويد . اگر در ميان شما نبيّی باشد من که يھوه ھستم خود را در رؤيا براو ظاھر می کنم و در خواب باو سخن می گويم . اما بنده من موسی چنين نيست . او در تمامی خانه من امين است.با وی روبرو و آشکارا و نه در رمزھا سخن می گويم و شبيه خداوند را معاينه می بيند . پس چرا نترسيديد که بر بندهء من موسی شکايت آورده ايد ." از ھمه بالاتر حضرت موسی بنيانگذار آئينی نوين و واضع احکامی جديد بود، در حاليکه انبيای بنی اسرائيل تنھا مروّج و راھنمای آئين يھود و يھوديان بوده اند .
اثبات خاتميت در مسيحيت:
اکنون برای روشن شدن مطلب و بيان مقصد چنين می گوئيم : ھمانطوری که " ابدی نگاه داشتن سبت " و" پايدار بودن فرايض تا ابد الآباد " و "نگاه داری شريعت تا ابد الآباد " در تورات بنا بر اعتقاد مسيحيان ، فقط تا ظھور عيسی بطول انجاميده و شريعت موسوی تنھا برای زمان محدود و معيّنی بوده است، ھمينطور نيز " زايل نشدن کلام پسر انسان " و " نپذيرفتن مژده ای جز انجيل عيسی " و " ثابت ماندن تعاليم مسيح در ميان مسيحيان " و " نيازمند نبودن به تعاليم ديگران "، اموری نسبی و اعتباری بوده و دليلی برای نيامدن پيامبری جديد و مژده ای نوين و احکام و دستورھايی تازه وسرانجام آئينی جز آئين پيشين ، نبوده و نخواھد بود .از اين گذشته اگر ما آيات پيشين آيه " آسمان و زمين زايل خواھد شد ... " را بخوانيم ، در می يابيم که مقصود از زايل نشدن کلام پسر انسان زايل نشدن پيش گويي ھايی است که حضرت مسيح در باره آينده و دوباره آمدن خود از آسمان با شکوه و جلال بی پايان نموده است و ھيچ ارتباطی با احکام و دستورھای انجيل ندارد . و اين بيان مسيح که می فرمايد : " گمان مبريد که آمده ام تا تورات يا صحف انبياء را باطل سازم نيامده ام تا باطل نمايم بلکه تا تمام کنم . زيرا ھر آينه بشما می گويم تا آسمان و زمين زايل نشود ھمزه يا نقطه ای از تورات ھرگز زايل نخواھد شد تا ھمه واقع شود . "، نيز گواه راستی اين گفتار است . زيرا اگرحضرت مسيح ھمزه و يا نقطه ای از تورات را زايل ننمود وحتّی آنرا منوط به نابود شدن زمين و آسمان گردانيد پس چرا احکام " سبت " و " طلاق " و " انتقام " و مانند آنرا منسوخ کرد ؟
از اين رو ھمانطوری که زايل نشدن ھمزه و يا نقطه ای ازتورات دليل نيامدن پيامبری جديد با احکامی نوين نگرديد ھمينطور ھم زايل نشدن کلام پسر انسان برھان عدم تجدّد دين و آئين نخواھد بود .اما آيات پيشين و پسين آيه " آسمان و زمين زايل خواھد شد ... " چنين است که ميفرمايد : " و فور اً بعد از مصيبت آن ا يّام آفتاب تاريک گردد و ماه نور خود را ندھد و ستارگان از آسمان فرو ريزند و قوّتھای افلاک متزلزل گردد . آنگاه علامت پسر انسان در آسمان پديد گردد و در آن وقت جميع طوائف زمين سينه زنی کنند و پسر انسان را بينند که بر ابرھای آسمان با قوّت و جلال عظيم می آيد ... ھمچنين شما نيز چون اين ھمه را بينيد بفھميد که نزديک بلکه بر در است . ھر آينه بشما م یگويم تا اين ھمه واقع نشود ، اين طايفه نخواھد گذشت .آسمان و زمين زايل خواھد شد ليکن سخنان من ھرگز زايل نخواھد شد . اما از آن روز و ساعت ھيچکس اطلاع ندارد حتّی ملائکه آسمان جز پدر من و بس .
اينک اگر در آيات رساله پولس رسول دقيق شويم در می يابيم که پولس رسول پس از آنکه يک چندی به مردم غلاطيه انجيل مسيح را آموخت و در آن سامان بسر برد به دياری ديگر رھسپار گرديد .در آنجا شنيد که شخصی اھل غلاطيه را به امر ديگری خوانده و آنان نيز بدان سو گرائيده اند . از اين رو نامه ای نگاشت و ايشانرا اندرز داد و از تمايلشان بسوی ديگر خرده گرفت و گفت : " بدين زودی از آن کس ( منظور شخص خودش ) که شما را به فيض مسيح خوانده است بر مي گرديد بسوی انجيلی ديگر ! "
بنابراين مقصود اينست که در دور مسيح جز کتاب انجيل کتاب ديگريارزنده و غير از احکام آن احکام ديگری شايسته نبوده است. چنانکه در دور موسی نيز چنين بوده است .
دربارهء آيات رسالهء يوحنای رسول : اگر ما آيه ديگری پس از آن آيات را بخوانيم آشکار می گردد که " ثابت ماندن تعاليم مسيح در ميان مسيحيان " و نيازمند نبودن به تعاليم ديگران"، فقط تا ظھورآينده وی خواھد بود . و اين ظھور آينده او نيز ظھور پيامبری است که دارای صفات و کمالاتی روحانی ھمانند وی می باشد زيرا از يک منبع ناشی می شود و از يک چشمه سرچشمه می گيرد . و آن اينست : " الآن ای فرزندان در او ثابت بمانيد تا چون ظاھر شود اعتماد داشته باشيم و در ھنگام ظھورش از وی خجل نشويم.
اثبات خاتميت در اسلام:
اکنون برای پاسخ به برداشت و استنتاجی که اھل اسلام از آيات و روايات بالا نموده وبر اين پايه سلسله اديان را پايان يافته و نزول وحی الھی را انقطاع پذيرفته می د انند، بشرح زير می پردازيم :
ابوالفضائل در اين باره می گويد : " عجب نيست اگرفقھای ملّت اسلام نيز به کلمه مبارکه خاتم النّبيّين و حديث لا نبيّ بعدی که ابد اً دلالت بر عدم تجديد ديانت ندارد ممتحن گردند و به امم ماضيه ملحق شوند . و حال آنکه مقصود آن حضرت از اين کلمه اين بود که ترقّی امّت اسلاميّه را مکشوف دارد و افضليّت ائمّه ھدی را از انبيای بنی اسرائيل معلوم و واضح فرمايد . زيرا که بر مطلعين بر کتب مقدّسه و حالات امم ماضيه واضح است که انبيای بنی اسرائيل از قبيل اشعيا و يرميا و دانيال و حزقيل و زکريا و امثالھم کلّ بتوسّط رؤيا ازامور آتيه اخبار می فرمودند و رؤيای صادقه خود را الھام تعبير می نمودند .
چندانکه لفظ نبيّ بر بيننده رؤيا در ميان قوم داير و مصطلح گشت و درلغت عبر يّه حقيقت ثانو يّه يافت و در کتب عھد عتيق و عھد جديد در مواضع کثيره مذکور و شايع گشت . پس چون فجرسعادت از افق بطحا طالع شد ... ظلمت ليل زايل شد و ھنگام رؤيا انقضاء يافت و ميعاد رؤيت و مشاھدت فرارسيد . لذا بوجود اقدس خاتم الانبياء باب نبوّت يعنی نزول الھام به رؤيا مختوم و مسدود گشت و روح فؤاد در صدور ارباب سداد سمت احاطه و کلّيّت گرفت و حقايق روحانيّه که بر انبيای بنی اسرائيل به رؤيا افاضه ميشد بر ائمّه اسلام عليھم السّلام به رؤيت و مشاھدت مبذول گشت و معنی حديث " لانبيّ بعدی " و حديث صحيح " علماء امّتی افضل من انبياء بنی اسرائيل " واضح و مکشوف شد و بجای" کذا رأيت فی الرّ ؤيا " که در کلمات اوّلين مذکور بود " کأنّيأری و کأنّی أشاھد " در بيانات آخرين ثابت و مسطور گشت . " " رسول " و " نبيّ "بطور اخصّ و در عالم ظاھر و کثرت دارای يک معنی نيستند . زيرا رسول فرستاده خدا و دارنده آئين و کتاب است در حاليکه نبيّ برگزيده يزدان و ترويج دھنده آئين و تعاليم ايزد مھربان و گوينده رويدادھای آينده بوسيلهء الھام خدا در عالم رؤيا است . از اين رو است که در قرآن برخی از برگزيدگان خدا رسول و برخی ديگر نبيّ ناميده شده اند .و اين نيز ناگفته نماند که ھر رسولی می تواند نبيّ باشد وليکن ھرنبيّ دارای مقام رسالت نيست و آيات زير از قرآن مجيد گواه راستی اين گفتار است : "
فلمّا اعتزلھم و مايعبدون من دون للهّ وھبنا له اسحق و يعقوب و کلّا جعلنا نبيّا ... و اذکر فی الکتاب موسی انّه کان مخلصا و کان رسولا نبيّا .. و وھبنا له من رحمتنا اخاه ھرون نبيّا . و اذکر فی الکتاب اسمعيل . انّه کان صادق الوعد و کان رسولا نبيّا... و اذکر فی الکتاب ادريس ، انّه کان صدّ يقا نبيّا . " يعنی : پس از آنکه از ايشان و آنچه پرستش می کردند غير از يزدان ، دوری گرفت ( مقصود ابراھيم خليل است ) اسحاق ويعقوب را باو عنايت کرديم و آنان را از انبيا گردانيديم... و ياد کن موسی را در کتاب ، او پاک نھاد و رسول نبيّی بود ... و از بخشش خويش برادرش ھارون نبيّ را بھ وی داديم . و ياد کن اسماعيل را در کتاب ، او راست وعده دھنده و رسول نبيّی بود ... و ياد کن ادريس را در کتاب . او نبيّ راستگويی بود
ھمچنين :
" و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبيّ الّا اذا تمنّی القی الشّيطان فی امن يّته . فينسخ للهّ ما يلقی الشّيطانثمّ يحکم للهّ اياته و للهّ عليم حکيم . " يعنی :و ھيچ رسول و نبيّی پيش از تو نفرستاديم مگر اينکه ھر ھنگام آرزويی کرد ، شيطان در آرزويش القای شبھه نمود. خداوند نابود می سازد آنچه را شيطان القا می کند و پس از آن آياتش را استوار می گرداند و اوست دانا و آگاه . "
اما "رسول" و "نبيّ " بطور اعمّ و در عالم باطن و وحدت از يک معنی و مفھوم برخوردارند و از آنجائيکه خداوند به صريح آيهء سوم از سورهء حديد در قرآن مجيد "ھو الاوّل و الآخر و الظّاھر و الباطن" است ، فرستادگان او نيز به ھر اسم و رسم مظاھر و مرايای صفات و کمالات و مصاديق اوّليّت و آخريّت و ظاھريّت و باطنيّت اويند. از اينرو ھر يک از پيامبران از جمله پيامبر اسلام ، در دور و زمان رسالت ويژهء خود، اول رسولان و آخر رسولان و اول انبيا و آخر انبيا به شمار آمده است.بر اين پايه است که حضرت بھاءلله نه تنھا رسول اکرم را خاتم انبيا ناميده ، بلکه آن حضرت را خاتم رسولان نيز بر شمرده است آنجا که می فرمايد: "الصّلوة و السّلام علی سيّد العالم و مربّی الامم الّذی به انتھت الرّسالة والنّبوّة..."
بنا بر اين کلمه " خاتم النّبيّين " نبايد بھيچوجه سبب پيدايش اين فکر و انديشه گردد که ھدايت و راھنمايی حضرت يزدان و تحوّل و تجدّد اديان با ظھور حضرت محمّد پيامبر اسلام، به انجام گرائيده است.امّا در باره روايت " کتابی پس از کتاب من و ... " :
از اين حديث چنين بر می آيد که حضرت محمّد برای کتاب و شريعت خويش زمانی تعيين نموده که انجام آن روز رستاخيز است . اکنون بايد دانيم رستاخيز يا قيامت چيست و ھنگام آن کی می باشد ؟قيامت در لغت بمعنای " الانبعاث من الموت " ( برانگيخته شدن پس از مرگ ) و روز قيامت بمعنای " يوم البعث من الأرماس" ( روز برانگيختن مردگان از گورھا ) آمده است .حال بايد ديد که مقصود از اين " مرگ " چيست و اين" مردگان " کيانند و اين " گورھا " چه می باشد ؟ و زندگی چيست و زندگان کيانند ؟ در کتابھای آسمانی ھمه جا مقصود از " مرگ " مرگ روحانی و " زندگانی " زندگانی ايمانی است. نه اين مرگ جسمانی و زندگی ظاھری. در تورات می فرمايد :
"اما از درخت معرفت نيک و بد زنھارنخوری . زيرا روزی که از آن خوردی ھرآينه خواھی مرد . " ھمچنين : " پس فرايض و احکام مرا نگاه داريد که ھر آدمی که آنھا را بجا آورد در آنھا زيست خواھد کرد . من يھوه ھستم . "
نيز در کتاب حزقيال نبيّ آمده است : "ھر کسی که گناه ورزد او خواھد مرد و اگر کسی عادل باشد و انصاف و عدالت را بعمل آورد... و به فرايض من سلوک نمودھ و احکام مرا نگاه داشته به راستی عمل نمايد ، خداوند يھوه می فرمايد که آن شخص عادل است و البتّه زنده خواھدماند ... پس توبه کنيد و از ھمه تقصيرھای خود بازگشت نمائيد تا گناه موجب ھلاکت شما نشود .... زيراخداوند يھوه می گويد : من از مرگ آن کس که می ميرد مسرور نمی باشم . پس بازگشت نموده زنده مانيد"
در انجيل آمده است :
" و ديگری از شاگردانش بدو گفت : خداوندا اوّل مرا رخصت ده تا رفته پدر خود را دفن کنم . عيسی وی را گفت : مرامتابعت کن و بگذار که مردگان مردگان خود را دفن کنند . "
ھمچنين : " آمين آمين به شما می گويم ، ھر که کلام مرا بشنود و بھ فرستنده من ايمان آورد حيات جاودانی دارد و در داوری نمی آيد ، بلکه از موت تا به حيات منتقل گشته است . "
نيز: " و چون می رويد موعظه کرده گوئيد که ملکوت آسمان نزديک است ، بيماران را شفا دھيد ابرصان را طاھرسازيد مردگان را زنده کنيد ديوھا را بيرون نمائيد، مفت يافته ايد مفت بدھيد . " ھمچنين :
" ليکن شما ايمان نمی آوريد ، زيرا از گوسفندان من نيستيد . چنانکه به شما گفتم گوسفندان من آواز مرامی شنوند و من آنھا را می شناسم و مرا متابعت می کنند و من به آنھا حيات جاودانی می د ھم و تا به ابد ھلاک نخواھندشد و ھيچ کس آنھا را از دست من نخواھد گرفت .
نيز پولس رسول می گويد :
" و شما را که در خطايا و گناھان مرده بوديد زنده گردانيد... ما را نيز که در خطايا مرده بوديم با مسيح زنده گردانيد . زيرا که محض فيض نجات يافته ايد . "
ھمچنين يوحنای رسول می گويد :
" ما می د انيم که از موت گذشته داخل حيات گشت هايم از اينکه برادران را محبّت می نمائيم. ھرکه برادر خودرا محبّت نمی نمايد در موت ساکن است . "
در قرآن می فرمايد :" و ما يستوی الأعمی و البصير و لا الظّلمات و لا النّور و لاالظِّلّ و لا الحَرور و ما يستوی الأحياء و لا الأموات . انّ للهّ يُسْمع من يشاء و ما أنت بِمُسْمعٍ من فی القبور . إِنْ أنتالّا نذير . " يعنی :
و کور و بينا و تاريکی و روشنايی و سايه و گرمی با يکديگر برابر نمی باشند و زندگان و مردگان نيز با ھم يکسان نيستند . خداوند کسی را که بخواھد می شنواند و تو توانايی شنوانيدن در گورخوابيدگان را دارا نيستی و تو بيم دھنده ای بيش نمی باشی . "
نيز :" أَو من کان ميتاً فأحييناه و جعلنا له نور اً يمشی به فی النّاس کمن مثله فی الظّلمات ليس بخارج منھا ؟ کذلک زُ يِّنَ للکافرين ماکانوا يعملون ". يعنی : " آيا کسیکه مرده بود و او را زنده کرديم و نوری را که بدان در ميان آدميان راه می ر فت فرا راھش قرار داديم ، مانند کسی است که در تاريکي ھا ( ی جھل و نادانی و گمراھی ) بوده و به بيرون از آن دسترسی نداشته است ؟ اين چنين اعمال کافران ايشان را فريفته است . "
ھمچنين :" و لا تحس بَنَّ الّذين قتلوا فی سبيل للهّ امواتاً بل احياءٌ عند ربّھم يُرزقون . " يعنی : " و گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شد ه اند مرده اند ، بلکه زنده اند و در نزد پروردگار از مواھبش برخوردار . "
نيز :" و لا تقولوا لمن يقتل فی سبيل للهّ امواتٌ بل احياءٌ و لکن لا تشعرون . " يعنی: و مگوئيد کسانی که در راه خدا کشته می شوند از مردگان شمرده می گردند ، بلکه از زندگانند و شما آگاه نيستيد . "حضرت بھاءللهّ در اين باره می فرمايد :
ھمچنين ھر کس از جام حبّ نصيب برداشت از بحر فيوضات سرمد يّه و غمام رحمت ابد يّه، حيات باقيه ابد يّه ايمانيّه يافت و ھر نفسی که قبول ننمود به موت دائمی مبتلا شد. و مقصود از موت و حيات که در کتب مذکور است موتو حيات ايمانی است. و از عدم ادراک اين معنی است کھ عامّه ناس در ھر ظھور اعتراض نمودند و به شمس ھدايت مھتدی نشدند و جمال ازلی را مقتدی نگشتند ... خلاصه معنی آنکه ھر عبادی که از روح و نفخه مظاھر قدسيّه در ھر ظھور متولّد و زنده شدند بر آنھا حکم حيات و بعث و ورود در جنّت محبّت الھيّه می شود ...خلاصه اگر قدری از زلال معرفت الھی مرزوق شويد مي د انيد که حيات حقيقی حيات قلب است نه حيات جسد ، زيرا که در حيات جسد ھمه ناس و حيوانات شريکند وليکن اين حيات مخصوص است به صاحبان افئده منيره که از بحر ايمان شاربند واز ثمره ايقان مرزوق و اين حيات را موت از عقب نباشد و اين بقا را فنا از پی نيايد . "
اکنون با شرح بالا معلوم شد که اين " مرگ " مرگ روحانی و " زندگانی " زندگانی ايمانی و اين " مردگان "مردگان روحانی و "زندگان " زندگان ايمانی و اين " گورھا "گورھای غفلت و نادانی و گمراھی و بی ايمانی است .از اين رو ھرھنگام که خداوند مھربان در صور ھيکل پيامبران می زند و بدان روح ايمان در کالبد آدميان می دمد ، نفوس آماده و پذيرنده از آن روح جانی تازه گرفته و حياتی بی اندازه يافته و از گورھای نادانی و گمراھی بپاخاسته و به جھان ايمان درآمده و در حلقه زندگان دل و جان قدم گذارند . اين ھنگام ، ھنگام قيامت است و اين زمان ، زمان رستاخيز بنی آدم .حضرت بھاءللهّ می فرمايد :
"حين ظھور و بروز انوار خورشيد معانی کلّ در يک مقام واقف و حقّ نطق می فرمايد بآنچه اراده می فرمايد.ھريک از مردمان که بشنيدن آن فائز شد و قبول نمود او از اھل جنّت مذکور . و ھمچنين از صراط و ميزان و آنچھ در روز رستخيز ذکر نموده اند ، گذشته و رسيده و يوم ظھور يوم رستخيز اکبر است ."
ھمچنين حضرت مسيح مي فرمايد :
" آمين آمين به شما می گويم که ساعتی می آيد بلکه اکنون است که مردگان آواز پسر خدا را می شنوند و ھر که بشنود زنده گردد ... و از اين تعجّب مکنيد . زيرا ساعتی می آيد که در آن جميع کسانی که در قبور مي باشند آواز او را خواھند شنيد و بيرون خواھند آمد . ھرکه اعمال نيکو کرد برای قيامت حيات و ھر که اعمال بد کرد بجھت قيامت داوری . من از خود ھيچ نمی توانم کرد بلکه چنانکه شنيده ام داوری می کنم و داوری من عادل است . زيرا که اراده خود را طالب نيستم بلکه اراده پدری را که مرا فرستاده است . "نيز در انجيل يوحنا آمده است :
" پس مرتا به عيسی گفت : ای آقا اگر در اينجا می بودی برادر من نمی مرد وليکن الآن نيز می دانم که ھرچه ازخدا طلب کنی خدا آنرا به تو خواھد داد . عيسی بدوگفت : برادر تو خواھد برخاست . مرتا به وی گفت : ميدانم که در قيامت روز بازپسين خواھد برخاست . عيسی بدوگفت : من قيامت و حيات ھستم . ھرکه به من ايمان آورد اگر مرده باشد زنده گردد و ھرکه زنده بود و به من ايمان آورد تا به ابد نخواھد مرد . آيا اين را باور می کنی . "ھمچنين خداوند در کتاب قرآن فرارسيدن ھنگام عذاب يعنی روز قيامت را به برانگيختن پيامبران خويش در ھر زمان وابسته نموده و می فرمايد :
"ما کنّا معذّبين حتّی نبعث رسولا " يعنی: عذاب نداده ايم مگر آنکه پيامبری را برانگيخته باشيم ".
حضرت باب در اين باره می فرمايد :
" مراد از يوم قيامت يوم ظھور شجره حقيقت است و مشاھده نمی شود که احدی از شيعه يوم قيامت را فھميده باشد . بلکه ھمه موھوماً امری را توھّم نموده که عند للهّ حقيقت ندارد . و آنچه عند للهّ و عند عرف اھل حقيقت مقصود از يوم قيامت است اينست که از وقت ظھور شجره حقيقت در ھر زمان بھر اسم الی حين غروب آن يوم قيامت است . مثلا از يوم بعثت عيسی تا يوم عروج آن ، قيامت موسی بود که ظھور للهّ در آن زمان ظاھر بود به ظھور آن حقيقت که جزا داد ھرکس مؤمن به موسی بود بقول خود وھرکس مؤمن نبود جزا داد بقول خود . زيرا که ماشھد للهّ در آن زمان ما شھد للهّ فی الانجيل بود .
وبعد از يوم بعثت رسول للهّ تا يوم عروج آن ، قيامت عيسی بود که شجره حقيقت ظاھر شده در ھيکل محمّد يّه و جزاداد ھر کس که مؤمن به عيسی بود و عذاب فرمود بقول خود ھرکس که مؤمن به آن نبود . و از حين ظھور شجره بيان الی ما يغرب قيامت رسول للهّ ھست که در قرآن خداوند وعده فرموده . "
مولوی نيز اين حقيقت را در قالب شعر آورده و می گويد :
"ھين که اسرافيل وقتند اوليا مرده را زيشان حيات است و نما "
"جانھای مرده اندر گور تن برجھد زآوازشان اندر کفن "
"گويد اين آواز ز آواھا جداست زنده کردن کار آواز خداست "
"ما بمرديم و بکلّی کاستيم بانگ حقّ آمد ھمه برخاستيم " ....
"مطلق آن آواز خود از شه بود گرچه از حلقوم عبد للهّ بود " ....
"گفت پيغمبر که نفحت ھای حق اندرين ايّام می آرد سبق "
"گوش و ھش داريد اين اوقات را در ربائيد اين چنين نفحات را "
"نفحه آمد مر شما را ديد و رفت ھرکه را ميخواست جان بخشيد و رفت" ...
از آنچه گذشت دانسته گشت که روز قيامت ھنگام ظھور پيامبری جديد و پيدايش آئينی نوين است و روايت " کتابی پس از کتاب من و آئينی بعد از آئين من تا روز رستاخيز نخواھد بود " ، دليلی برای تجديدنشدن اديان الھی و نيامدن کيش آوران يزدانی و تازه نگرديدن کتابھای آسمانی بشمار نمی رود. در اينجا شايسته است آيات زير از قرآن مجيد را نيز براي اثبات مقال شاھد آوريم :
" و قالت اليھود : يد للهّ مغلولة . غلّت ايديھم و لعنوا بما قالوا . بل يداه مبسوطتان ينفق کيف يشاء ." -يعنی : و يھوديان گفتند : دست خدا بسته است ( يعنی ديگر پس از موسی پيامبری نخواھد فرستاد . البتّه بادلايلی که از پيش گذشت ) . بسته باد دستھايشان و لعنت باد بر آنان برای آنچه که گفته اند . بلکه دستھای او گشاده است و می دھد آنچه را که می خواھد . "
ھمچنين :" يا بنی آدم امّا يأتي نّکم رسل منکم يقصّون عليکم اياتی .فمن اتّقی وأصلح فلاخوف عليھم ولاھم يحزنون ." يعنی :
"ای فرزندان آدم ، البتّه پيامبرانی از ميان شما بسويتان خواھند آمد تا آيات مرا بر شما بخوانند پس آنانکه پرھيزکار و نيک کردارند بيم و اندوھی برايشان نمی باشد . "
در مقام پاسخ به استنتاجی که اھل اسلام از دو آيه : اليوم اکملت لکم دينکم ... " و " من يبتغ غير الاسلام ديناً..." می کنند و از اين رو آئين اسلام را کامل و آمدن آئين ديگری را لازم نمی دانند و آنرا تا روز پسين تنھا دين برترين برای مردم روی زمين می پندارند ، از آنان پرسش می کنيم که آيا آئين مسيح آئينی کامل و جامع بوده است يا نه و آيا شريعت موسی شريعتی کامل و تمام بوده است يا نه ؟ اگر بگويند که آئين مسيح و شريعت موسی کامل و تمام بوده اند ، خواھيم پرسيد : پس چرا خداوند دانا ديانت اسلام را برای بندگان خويش برگزيده در حاليکه بدان نيازی نبوده است ؟ اما اگر گويند : آن اديان کامل و جامع نبوده اند، خواھيم گفت که اين امر از عدل و داد خداوند بدور است که پيامبری را برانگيزد و او آئينی را بنياد نھد که ناقص و غير کامل باشد . آيا اين امری خردمندانه است ؟ آيا مقصود از فرستادن پيامبران و بنياد نھادن شرايع و اديان چيست؟ آيا خداوند جزراھنمايی انسانھا ھدف ديگری دارد ؟ مگر می توان باآئينی ناکامل و قوانينی ناقص قومی را راھنمايی و ملتی را ھدايت کرد ؟ چاره ای نيست جز آنکه اذعان کنيم که اين امر غيرممکن و بيرون از دانش و بينش آفريننده آفرينش است .در کتاب مقدّس يھود آمده است : " شريعت خداوندکامل است و جان را برّ می گرداند ... فرائض خداوندراست است و دل را شاد می سازد . "
ھمچنين در کتاب عھد جديد ( چنانکه از پيش گذشت) آمده است : " و اما در شما آن مسح که از او يافته ايدثابت است و حاجت نداريد که کسی شما را تعليم دھد .بلکه چنانچه خود آن مسح شما را از ھمه چيز تعليم ميدھدو حقّ است و دروغ نيست. پس بطوری که شما را تعليم داد در او ثابت می مانيد . "قرآن مجيد به کمال و تماميّت و رحمت و ھدايت تورات مقدّس چنين گواھی و شھادت می دھد : " ثمّ آتينا موسی الکتاب تماماً علی الّذی احسن وتفصيلا لکلّ شیءٍ و ھدی ورحمة لعلّھم بلقاء ربّھم يؤمنون .(٥٩)" يعنی :
سپس به موسي کتابی داديم که برای نيکوکاران کامل و تمام و برای ھرچيزی روشن گر و گويا و برای مردمان مايه ھدايت و رحمت بودکه شايد آنان به ديدار پروردگارشان ايمان آورند ."ھمچنين در باره انجيل جليل می فرمايد : " و قفينا علی آثارھم بعيسی ابن مريم مصدّقاً لما بين يديه من التّورية و آتيناه الانجيل فيه ھدً ی و نورٌ و مصدّقا لما بين يديھمن التّورية و ھدً ی و موعظة للمتّقين . ( ٦٠)" يعنی :
"و پساز آنان ( انبيای بنی اسرائيل ) عيسی پسر مريم را فرستاديم کھ تصديق کننده تورات بود و باو انجيل را داديم که راھنمايی و روشنايی و گواه راستی تورات و ھدايت و نصيحت برای پرھيزکاران بود . "اکنون بايد بگوئيم که کامل بودن آئين و تمام بودن شريعت امری مطلق نبوده و دليل ھميشگی بودن آن بشمار نمی رود و در ھر عھد و عصر دين حقّ ھمان دينی است که خداوند برای آن ھنگام خواسته است. پس دين اسلام در زمان خود دين حقّ و آئين مسيح در دوره خويش آئين راستی و شريعت موسی در عھد خود شريعت کامل و جامع بوده است . از اين رو است که خداوند در قرآن می فرمايد : " لکلّ امّة اجل ... " ( 61 ) يعنی :
" برای ھر امّتی زمانی است ... "
نيز :
" لکلّ امّة رسول ..." ( 62 ) يعنی : " برای ھر امّتی پيامبری است ... "
ھمچنين :
"... لکلّ اجل کتاب ، يمحوا للهّ مايشاء و يثبت و عنده امّ الکتاب . " (٦٣ ) يعنی : " ... برای ھر زمانی کتابی است . خدا آنچه را که بخواھد نسخ و نابود می گرداند و آنچه را که بخواھد استوار می سازد و امّ الکتاب در نزد اوست . "
نيز :
" ما نَنسَخْ من آيةٍ أَو نُنسِھا نَأْتِ بِخَيرٍ منھا أَوْ مِثلَھا. أَ لَم تَعْلَمْ أَنَّ للهّ علی کلّ شیءٍ قدير ؟ " ( ٦٤ ) يعنی :
" ھنگاميکه آيه ای را منسوخ گردانيم و يا آنرا ترک نمائيم بھتر از آن يا مانندش را می آوريم . آيا نمی دانی که خدا بر ھمه چيز توانا است؟"
اکنون از آنچه در اين بخش گذشت ، روشن گشت کھ بفرموده حضرت بھاءللهّ : " لم يزل جود سلطان وجود برھمه ممکنات به ظھور مظاھر نفس خود احاطه فرموده وآنی نيست که فيض او منقطع شود و يا آنکه امطار رحمت از غمام عنايت او ممنوع گردد."
يکی از مسايل مھمی که ھميشه در ميان پيروان اديان گذشته مورد بحث و گفتگو و علّت عدم پذيرش و قبول پيامبران در ھنگام ظھور ھر يک از آنان بوده است ، موضوع خاتميّت است .
بدين معنی که پيروان ھر دينی دين خود را آخرين دين و پيامبرخويش را آخرين پيامبر و قوانينش را پسنديده ترين قوانين و سرانجام کتابش را آخرين کتاب و نزول وحی الھی می پندارند .
با آنکه باران بخشش پروردگار ھيچگاه از ريزش باز نماند و نسيم عنايت کردگار ھيچ ھنگام از وزش باز نايستد و آفتاب رحمت آفريدگار ھرگز از تابش باز نيفتد . ايزد مھربان بندگان خويش را بخود رھا نکند و يزدان پاک از بيان پند و اندرز به آدميان عھد و پيمان نشکند . زيرا اين دوراز داد و دھش آفريننده آفرينش است. از اين رو راھنمايی او ھميشگی و راھبريش سرمدی و لطف و عنايتش ابدی است .
حضرت بھاءللهّ ميفرمايد : " در عالم ملک و ملکوت بايد کينونت وحقيقتی ظاھر گردد که واسطهء فيض کلّيّه مظھر اسم الوھيّت و ربوبيّت باشد تا جميع ناس در ظلّ تربيت آن آفتاب حقيقت تربيت گردند ... اينست که در جميع اعھاد و ازمان انبياء و اولياء با قوّت ربّانی و قدرت صمدانی در ميان ناس ظاھر گشته و عقل سليم ھرگز راضی نشودکه نظر به بعضی کلمات که معانی آن را ادراک ننموده ، اين باب ھدايت را مسدود انگارد و از برای اين شموس و انوار ابتدا و انتھائي تعقّل نمايد . زيرا فيضی اعظم از اين فيض کلّيّه نبوده و رحمتی اکبر از اين رحمت منبسطه الھيّه نخواھد بود . "
در قرآن می فرمايد :
" و لقد جائکم يوسف من قبل بالبيّنات . فما زلتم فی شکّ ممّا جاءکم به ، حتّی اذا ھلک قلتم : لن يبعث للهّ من بعده رسولا .
کذلک يضلّ للهّ من ھو مسرف مرتاب . " يعنی : و در گذشته يوسف با دلايل بسوی شما آمد و شماپيوسته از آنچه که برايتان آورده بود در شکّ بوديد .ھنگامي که درگذشت ، گفتيد : خداوند پس از او پيامبری را برنخواھد انگيخت . خداوند کسی را که نادان و شکّاک است اينچنين گمراه می نمايد . "
ابوالفضائل در کتاب فرائد می گويد :" آيا يھود در زمان ظھور حضرت عيسی بھمين اجماع در ردّ آن حضرت متمسّک نشدند ؟ و آيا مجوس در ردّ سه شارع اعظم موسی و عيسی و رسول للهّ عليھم السّلام بھمين اجماع تمسّک نجستند ؟ و آيا نصاری دين خودرا آخرين اديان و شريعت خود را آخرين ورق کتاب تشريع ندانستند ؟ ..." بلی شک نيست که اين وبای عام دينی ) که دين ما ھرگزتغيير نخواھد کرد و شريعت ما ھرگز نسخ نخواھد شد ( اھالی جميع مذاھب را احاطه نموده و اين سُبات عميق و کابوس ثقيل کافّه امم و قبائل را فرو گرفته است . "
حضرت عبدالبھاء در اين باره می فرمايد :" اساس اديان الھيّه يکی است و مقصد امم و مذاھب عالم مقصد واحد . زيرا جميع معتقد به وحدانيّت الھی ھستند و واسطه ھا را بين خلق و خالق لازم می د انند . نھايت اينست که اسرائيليان آخر واسطه را حضرت موسی می گويند ومسيحيان حضرت عيسی و مسلمانان حضرت محمّد رسول للهّ و فارسيان حضرت زردشت . ولی اختلافشان بر سر اسم است .اگر اسم را از ميان برداری جميع می بينند که مقصدشان مقصد واحد بوده و ھر شريعتی در عصر و زمان خود کامل و تجدّد آئين يزدان و ظھور مظھر فيوضات رحمان در ھر کوری لازم وواجب . اين است که اھل حقيقت و معنی پی به اسرار الھی بردند و از رموز کتاب واقف شدند و حقّ را مختار و فيوضات او را غير محدود و ابواب رحمتش را غير مسدود دانستند .به جميع انبياء مؤمن شدند و " لانفرّق بين احد من رسله" گفتند . اما اھل صورت و مجاز به تقاليد تمسّک جستند و به اوھام افتادند . متشابھات آيات را وسيله انکار امر ربّ الب يّنات نمودند . "
خاتميت در آئين يھود
يھوديان آيات زير از کتاب مقدّس خويش را دليل ھميشگی بودن شريعت حضرت موسی و احکام او دانسته و نسخ آنرا ناممکن می پندارند :
" پس بنی اسرائيل سبت را نگاه بدارند نسلاً بعد نسل. سبت را بعھد ابدی مرعی دارند. اين در ميان من و بنی اسرائيل آيتی ابدی است ." نيز :
" کارھای دستھايش راستی و انصاف است و جميع فرايض وی امين . آنھا پايدار است تا ابد الآباد
ھمچنين :
شريعت ترا دائماً نگاه خواھم داشت تا ابد الآباد .
خاتميت در آئين مسيح
عيسويان آيات زير از کتاب " عھد جديد " را برای اثبات ابدی بودن ديانت حضرت عيسی و نسخ نشدن احکام انجيل و نيامدن پيامبری جديد شاھد و گواه می آورند :
" آسمان و زمين زايل خواھد شد ليکن سخنان من ھرگز زايل نخواھد شد . " نيز :
" تعجب ميکنم که بدين زودی از آن کس که شما را به فيض مسيح خوانده است بر می گرديد بسوی انجيلی ديگر که انجيل ديگر نيست . لکن بعضی ھستند که شما را مضطرب می سازند و ميخو اھند انجيل را تبديل نمايند . بلکه ھرگاه ما ھم يا فرشته ای از آسمان انجيلی غير از آنکه ما بآن بشارت داديم به شما رساند اناتيما باد ( ملعون باد)
چنانکه پيش گفتيم الآن ھم باز می گويم اگر کسی انجيلی غير از آنکه پذيرفتيد بياورد اناتيما باد .
ھمچنين :
" و اما شما آنچه از ابتدا شنيديد در شما ثابت بماند .زيرا اگر آنچه از اوّل شنيديد در شما ثابت بماند شما نيزدر پسر و در پدر ثابت خواھيد ماند و اين است آن وعده ای که او بما داده است يعنی حيات جاودانی . و اين را به شما نوشتم در باره آنانيکه شما را گمراه میکنند . و اما در شما آن مسح که از او يافته ايد ثابت است و حاجت نداريد که کسی شما را تعليم دھد . بلکه چنانکه خودآن مسح شما را از ھمه چيز تعليم ميدھد و حقّ است و دروغ نيست . پس بطوری که شما را تعليم داد در او ثابت می مانيد .
خاتميت در آئين اسلام - قيامت
مسلمانان بر پايه آياتی از قرآن و رواياتی چند از رسول اکرم آئين اسلام را آخرين آئين و پيامبر اسلام را آخرين پيامبر الھی بر می شمرند . و آن عبارت است از :
" ما کان محمّد ابا احدٍ من رجالکم و لکن رسول للهّ و خاتم النّبيّين . و کان للهّ بکلّ شیءٍ عليما . " - يعنی : محمّد پدر ھيچيک از مردان شما نبوده بلکه فرستاده خدا و خاتم انبيا است و خداوند از ھمه چيز آگاه است . "
نيز :
" يا علی ! انت منّی بمنزلة ھرون من موسی الّا انّه لانبيّ بعدی . " - يعنی : ای علی تو و من مانند ھارون ( برادر موسی ) و موسی ھستيم ، جز اينکه پس از من نبيّ نخواھد بود .
ھمچنين :" لا کتاب بعد کتابی و لا شريعة بعد شريعتی الی يوم القيامة ." - يعنی: کتابی پس از کتاب من و آئينی بعد از آئين من تا روز رستاخيز نخواھد بود .
نيز :" اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتی و رضيت لکم الاسلام دينا." - يعنی: امروز دين را برايتان کامل گردانيدم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را دينی برای شما برگزيدم . "
ھمچنين:" و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و ھو فی الاخرة من الخاسرين." - يعنی: و کسی که جز اسلام دينی را خواھد ، ھرگز از وی پذيرفته نشود و در روز پسين از زيانکاران شمرده گردد."
اثبات خاتميت در آيين يھود:
ارميای نبيّ در کتاب خود می گويد : " خداوند می گويد اينک من فرستاده تمامی قبايل شمال را با بنده خود نبوکد رصَّر " پادشاه بابل گرفته ايشان را بر اين زمين و برساکنانش و برھمهء امتھائی که به اطراف آن می باشند خواھم آورد و آنھا را بالکلّ ھلاک کرده دھشت و مسخره و خرابی ابدی خواھم ساخت و از ميان ايشان آواز شادمانی و آواز خوشی و صدای داماد و صدای عروس و صدای آسيا و روشنايی چراغ را نابود خواھم گردانيد و تمامی اين زمين خراب و ويران خواھد شد و اين قومھا ھفتاد سال پادشاه بابل را بندگی خواھند نمود . و خداوند می گويدکه بعد از انقضای ھفتاد سال من بر پادشاه بابل و برآن امّت و بر زمين کلدانيان عقوبت گناه ايشان را خواھم رسانيد و آنرا به خرابی ابدی مبدل خواھم ساخت . "
در سال ٥٨٧ پيش از ميلاد بختنصّر پادشاه بابل بيت المقدّس را ويران و گروه بيشماری از يھوديان را اسير وبه بابل گسيل داد . و کورش بزرگ شاھنشاه ايران در سال ٥٣٩ ق . م . نبونيد پادشاه بابل را شکست دادو بابل را تسخير نمود و اسيران يھودی را آزاد ساخت و در سال ٥٣٦ ق . م . نخستين فرمان تعمير و ساختمان بيت المقدّس را صادر کرد .از آنچه گذشت روشن گرديد که اين " دھشت و خرابی ابدی " از ھنگام حمله بختنصّر در سال ٥٨٧ ق . م .تا شکست نبونيد و نجات اسرائيليان بدست کورش بزرگ در سال ٥٣٩ ق . م . و سرانجام جشن اتمام ساختمان معبد در اورشليم در زمان داريوش اوّل بسال ٥١٧ ق . م .بطول انجاميده است . پس اين ابديت زمانی محدود و نسبی بوده آنچنانکه خود ارميای نبيّ نيز در گفتارخويش مدت آنرا ھفتاد سال پيش بينی نموده است.
ھمچنين اشعيای نبيّ در کتاب خود می گويد :
" من او ( کورش بزرگ ) را بعدالت برانگيختم و تمامی راھھايش را راست خواھم ساخت . شھر مرا بنا کرده اسيران مرا آزاد خواھد نمود ... جميع ايشان ( مقصود دشمنان اسرائيل است ) خجل و رسوا خواھند شد و آنانيکه بتھا می سازند با ھم به رسوايی خواھند رفت . اما اسرائيل به نجات جاودانی از خداوند ناجی خواھند شد و تا ابد الآباد خجل و رسوا نخواھند گرديد . "
چنانکه می د انيم تيطوس فرزند امپراتور روم و سردار سپاه او در سال ٧٠ م . اورشليم را ويران و ھيکل مقدّس يھود را سوزاند و قوم اسرائيل را آواره و پراکنده ساخت و گروه بيشماری از آنان را نيز سربازان رومی اسير نموده و به بندگی فروختند . از اينرو مدت اين " نجات جاودانی " و " تا ابد الآباد خجل و رسوا نخواھند شد " ، از ھنگام آزادی اسرائيليان بدست کورش بزرگ در سال ٥٣٩ ق . م . تا حمله تيطوس و خرابی بيت المقدّس و پريشانی قوم يھود بسال ٧٠ م . بوده که بيش از ٦٠٩ سال بطول نيانجاميده است .با شرح بالا معلوم شد که مقصود از " ابدی نگاھداشتن سبت " و " پايدار بودن فرايض تا ابد الآباد " و " نگاھداری شريعت تا ابد الآباد " اين نيست که فيوضات الھی و بخششھای يزدانی برای ھميشه از ريزش و فيضان باز مانده و شريعتی جديد با قوانينی نوين از سوی خداوند به افراد انسانی داده نخواھد شد، بلکه منظور اينست که شريعت موسوی برای مدت زمانی طولانی دوام خواھد داشت . چنانکه در تورات نيز ظھور آئينی نوين و آمدن پيامبری جديد به خاندان اسرائيل وعده داده شده است آنجا که می فرمايد : " خداوند می گويد اينک ا يّامی می آيد که با خاندان اسرائيل و خاندان يھوداعھد تازه ای خواھم بست . نه مثل آن عھدی که با پدران ايشان بستم در روزی که ايشان را دستگيری نمودم تا اززمين مصر بيرون آورم . زيرا که ايشان عھد مرا شکستند با آنکه خداوند می گويد من شوھر ايشان بودم . اماخداوند می گويد اينست عھدی که بعد از اين ايّام باخاندان اسرائيل خواھم بست . شريعت خود را در باطن ايشان خواھم نھاد و آنرا بر دل ايشان خواھم نوشت و من خدای ايشان خواھم بود و ايشان قوم من خواھند بود ."
نيز می فرمايد : " يھوه خدايت نبيّی را از ميان تواز برادرانت مثل من برای تو مبعوث خواھد گردانيد . او رابشنويد ... و خداوند به من گفت : آنچه گفتند نيکوگفتند . نبيّی را برای ايشان از ميان برادران ايشان مثل تومبعوث خواھم کرد و کلام خود را به دھانش خواھم گذاشت و ھرآنچه باو امر فرمايم به ايشان خواھد گفت و ھرکسی کھ سخنان مرا که او باسم من گويد نشنود من از او مطالبه خواھم کرد . " اگر چنين پنداشته شود که مقصد از اين نبيّ ،يکی از انبيای بنی اسرائيل است ، آشکار است که تاچه اندازه مرغ پندار خويش را در ھوای خطا بپرواز آورده ايم .
زيرا آنان در عالم رؤيا به حقايق و اسرار پی میبرده ولی حضرت موسی که نبيّ آينده نيز می بايستی ھمانند او باشد ، درعالم کشف و شھود از حقايق و امور الھی آگاھی می يافتھ است و اين آيات از تورات نيز شاھدی صادق و گواھی قاطع برای راستی اين گفتار است : " و او گفت : الآن سخنان مرابشنويد . اگر در ميان شما نبيّی باشد من که يھوه ھستم خود را در رؤيا براو ظاھر می کنم و در خواب باو سخن می گويم . اما بنده من موسی چنين نيست . او در تمامی خانه من امين است.با وی روبرو و آشکارا و نه در رمزھا سخن می گويم و شبيه خداوند را معاينه می بيند . پس چرا نترسيديد که بر بندهء من موسی شکايت آورده ايد ." از ھمه بالاتر حضرت موسی بنيانگذار آئينی نوين و واضع احکامی جديد بود، در حاليکه انبيای بنی اسرائيل تنھا مروّج و راھنمای آئين يھود و يھوديان بوده اند .
اثبات خاتميت در مسيحيت:
اکنون برای روشن شدن مطلب و بيان مقصد چنين می گوئيم : ھمانطوری که " ابدی نگاه داشتن سبت " و" پايدار بودن فرايض تا ابد الآباد " و "نگاه داری شريعت تا ابد الآباد " در تورات بنا بر اعتقاد مسيحيان ، فقط تا ظھور عيسی بطول انجاميده و شريعت موسوی تنھا برای زمان محدود و معيّنی بوده است، ھمينطور نيز " زايل نشدن کلام پسر انسان " و " نپذيرفتن مژده ای جز انجيل عيسی " و " ثابت ماندن تعاليم مسيح در ميان مسيحيان " و " نيازمند نبودن به تعاليم ديگران "، اموری نسبی و اعتباری بوده و دليلی برای نيامدن پيامبری جديد و مژده ای نوين و احکام و دستورھايی تازه وسرانجام آئينی جز آئين پيشين ، نبوده و نخواھد بود .از اين گذشته اگر ما آيات پيشين آيه " آسمان و زمين زايل خواھد شد ... " را بخوانيم ، در می يابيم که مقصود از زايل نشدن کلام پسر انسان زايل نشدن پيش گويي ھايی است که حضرت مسيح در باره آينده و دوباره آمدن خود از آسمان با شکوه و جلال بی پايان نموده است و ھيچ ارتباطی با احکام و دستورھای انجيل ندارد . و اين بيان مسيح که می فرمايد : " گمان مبريد که آمده ام تا تورات يا صحف انبياء را باطل سازم نيامده ام تا باطل نمايم بلکه تا تمام کنم . زيرا ھر آينه بشما می گويم تا آسمان و زمين زايل نشود ھمزه يا نقطه ای از تورات ھرگز زايل نخواھد شد تا ھمه واقع شود . "، نيز گواه راستی اين گفتار است . زيرا اگرحضرت مسيح ھمزه و يا نقطه ای از تورات را زايل ننمود وحتّی آنرا منوط به نابود شدن زمين و آسمان گردانيد پس چرا احکام " سبت " و " طلاق " و " انتقام " و مانند آنرا منسوخ کرد ؟
از اين رو ھمانطوری که زايل نشدن ھمزه و يا نقطه ای ازتورات دليل نيامدن پيامبری جديد با احکامی نوين نگرديد ھمينطور ھم زايل نشدن کلام پسر انسان برھان عدم تجدّد دين و آئين نخواھد بود .اما آيات پيشين و پسين آيه " آسمان و زمين زايل خواھد شد ... " چنين است که ميفرمايد : " و فور اً بعد از مصيبت آن ا يّام آفتاب تاريک گردد و ماه نور خود را ندھد و ستارگان از آسمان فرو ريزند و قوّتھای افلاک متزلزل گردد . آنگاه علامت پسر انسان در آسمان پديد گردد و در آن وقت جميع طوائف زمين سينه زنی کنند و پسر انسان را بينند که بر ابرھای آسمان با قوّت و جلال عظيم می آيد ... ھمچنين شما نيز چون اين ھمه را بينيد بفھميد که نزديک بلکه بر در است . ھر آينه بشما م یگويم تا اين ھمه واقع نشود ، اين طايفه نخواھد گذشت .آسمان و زمين زايل خواھد شد ليکن سخنان من ھرگز زايل نخواھد شد . اما از آن روز و ساعت ھيچکس اطلاع ندارد حتّی ملائکه آسمان جز پدر من و بس .
اينک اگر در آيات رساله پولس رسول دقيق شويم در می يابيم که پولس رسول پس از آنکه يک چندی به مردم غلاطيه انجيل مسيح را آموخت و در آن سامان بسر برد به دياری ديگر رھسپار گرديد .در آنجا شنيد که شخصی اھل غلاطيه را به امر ديگری خوانده و آنان نيز بدان سو گرائيده اند . از اين رو نامه ای نگاشت و ايشانرا اندرز داد و از تمايلشان بسوی ديگر خرده گرفت و گفت : " بدين زودی از آن کس ( منظور شخص خودش ) که شما را به فيض مسيح خوانده است بر مي گرديد بسوی انجيلی ديگر ! "
بنابراين مقصود اينست که در دور مسيح جز کتاب انجيل کتاب ديگريارزنده و غير از احکام آن احکام ديگری شايسته نبوده است. چنانکه در دور موسی نيز چنين بوده است .
دربارهء آيات رسالهء يوحنای رسول : اگر ما آيه ديگری پس از آن آيات را بخوانيم آشکار می گردد که " ثابت ماندن تعاليم مسيح در ميان مسيحيان " و نيازمند نبودن به تعاليم ديگران"، فقط تا ظھورآينده وی خواھد بود . و اين ظھور آينده او نيز ظھور پيامبری است که دارای صفات و کمالاتی روحانی ھمانند وی می باشد زيرا از يک منبع ناشی می شود و از يک چشمه سرچشمه می گيرد . و آن اينست : " الآن ای فرزندان در او ثابت بمانيد تا چون ظاھر شود اعتماد داشته باشيم و در ھنگام ظھورش از وی خجل نشويم.
اثبات خاتميت در اسلام:
اکنون برای پاسخ به برداشت و استنتاجی که اھل اسلام از آيات و روايات بالا نموده وبر اين پايه سلسله اديان را پايان يافته و نزول وحی الھی را انقطاع پذيرفته می د انند، بشرح زير می پردازيم :
ابوالفضائل در اين باره می گويد : " عجب نيست اگرفقھای ملّت اسلام نيز به کلمه مبارکه خاتم النّبيّين و حديث لا نبيّ بعدی که ابد اً دلالت بر عدم تجديد ديانت ندارد ممتحن گردند و به امم ماضيه ملحق شوند . و حال آنکه مقصود آن حضرت از اين کلمه اين بود که ترقّی امّت اسلاميّه را مکشوف دارد و افضليّت ائمّه ھدی را از انبيای بنی اسرائيل معلوم و واضح فرمايد . زيرا که بر مطلعين بر کتب مقدّسه و حالات امم ماضيه واضح است که انبيای بنی اسرائيل از قبيل اشعيا و يرميا و دانيال و حزقيل و زکريا و امثالھم کلّ بتوسّط رؤيا ازامور آتيه اخبار می فرمودند و رؤيای صادقه خود را الھام تعبير می نمودند .
چندانکه لفظ نبيّ بر بيننده رؤيا در ميان قوم داير و مصطلح گشت و درلغت عبر يّه حقيقت ثانو يّه يافت و در کتب عھد عتيق و عھد جديد در مواضع کثيره مذکور و شايع گشت . پس چون فجرسعادت از افق بطحا طالع شد ... ظلمت ليل زايل شد و ھنگام رؤيا انقضاء يافت و ميعاد رؤيت و مشاھدت فرارسيد . لذا بوجود اقدس خاتم الانبياء باب نبوّت يعنی نزول الھام به رؤيا مختوم و مسدود گشت و روح فؤاد در صدور ارباب سداد سمت احاطه و کلّيّت گرفت و حقايق روحانيّه که بر انبيای بنی اسرائيل به رؤيا افاضه ميشد بر ائمّه اسلام عليھم السّلام به رؤيت و مشاھدت مبذول گشت و معنی حديث " لانبيّ بعدی " و حديث صحيح " علماء امّتی افضل من انبياء بنی اسرائيل " واضح و مکشوف شد و بجای" کذا رأيت فی الرّ ؤيا " که در کلمات اوّلين مذکور بود " کأنّيأری و کأنّی أشاھد " در بيانات آخرين ثابت و مسطور گشت . " " رسول " و " نبيّ "بطور اخصّ و در عالم ظاھر و کثرت دارای يک معنی نيستند . زيرا رسول فرستاده خدا و دارنده آئين و کتاب است در حاليکه نبيّ برگزيده يزدان و ترويج دھنده آئين و تعاليم ايزد مھربان و گوينده رويدادھای آينده بوسيلهء الھام خدا در عالم رؤيا است . از اين رو است که در قرآن برخی از برگزيدگان خدا رسول و برخی ديگر نبيّ ناميده شده اند .و اين نيز ناگفته نماند که ھر رسولی می تواند نبيّ باشد وليکن ھرنبيّ دارای مقام رسالت نيست و آيات زير از قرآن مجيد گواه راستی اين گفتار است : "
فلمّا اعتزلھم و مايعبدون من دون للهّ وھبنا له اسحق و يعقوب و کلّا جعلنا نبيّا ... و اذکر فی الکتاب موسی انّه کان مخلصا و کان رسولا نبيّا .. و وھبنا له من رحمتنا اخاه ھرون نبيّا . و اذکر فی الکتاب اسمعيل . انّه کان صادق الوعد و کان رسولا نبيّا... و اذکر فی الکتاب ادريس ، انّه کان صدّ يقا نبيّا . " يعنی : پس از آنکه از ايشان و آنچه پرستش می کردند غير از يزدان ، دوری گرفت ( مقصود ابراھيم خليل است ) اسحاق ويعقوب را باو عنايت کرديم و آنان را از انبيا گردانيديم... و ياد کن موسی را در کتاب ، او پاک نھاد و رسول نبيّی بود ... و از بخشش خويش برادرش ھارون نبيّ را بھ وی داديم . و ياد کن اسماعيل را در کتاب ، او راست وعده دھنده و رسول نبيّی بود ... و ياد کن ادريس را در کتاب . او نبيّ راستگويی بود
ھمچنين :
" و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبيّ الّا اذا تمنّی القی الشّيطان فی امن يّته . فينسخ للهّ ما يلقی الشّيطانثمّ يحکم للهّ اياته و للهّ عليم حکيم . " يعنی :و ھيچ رسول و نبيّی پيش از تو نفرستاديم مگر اينکه ھر ھنگام آرزويی کرد ، شيطان در آرزويش القای شبھه نمود. خداوند نابود می سازد آنچه را شيطان القا می کند و پس از آن آياتش را استوار می گرداند و اوست دانا و آگاه . "
اما "رسول" و "نبيّ " بطور اعمّ و در عالم باطن و وحدت از يک معنی و مفھوم برخوردارند و از آنجائيکه خداوند به صريح آيهء سوم از سورهء حديد در قرآن مجيد "ھو الاوّل و الآخر و الظّاھر و الباطن" است ، فرستادگان او نيز به ھر اسم و رسم مظاھر و مرايای صفات و کمالات و مصاديق اوّليّت و آخريّت و ظاھريّت و باطنيّت اويند. از اينرو ھر يک از پيامبران از جمله پيامبر اسلام ، در دور و زمان رسالت ويژهء خود، اول رسولان و آخر رسولان و اول انبيا و آخر انبيا به شمار آمده است.بر اين پايه است که حضرت بھاءلله نه تنھا رسول اکرم را خاتم انبيا ناميده ، بلکه آن حضرت را خاتم رسولان نيز بر شمرده است آنجا که می فرمايد: "الصّلوة و السّلام علی سيّد العالم و مربّی الامم الّذی به انتھت الرّسالة والنّبوّة..."
بنا بر اين کلمه " خاتم النّبيّين " نبايد بھيچوجه سبب پيدايش اين فکر و انديشه گردد که ھدايت و راھنمايی حضرت يزدان و تحوّل و تجدّد اديان با ظھور حضرت محمّد پيامبر اسلام، به انجام گرائيده است.امّا در باره روايت " کتابی پس از کتاب من و ... " :
از اين حديث چنين بر می آيد که حضرت محمّد برای کتاب و شريعت خويش زمانی تعيين نموده که انجام آن روز رستاخيز است . اکنون بايد دانيم رستاخيز يا قيامت چيست و ھنگام آن کی می باشد ؟قيامت در لغت بمعنای " الانبعاث من الموت " ( برانگيخته شدن پس از مرگ ) و روز قيامت بمعنای " يوم البعث من الأرماس" ( روز برانگيختن مردگان از گورھا ) آمده است .حال بايد ديد که مقصود از اين " مرگ " چيست و اين" مردگان " کيانند و اين " گورھا " چه می باشد ؟ و زندگی چيست و زندگان کيانند ؟ در کتابھای آسمانی ھمه جا مقصود از " مرگ " مرگ روحانی و " زندگانی " زندگانی ايمانی است. نه اين مرگ جسمانی و زندگی ظاھری. در تورات می فرمايد :
"اما از درخت معرفت نيک و بد زنھارنخوری . زيرا روزی که از آن خوردی ھرآينه خواھی مرد . " ھمچنين : " پس فرايض و احکام مرا نگاه داريد که ھر آدمی که آنھا را بجا آورد در آنھا زيست خواھد کرد . من يھوه ھستم . "
نيز در کتاب حزقيال نبيّ آمده است : "ھر کسی که گناه ورزد او خواھد مرد و اگر کسی عادل باشد و انصاف و عدالت را بعمل آورد... و به فرايض من سلوک نمودھ و احکام مرا نگاه داشته به راستی عمل نمايد ، خداوند يھوه می فرمايد که آن شخص عادل است و البتّه زنده خواھدماند ... پس توبه کنيد و از ھمه تقصيرھای خود بازگشت نمائيد تا گناه موجب ھلاکت شما نشود .... زيراخداوند يھوه می گويد : من از مرگ آن کس که می ميرد مسرور نمی باشم . پس بازگشت نموده زنده مانيد"
در انجيل آمده است :
" و ديگری از شاگردانش بدو گفت : خداوندا اوّل مرا رخصت ده تا رفته پدر خود را دفن کنم . عيسی وی را گفت : مرامتابعت کن و بگذار که مردگان مردگان خود را دفن کنند . "
ھمچنين : " آمين آمين به شما می گويم ، ھر که کلام مرا بشنود و بھ فرستنده من ايمان آورد حيات جاودانی دارد و در داوری نمی آيد ، بلکه از موت تا به حيات منتقل گشته است . "
نيز: " و چون می رويد موعظه کرده گوئيد که ملکوت آسمان نزديک است ، بيماران را شفا دھيد ابرصان را طاھرسازيد مردگان را زنده کنيد ديوھا را بيرون نمائيد، مفت يافته ايد مفت بدھيد . " ھمچنين :
" ليکن شما ايمان نمی آوريد ، زيرا از گوسفندان من نيستيد . چنانکه به شما گفتم گوسفندان من آواز مرامی شنوند و من آنھا را می شناسم و مرا متابعت می کنند و من به آنھا حيات جاودانی می د ھم و تا به ابد ھلاک نخواھندشد و ھيچ کس آنھا را از دست من نخواھد گرفت .
نيز پولس رسول می گويد :
" و شما را که در خطايا و گناھان مرده بوديد زنده گردانيد... ما را نيز که در خطايا مرده بوديم با مسيح زنده گردانيد . زيرا که محض فيض نجات يافته ايد . "
ھمچنين يوحنای رسول می گويد :
" ما می د انيم که از موت گذشته داخل حيات گشت هايم از اينکه برادران را محبّت می نمائيم. ھرکه برادر خودرا محبّت نمی نمايد در موت ساکن است . "
در قرآن می فرمايد :" و ما يستوی الأعمی و البصير و لا الظّلمات و لا النّور و لاالظِّلّ و لا الحَرور و ما يستوی الأحياء و لا الأموات . انّ للهّ يُسْمع من يشاء و ما أنت بِمُسْمعٍ من فی القبور . إِنْ أنتالّا نذير . " يعنی :
و کور و بينا و تاريکی و روشنايی و سايه و گرمی با يکديگر برابر نمی باشند و زندگان و مردگان نيز با ھم يکسان نيستند . خداوند کسی را که بخواھد می شنواند و تو توانايی شنوانيدن در گورخوابيدگان را دارا نيستی و تو بيم دھنده ای بيش نمی باشی . "
نيز :" أَو من کان ميتاً فأحييناه و جعلنا له نور اً يمشی به فی النّاس کمن مثله فی الظّلمات ليس بخارج منھا ؟ کذلک زُ يِّنَ للکافرين ماکانوا يعملون ". يعنی : " آيا کسیکه مرده بود و او را زنده کرديم و نوری را که بدان در ميان آدميان راه می ر فت فرا راھش قرار داديم ، مانند کسی است که در تاريکي ھا ( ی جھل و نادانی و گمراھی ) بوده و به بيرون از آن دسترسی نداشته است ؟ اين چنين اعمال کافران ايشان را فريفته است . "
ھمچنين :" و لا تحس بَنَّ الّذين قتلوا فی سبيل للهّ امواتاً بل احياءٌ عند ربّھم يُرزقون . " يعنی : " و گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شد ه اند مرده اند ، بلکه زنده اند و در نزد پروردگار از مواھبش برخوردار . "
نيز :" و لا تقولوا لمن يقتل فی سبيل للهّ امواتٌ بل احياءٌ و لکن لا تشعرون . " يعنی: و مگوئيد کسانی که در راه خدا کشته می شوند از مردگان شمرده می گردند ، بلکه از زندگانند و شما آگاه نيستيد . "حضرت بھاءللهّ در اين باره می فرمايد :
ھمچنين ھر کس از جام حبّ نصيب برداشت از بحر فيوضات سرمد يّه و غمام رحمت ابد يّه، حيات باقيه ابد يّه ايمانيّه يافت و ھر نفسی که قبول ننمود به موت دائمی مبتلا شد. و مقصود از موت و حيات که در کتب مذکور است موتو حيات ايمانی است. و از عدم ادراک اين معنی است کھ عامّه ناس در ھر ظھور اعتراض نمودند و به شمس ھدايت مھتدی نشدند و جمال ازلی را مقتدی نگشتند ... خلاصه معنی آنکه ھر عبادی که از روح و نفخه مظاھر قدسيّه در ھر ظھور متولّد و زنده شدند بر آنھا حکم حيات و بعث و ورود در جنّت محبّت الھيّه می شود ...خلاصه اگر قدری از زلال معرفت الھی مرزوق شويد مي د انيد که حيات حقيقی حيات قلب است نه حيات جسد ، زيرا که در حيات جسد ھمه ناس و حيوانات شريکند وليکن اين حيات مخصوص است به صاحبان افئده منيره که از بحر ايمان شاربند واز ثمره ايقان مرزوق و اين حيات را موت از عقب نباشد و اين بقا را فنا از پی نيايد . "
اکنون با شرح بالا معلوم شد که اين " مرگ " مرگ روحانی و " زندگانی " زندگانی ايمانی و اين " مردگان "مردگان روحانی و "زندگان " زندگان ايمانی و اين " گورھا "گورھای غفلت و نادانی و گمراھی و بی ايمانی است .از اين رو ھرھنگام که خداوند مھربان در صور ھيکل پيامبران می زند و بدان روح ايمان در کالبد آدميان می دمد ، نفوس آماده و پذيرنده از آن روح جانی تازه گرفته و حياتی بی اندازه يافته و از گورھای نادانی و گمراھی بپاخاسته و به جھان ايمان درآمده و در حلقه زندگان دل و جان قدم گذارند . اين ھنگام ، ھنگام قيامت است و اين زمان ، زمان رستاخيز بنی آدم .حضرت بھاءللهّ می فرمايد :
"حين ظھور و بروز انوار خورشيد معانی کلّ در يک مقام واقف و حقّ نطق می فرمايد بآنچه اراده می فرمايد.ھريک از مردمان که بشنيدن آن فائز شد و قبول نمود او از اھل جنّت مذکور . و ھمچنين از صراط و ميزان و آنچھ در روز رستخيز ذکر نموده اند ، گذشته و رسيده و يوم ظھور يوم رستخيز اکبر است ."
ھمچنين حضرت مسيح مي فرمايد :
" آمين آمين به شما می گويم که ساعتی می آيد بلکه اکنون است که مردگان آواز پسر خدا را می شنوند و ھر که بشنود زنده گردد ... و از اين تعجّب مکنيد . زيرا ساعتی می آيد که در آن جميع کسانی که در قبور مي باشند آواز او را خواھند شنيد و بيرون خواھند آمد . ھرکه اعمال نيکو کرد برای قيامت حيات و ھر که اعمال بد کرد بجھت قيامت داوری . من از خود ھيچ نمی توانم کرد بلکه چنانکه شنيده ام داوری می کنم و داوری من عادل است . زيرا که اراده خود را طالب نيستم بلکه اراده پدری را که مرا فرستاده است . "نيز در انجيل يوحنا آمده است :
" پس مرتا به عيسی گفت : ای آقا اگر در اينجا می بودی برادر من نمی مرد وليکن الآن نيز می دانم که ھرچه ازخدا طلب کنی خدا آنرا به تو خواھد داد . عيسی بدوگفت : برادر تو خواھد برخاست . مرتا به وی گفت : ميدانم که در قيامت روز بازپسين خواھد برخاست . عيسی بدوگفت : من قيامت و حيات ھستم . ھرکه به من ايمان آورد اگر مرده باشد زنده گردد و ھرکه زنده بود و به من ايمان آورد تا به ابد نخواھد مرد . آيا اين را باور می کنی . "ھمچنين خداوند در کتاب قرآن فرارسيدن ھنگام عذاب يعنی روز قيامت را به برانگيختن پيامبران خويش در ھر زمان وابسته نموده و می فرمايد :
"ما کنّا معذّبين حتّی نبعث رسولا " يعنی: عذاب نداده ايم مگر آنکه پيامبری را برانگيخته باشيم ".
حضرت باب در اين باره می فرمايد :
" مراد از يوم قيامت يوم ظھور شجره حقيقت است و مشاھده نمی شود که احدی از شيعه يوم قيامت را فھميده باشد . بلکه ھمه موھوماً امری را توھّم نموده که عند للهّ حقيقت ندارد . و آنچه عند للهّ و عند عرف اھل حقيقت مقصود از يوم قيامت است اينست که از وقت ظھور شجره حقيقت در ھر زمان بھر اسم الی حين غروب آن يوم قيامت است . مثلا از يوم بعثت عيسی تا يوم عروج آن ، قيامت موسی بود که ظھور للهّ در آن زمان ظاھر بود به ظھور آن حقيقت که جزا داد ھرکس مؤمن به موسی بود بقول خود وھرکس مؤمن نبود جزا داد بقول خود . زيرا که ماشھد للهّ در آن زمان ما شھد للهّ فی الانجيل بود .
وبعد از يوم بعثت رسول للهّ تا يوم عروج آن ، قيامت عيسی بود که شجره حقيقت ظاھر شده در ھيکل محمّد يّه و جزاداد ھر کس که مؤمن به عيسی بود و عذاب فرمود بقول خود ھرکس که مؤمن به آن نبود . و از حين ظھور شجره بيان الی ما يغرب قيامت رسول للهّ ھست که در قرآن خداوند وعده فرموده . "
مولوی نيز اين حقيقت را در قالب شعر آورده و می گويد :
"ھين که اسرافيل وقتند اوليا مرده را زيشان حيات است و نما "
"جانھای مرده اندر گور تن برجھد زآوازشان اندر کفن "
"گويد اين آواز ز آواھا جداست زنده کردن کار آواز خداست "
"ما بمرديم و بکلّی کاستيم بانگ حقّ آمد ھمه برخاستيم " ....
"مطلق آن آواز خود از شه بود گرچه از حلقوم عبد للهّ بود " ....
"گفت پيغمبر که نفحت ھای حق اندرين ايّام می آرد سبق "
"گوش و ھش داريد اين اوقات را در ربائيد اين چنين نفحات را "
"نفحه آمد مر شما را ديد و رفت ھرکه را ميخواست جان بخشيد و رفت" ...
از آنچه گذشت دانسته گشت که روز قيامت ھنگام ظھور پيامبری جديد و پيدايش آئينی نوين است و روايت " کتابی پس از کتاب من و آئينی بعد از آئين من تا روز رستاخيز نخواھد بود " ، دليلی برای تجديدنشدن اديان الھی و نيامدن کيش آوران يزدانی و تازه نگرديدن کتابھای آسمانی بشمار نمی رود. در اينجا شايسته است آيات زير از قرآن مجيد را نيز براي اثبات مقال شاھد آوريم :
" و قالت اليھود : يد للهّ مغلولة . غلّت ايديھم و لعنوا بما قالوا . بل يداه مبسوطتان ينفق کيف يشاء ." -يعنی : و يھوديان گفتند : دست خدا بسته است ( يعنی ديگر پس از موسی پيامبری نخواھد فرستاد . البتّه بادلايلی که از پيش گذشت ) . بسته باد دستھايشان و لعنت باد بر آنان برای آنچه که گفته اند . بلکه دستھای او گشاده است و می دھد آنچه را که می خواھد . "
ھمچنين :" يا بنی آدم امّا يأتي نّکم رسل منکم يقصّون عليکم اياتی .فمن اتّقی وأصلح فلاخوف عليھم ولاھم يحزنون ." يعنی :
"ای فرزندان آدم ، البتّه پيامبرانی از ميان شما بسويتان خواھند آمد تا آيات مرا بر شما بخوانند پس آنانکه پرھيزکار و نيک کردارند بيم و اندوھی برايشان نمی باشد . "
در مقام پاسخ به استنتاجی که اھل اسلام از دو آيه : اليوم اکملت لکم دينکم ... " و " من يبتغ غير الاسلام ديناً..." می کنند و از اين رو آئين اسلام را کامل و آمدن آئين ديگری را لازم نمی دانند و آنرا تا روز پسين تنھا دين برترين برای مردم روی زمين می پندارند ، از آنان پرسش می کنيم که آيا آئين مسيح آئينی کامل و جامع بوده است يا نه و آيا شريعت موسی شريعتی کامل و تمام بوده است يا نه ؟ اگر بگويند که آئين مسيح و شريعت موسی کامل و تمام بوده اند ، خواھيم پرسيد : پس چرا خداوند دانا ديانت اسلام را برای بندگان خويش برگزيده در حاليکه بدان نيازی نبوده است ؟ اما اگر گويند : آن اديان کامل و جامع نبوده اند، خواھيم گفت که اين امر از عدل و داد خداوند بدور است که پيامبری را برانگيزد و او آئينی را بنياد نھد که ناقص و غير کامل باشد . آيا اين امری خردمندانه است ؟ آيا مقصود از فرستادن پيامبران و بنياد نھادن شرايع و اديان چيست؟ آيا خداوند جزراھنمايی انسانھا ھدف ديگری دارد ؟ مگر می توان باآئينی ناکامل و قوانينی ناقص قومی را راھنمايی و ملتی را ھدايت کرد ؟ چاره ای نيست جز آنکه اذعان کنيم که اين امر غيرممکن و بيرون از دانش و بينش آفريننده آفرينش است .در کتاب مقدّس يھود آمده است : " شريعت خداوندکامل است و جان را برّ می گرداند ... فرائض خداوندراست است و دل را شاد می سازد . "
ھمچنين در کتاب عھد جديد ( چنانکه از پيش گذشت) آمده است : " و اما در شما آن مسح که از او يافته ايدثابت است و حاجت نداريد که کسی شما را تعليم دھد .بلکه چنانچه خود آن مسح شما را از ھمه چيز تعليم ميدھدو حقّ است و دروغ نيست. پس بطوری که شما را تعليم داد در او ثابت می مانيد . "قرآن مجيد به کمال و تماميّت و رحمت و ھدايت تورات مقدّس چنين گواھی و شھادت می دھد : " ثمّ آتينا موسی الکتاب تماماً علی الّذی احسن وتفصيلا لکلّ شیءٍ و ھدی ورحمة لعلّھم بلقاء ربّھم يؤمنون .(٥٩)" يعنی :
سپس به موسي کتابی داديم که برای نيکوکاران کامل و تمام و برای ھرچيزی روشن گر و گويا و برای مردمان مايه ھدايت و رحمت بودکه شايد آنان به ديدار پروردگارشان ايمان آورند ."ھمچنين در باره انجيل جليل می فرمايد : " و قفينا علی آثارھم بعيسی ابن مريم مصدّقاً لما بين يديه من التّورية و آتيناه الانجيل فيه ھدً ی و نورٌ و مصدّقا لما بين يديھمن التّورية و ھدً ی و موعظة للمتّقين . ( ٦٠)" يعنی :
"و پساز آنان ( انبيای بنی اسرائيل ) عيسی پسر مريم را فرستاديم کھ تصديق کننده تورات بود و باو انجيل را داديم که راھنمايی و روشنايی و گواه راستی تورات و ھدايت و نصيحت برای پرھيزکاران بود . "اکنون بايد بگوئيم که کامل بودن آئين و تمام بودن شريعت امری مطلق نبوده و دليل ھميشگی بودن آن بشمار نمی رود و در ھر عھد و عصر دين حقّ ھمان دينی است که خداوند برای آن ھنگام خواسته است. پس دين اسلام در زمان خود دين حقّ و آئين مسيح در دوره خويش آئين راستی و شريعت موسی در عھد خود شريعت کامل و جامع بوده است . از اين رو است که خداوند در قرآن می فرمايد : " لکلّ امّة اجل ... " ( 61 ) يعنی :
" برای ھر امّتی زمانی است ... "
نيز :
" لکلّ امّة رسول ..." ( 62 ) يعنی : " برای ھر امّتی پيامبری است ... "
ھمچنين :
"... لکلّ اجل کتاب ، يمحوا للهّ مايشاء و يثبت و عنده امّ الکتاب . " (٦٣ ) يعنی : " ... برای ھر زمانی کتابی است . خدا آنچه را که بخواھد نسخ و نابود می گرداند و آنچه را که بخواھد استوار می سازد و امّ الکتاب در نزد اوست . "
نيز :
" ما نَنسَخْ من آيةٍ أَو نُنسِھا نَأْتِ بِخَيرٍ منھا أَوْ مِثلَھا. أَ لَم تَعْلَمْ أَنَّ للهّ علی کلّ شیءٍ قدير ؟ " ( ٦٤ ) يعنی :
" ھنگاميکه آيه ای را منسوخ گردانيم و يا آنرا ترک نمائيم بھتر از آن يا مانندش را می آوريم . آيا نمی دانی که خدا بر ھمه چيز توانا است؟"
اکنون از آنچه در اين بخش گذشت ، روشن گشت کھ بفرموده حضرت بھاءللهّ : " لم يزل جود سلطان وجود برھمه ممکنات به ظھور مظاھر نفس خود احاطه فرموده وآنی نيست که فيض او منقطع شود و يا آنکه امطار رحمت از غمام عنايت او ممنوع گردد."
افزودن دیدگاه جدید