مادر امام حسین (ع) فاطمه زهرا و پدر بزرگوارشان علی بن ابی طالب بودند. امام
حسین (ع) در سال چهارم هجری در شهر مدینه دیده به جهان گشودند. حضرت رسول اکرم نام
او را اشتقاق از نام حسن (ع)، حسین یعنی حسن کوچک که تا آن زمان در عُرف عرب سابقه
نداشت نهاد. روز هفتم ولادتش گوسفندی عقیقه (قربانی) کرد و فرمود موی سرش را
برچینند و هم وزن آن نقره صدقه دهند. علی اکبر، علی اوسط (حضرت زین العابدین)، علی
اصغر و زینب و سکینه از جمله فرزندان ایشان محسوب می شوند. اما یاران آن حضرت و
کسانی که در واقعه عاشورا به همراه امام حسین (ع) به مبارزه با دشمن برخاستند سی و
دو نفر سوار و چهل تن پیاده بودند و منسوبین آن حضرت که در واقعه کربلا حضور داشتند
عبارت بودند از فرزندان علی و اولاد جعفر و عقیل و فرزندان امام حسن و اولاد امام
حسین (ع) و سایر پیروان که در آن واقعه حضور داشتند و جمعاً پیروان آن حضرت قریب به
هفتاد و دو نفر می شد.
امام حسین در سال 61 هجری در کربلا به شهادت رسید و پس از شهادت آن حضرت، زنان،
فرزندان و کودکان را اسیر کرده از کربلا به کوفه و از آنجا به دمشق شام نزد یزید
بردند. از جمله آن افراد علی اواسط (حضرت زین العابدین)، زینب و سکینه بودند. حضرت
بهاء الله و حضرت اعلی و حضرت عبدالبهاء نیز ظلم و ستم های وارده بر آنان را تأیید
فرموده اند و الواح و بیانات متعددی در خصوص مقام آن حضرت و مصیبات وارده بیان
فرموده اند.
مخالفین و معاندین امام حسین (ع)
دشمنان امام حسین (ع) از زمره مردمانی بودند که به رسول اکرم و دیانت مقدّس اسلام
اعتقاد داشتند. مومن به آئین جدید در آن زمان بودند و به نماز و روزه اهمیت فراوانی
داده دائماً در حال ذکر و ثنای حق تعالی بودند، قرآن قرائت می کردند و به نماز
جماعت می ایستادند و در این گونه امور پیشقدم بودند، افرادی بودند که وقتی به نماز
می ایستادند پشت سر آنها صفوف بسیاری مشاهده می شد و از جمله این افرادِ پیشقدم شمر
بود که «هفتاد صف جماعت در عقب سرش بسته می شد» و « ... از غایت زهد و ورع خار را
از سر راه مسلمانان بر می داشت که به پای کسی اذیت نرسد»
شمر در آغاز از اصحاب حضرت امیر بود و در جنگ صفّین با آن حضرت علیه معاویه جنگ می
کرد ولکن در دوره یزید هواخواه او شد. و همین انسانی که از لحاظ تقوی و پرهیزگاری
زبانزد عام و خاص بود بر اثر لغزش از صراط حق تبدیل به فردی شد که با نوه رسول الله
به مبارزه و دشمنی برخاست و او اولین فردی بود که به قتل آن حضرت اقدام نموده و سر
آن حضرت را با قساوت تمام از تن جدا کرد. و نیز از عجایب روزگار است که از بین علما
و زُهّاد که به علم و تقوی مزیّن بودند کسی پیدا شده و از اینکه سینه آن حضرت را
هدف تیرِ بغضاء نموده افتخار نماید و نماز به جا آورد. این فرد کسی نبود مگر عمر بن
سعد وقّاص، معروف به علم و تقوا، او اول کسی بود که تیر به خیمه انداخت و گفت در
قیامت شهادت دهید که اول تیرانداز بر این خارجی من بودم.
شرح واقعه کربلا
معاویه قبل از اینکه دار فانی را وداع گوید وصیّتی به پسرش نمود و در آن وصیّت،
درخواست مدارا نمودن با امام حسین را داشت. اما یزید نه تنها برخلاف توصیه های پدر
عمل ننمود بلکه بی شرمی و سنگدلی را به آنجا رساند که نامه ای به حاکم مدینه نوشته
مبنی بر اینکه از امام حسین (ع) بیعت بگیرد و در غیر این صورت سرش را برای او
بفرستد. و اما سئوالی که در اینجا مطرح می شود این است که آیا امام حسین (ع) باید
خلافت یزید را قبول می کرد؟ و اگر به این راضی می شد آینده اسلام چگونه ورق می خورد
و به چه سرنوشتی دچار می گشت؟
آن حضرت که هدف و مقصدش اعلای حقیقت بود نمی توانست در این مورد تسلیم شود. زیرا
بارگاه یزید و حکومتش را خلاف جامعه اسلام مشاهده می نمود بنابراین با او بیعت نمی
کرد چرا که به خوبی واقف بود با این کار آینده اسلام در خطر عظیمی می افتاد و عظمت
اسلام رو به زوال می گرائید و مشاهده می نمود که اگر به این امر مبادرت می ورزیدند
نور مقدّس اسلام می رفت که در پس ابرهای تیره و تار جهل و نادانی پنهان ماند و به
ورطه فراموشی سپرده گردد. باری یزید با آن همه بی کفایتی مُصرّ بود که دایره ریاستش
را گسترش دهد و بدین منظور حاکم مدینه ولید را مجبور به گرفتن بیعت از مسلمین و به
خصوص امام حسین نمود. ولید جهت ابلاغ دستورات مافوقش نفوس بسیاری از جمله امام حسین
(ع) را به دارالحکومه دعوت نمود ولیکن جز امام حسین کسی در آن جلسه حضور نیافت و
امام حسین (ع) وقتی از دستورات نامه مطلع شدند فرمودند که چنین امر مهمی باید در
برابر مسلمین صورت گیرد. بعد از مدّتی امام حسین (ع) قصد عزیمت از مدینه به سوی
مکّه را نمود و در آنجا آوازه شهرت، جوانمردی و بزرگی آن حضرت مشهور عام و خاص بود
و مورد احترام نفوس کثیره ای بود تا اینکه این آوازه و شهرت به عراق رسید و از آنجا
نامه های فراوانی جهت بیعت با نوه ی رسول گرامی، امام حسین (ع) دریافت شد.
وقتی امام حسین(ع) نامه های واصله را دریافت نمودند بعضی یاران آن حضرت با عزیمت
امام حسین (ع) به کوفه ناراضی بودند و مردمان کوفه را لایق این حکومت نمی دانستند.
چرا که به سست عهدی و عدم وفاداری در زمان حضرت علی (ع) مشهور عام و خاصّ بودند.
چنانچه حضرت بهاء الله در الواح ملوک نیز به این مسأله اشاره فرموده و چنین می
فرمایند: «کانَ فی قُلُوبِهِمِ الغِلُّ و البَغضاءُ و طَلَبُوهُ عَنِ المَدینَهِ
فَلَمَا جائَهُم باَهلِهِ قامُوا عَلَیهِ بِما فی اَنفُسِهِم ...».
ترجمه: در قلب هایشان کینه و کدورت بود او را از مدینه طلبیدند پس هنگامی که با
اهلش به طرف آنها رفت به هوای نفسشان بر علیه او قیام کردند. امام حسین با اینکه به
این امر به خوبی واقف بود اما اعلای حقیقت را بالاتر و مهم تر از هر چیزی می دانست
و معتقد بود که اگر همچنان در مکّه بماند امر الهی از پیشرفت باز خواهد ماند. لذا
با اینکه از خطرات مهلکه این سفر آگاهی داشت لذا این سفر را قبول کرده و به سمت
کوفه عزیمت فرمود. یزید باز در این مرحله از پا ننشست و سعی نمود که مانع های جدی
بر سر راه امام حسین (ع) قرار دهد و برای وصول به این امر، ابن زیاد را به حکومت
کوفه گماشت تا بهتر بتواند به خواسته هایش برسد. ابن زیاد حاکم جدید کوفه، با اعمال
ناشایست خویش و توسّل به تهدید و اِعمال زور، رعبی در قلوب اهالی افکنده و به این
ترتیب نفوسی که قول مساعدت و همکاری با امام حسین (ع) را داده بودند گشتند و نامه
های ممهور شده خویش را به ورطه فراموشی سپرده و بار دیگر به نقض عهد و پیمانی که
بسته بودند معروف گشتند و عدم وفاداری و سست عهدی خویش را اثبات نمودند و این عدم
حمایت وفاداری نقطه عطفی بود برای مصائب و بلایای امام حسین (ع). در نزدیکی های
کوفه، امام حسین (ع) جهت اطمینان از اینکه آیا اهل کوفه بر وعده هایی که داده بودند
ثابت و راسخ می باشند و آیا به وعده های خویش عمل می نمایند، فردی به نام مسلم بن
عقیل را برای بررسی اوضاع و احوال کوفه به آنجا فرستاد تا موقعیت کوفیان را به امام
حسین (ع) و یارانش گزارش نماید. اما ابن زیاد به محض اینکه از این موضوع آگاهی یافت
در صدد جلوگیری از این موضوع برآمد و دستور داد مأمورین و عُمّالش، مُسلم بن عقیل
را دستگیر نموده و در حضور مردم سرش را قطع نمایند و به این وسیله ابن زیاد رعب و
وحشتی در قلوب و انظار مردم ایجاد نمود که دیگر کسی قادر نبود از اوامر و دستورات
ابن زیاد تخطّی کند. مسلم بن عقیل با اوضاعی که در کوفه حاکم بود به شهادت رسید و
حسین بی علی نیز به راه خود ادامه می داد تا اینکه در نزدیکی های کوفه با سپاهیان
ابن زیاد به سرداری حرّ بن ریاحی روبرو گشتند و طبق فرمانی که ابن زیاد صادر کرده
بود تمام راهها را بر حضرت بسته بودند. وقتی حُرّ بن ریاحی سد راه امام حسین (ع) شد
این نیز نقطه عطف دیگری بود برای شروع مصیبات بعدی که در ارض طف روی داد. امام حسین
وقتی که مشاهده نمود که حرّ تمام راه ها را مسدود کرده، مجبور شد ره صحرا را
بپیماید تا اینکه به محلی به نام کربلا رسیدند (61 هجری) و در همانجا خیمه ها را
برپا داشته و اقامت گزیدند و به دستور ابن زیاد تمام چاه ها و آبها را بر آن مظهر
استقامت و وفا بستند تا کسی از یاران آن حضرت حق استفاده از آب های جاری را نداشته
باشد این اوضاع ادامه داشت تا اینکه با گماشتن عُمرِ سعد به جای حُرّ ریاحی اوضاع
وخیم تر گردیده و با منصوب شدن این سردار به جای حُرّ بن ریاحی مصائب و بلایا صد
چندان گردید. امام حسین (ع) که هرگز قصد جنگ نداشت بارها جهت برقراری صلح اقدام
نمود اما معاندین نه تنها به این امر توجّهی نکردند حتّی در آن آفتاب سوزان و طاقت
فرسا آب را از یاران امام حسین (ع) دریغ داشتند و یاران ایشان در حالیکه رودخانه
فرات را مشاده می نمودند اما نمی توانستند از آب حتّی به مقدار اندک بهره برند و
این امر عطش آنها را صد چندان می نمود. و هر نفسی از پیروان امام حسین (ع) که به
رودخانه جهت دسترسی به آب نزدیک می شد تا ظرفی را پر از آب نموده و برای سایر یاران
ببرند هدف تیر و سنان قرار می دادند از جمله حضرت ابوالفضل العباس برادر امام حسین
(ع) که در این راه شهید شد و بدین ترتیب سپاهیان ابن سعد وضیعت بسیار غم انگیزی را
برای باسلان امر اسلام به وجود آورده بودند. پیروان آن حضرت با حُسن نیتی که به
مولای خویش داشتند وفاداری خویش را بتمامه به ظهور رسانده و در میدان حرب، به
مقاومت علیه دشمن پرداختند. امام حسین (ع) با آن قوا و نیروی ایمانی که داشت در
تقدیم جمیع ما یملک خویش در سبیل حق دریغ نورزیده و آنچه که داشت انفاق نمود و چون
جبل راسخ در برابر بلایا استقامت فرمود. ایشان طفل رضیع خویش را به میدان حرب برده
تا شاید بتواند مقداری آب برای طفل طلب نماید که در این هنگام ناگاه تیری به گلوی
آن طفل پرتاب شد و طفلِ رضیع به شهادت رسید. در روز دهم محرّمُ الحرام، تا ظهر آن
روز اکثر پیروان مقرّب آن حضرت به شهادت رسیده بودند و دیگر از سربازان آن حضرت کسی
باقی نمانده بود به غیر از عدّه ای از زنان، اطفال و کودکان که در داخل خیمه ها
بودند. تا اینکه دشمنان چون گرگان درنده آن حضرت را محاصره کرده و هر یک با سنان به
آن حضرت ضربات سهمگینی وارد ساختند و آن حضرت از اسبشان که به ذوالجناح معروف بود
به زمین افتادند. ضربات و حملاتی که با خشم و غضب به آن حضرت وارد می شد صورت نوراء
آن حضرت را غرق در خون کرد. در آن لحظات غم انگیر ناگهان تیری به سینه آن حضرت
پرتاب شد و با وجود آن همه ضرب و شتم هایی که به آن حضرت وارد آمده بود هنوز علائم
حیات دیده می شد که در این موقع داوطلب برای جدا کردن سر امام حسین (ع) از بدن
مطهّرش خواستند، اما کسی را یارای آن نبود که به این عمل مبادرت نماید و نفوسی هم
که داوطلب این کار می شدند چون نزدیک هیکل مبارک می رسیدند هیمنه و چهره نورانی آن
حضرت باعث می شد که مأیوس گشته و از انجام این عمل شنیع صرف نظر کنند. بالاخره شمر،
سرِ مطهّر آن وجود متعالی را با قساوت هر چه تمام تر از بدنش جدا نموده و بدین
ترتیب اعظم جسارت را در حق خاندان رسول اکرم مرتکب گردید این «شمر بد چهر» تقریباً
با ده ضربه رأس مبارک را از تن نازنین جدا نمود. این فرد همان فردی بود که در روز
عاشورا قبل از شهادت امام حسین به خیمه هجوم برده و زنان و اطفال امام حسین (ع) را
مورد تهاجم قرار داده، به قتل عام پرداخت و حسین (ع) به شمر ذی الجوشن و سربازانش
فرمودند «اگر پیرو دین الهی نیستند لااقل مثل اعراب اصیل رفتار کنید و به اطفال و
نسوان حمله نکنید!»
فردی به نام عبدالله بن عمّار که خود بشخصه در آن جا حضور داشته چنین نقل می کند:
ندیدم مردی که فرزندان و اهل بیت و یارانش کشته شده باشند، قوی تر و مطمئن تر و
دلیرتر از حسین بن علی (ع)، این شجاعت را بازماندگان او نیز از خود نشان دادند و در
برابر کسانی که ایشان را اسیر کرده بودند در مجلس ابن زیاد و یزید با اینکه در حال
اسارت بودند قوّت نفس بی مانندی از خود نشان دادند. اینجاست که خرد در مقام حیرت بر
می آید و اذعان می کند که به راستی ظلمی اعظم از این در عالم نتوان مشاهده نمود و
قساوتی عظیم تر از این را تصور نتوان کرد. آن اوضاع مصیبت بار را هر فرد منصفی
مطالعه نماید شهادت خواهد داد که تا آن زمان مردی چون حسین را نتوان یافت و فردی که
در جانبازی و فداکاری مانند او باشد مشاهده نتوان کرد. چرا که حسین، جان و مال و
فرزندان خود از جمله علی اصغر و علی اکبر را یکجا تقدیم نمود و این چنین است که
فداکاری که توسط آن حضرت به وقوع پیوست شایان توجه بسیاری از منصفان حقیقت می باشد.
و نیز چنین بود که در آن جولانگاه حرب، زین العابدین زنده ماند تا بار دیگر جامعه
اسلام تحت قیادت و سرپرستی خاندان رسول اکرم قرار گیرد و شاید اگر زین العابدین،
زینب و سکینه محفوظ نمی ماندند این مختصر تاریخ را نداشتیم. آنها محفوظ ماندند تا
آنچه را که شاهد و ناظر آن بوده اند به دیگران منتقل کنند. آنها محفوظ ماندند تا
جانبازی ها، فداکاری ها و شهامت های شیران عشق را بازگو نمایند. آن عاشقان بزم الهی
زنده ماندند و در بحث هایی که یزید با آنها می کرد چون جبل راسخ آجوِبه کافی و شافی
ارائه فرمودند. آنها نفوس مبارکی بودند که حقایق بسیاری از طریق آنها کشف شد. عقاید
و آمال علما که در پس سُبحات عظیمه پنهان گردیده بود آشکار شد و این چنین بود که
امام حسین (ع) و یارانش قطرات زندگی را که در کلمات حق مستتر بود به عالمیان مبذول
داشتند. قیام امام حسین (ع) و عجین گشتن آن با قوه کلمه الله قیام او را به قیامی
بی نظیر و بدلیل تبدیل نمود. این قوّه، قوّه ای بود که نیش خاری را به رایحه گل
تبدیل نمود. ظلمت را به روشنی و زهر را به شیرینی بدل کرد و عالم اسلام را احیاء
نمود.
دیدگاهها
يك مسلمان ايراني :
صدف :
سلام.من شیعه هستم و احکام دینم را کامل می دانم.اتفاقی وارد سایت شما شدم تا با دینتون آشنا بشم.یه چیزی رو متوجه نشدم بهاءالله همان الله و خدای یکتاست؟یا پیامبرتان است؟عبدالبها که معنیش میشه بنده بها کی هست؟مگر بها خداست که بنده داشته باشد؟مگر شما یکتا پرست نیستید؟
سردبیر پاسخ داده:
خواهر عزیز روحانی سلام ممنونم که سوالتون را با ما در میان گذاشتید بهائیان حضرت بهاءالله را هر گز خدا نمی دانند وذات مقدس خداوند را منزه از ادراک بشر مدانند همه پیامبران از جمله حضرت بهاءالله مظهر امر الهی وظهور اسماءوصفات خداوند در این عالم میدانند اینکه حضرت عبدالبهاء این لقب را برای خود انتخاب فرمودندمن باب عشق وعلاقه عمیق ومحویت وفنای بی اندازه ایشان به حضرت بهاءالله است نه غیر ان .
مثلا در بین مسلمانان علی الخصوص شیعیان اگر فردی اسم فرزند خودرا عبدالمحمد یا عبد االعلی ویا عبد الحسین ویا عبد الرضا گذاشته است همه بهمین طریق بوده است موفق باشید
صدف :
مطلبی که در مورد امام حسین نوشته اید چه ربطی به دینتان داردفراموش نکنید که فرقه بهاییت بعد از اسلام آمده است یعنی دین اسلام اثبات شده و مورد قبول همگان است و در همه ی کتب آسمانی مژده آمدنش داده شده است.پس باید اسلام فرقه بهاییت را تایید کند نه بهاییت اسلام را.شما در اینجا نظر بهاء را در مورد امام حسین نوشته اید.ما امام حسین را قبول داریم و برای اثبات واقعه ی عاشورا نیازی به نظر بهاء نداریم و این بهاء است که نیاز به اثبات دارد.مگر شما قرآن را قبول ندارید؟مگر بهاء قرآن را قبول نداشته است؟کجای قرآن آمده که فرقه ای بعد از اسلام می آید؟گفته های بهاء چیزی است که من هم می توانم مثل آن را بگویم و وحی الهی نیست و فقط می توان گفت این نوشته های یک انسان روشن فکر است فقط همین...
سردبیر پاسخ داده:
دوست گرامی صدف خانم عزیز ممنونم که نظرات خود را با ما در میان میگذارید
اول اینکه باید بدانیداسلام مورد قبول همگان نیست .میلیارها انسان در سراسر عالم از ماتریالیستها تا یهودیان ومسیحیان وزردشتیان وبودائیان وبرهمائیان اسلام را قبول ندارند ان عده از مردمان که اسلام را هم قبولدارندتمامشانحضرت حسین را قبول ندارندتعدادی حدود 100میلیون نفر از خلق جهان امام حسین راقبولدارند .
امر بهائی وبهائیان به مقام امام حسین ایمان وایقان دارند والبته با تبلیغ امر بهائی وگسترش روز افزون ان گروههای عظیمی از مردمان از بی دینان وپیروان سایر ادیان که به هیچ وجه اصلا اسلام را قبول نداشتند حال با پذیرش امر بهائی اسلام وامام حسین را هم ستایش وتقدیس می نمایند.
دیگر انکه در هیچکدام از کتب مقدسه قبل هیچ اسمی وذکری واشاره ای به حضرت محمد وجود ندارد اگر غیر از این فکر می کنید ان ایات را بیاورید که به حضرت محمد اشاره کرده است.
البته خداوند کریم در قران مجید در جای جای ایات شریف ان به ظهور حضرت بهاءالله بشارت داده است و انرا تایید نموده است امر بهائی هم لازم است اسلام را تایید نماید وتایید نموده است .با جهانی شدن امر بهائی اسلام هم جهانی می شود واگر امر بهائی اسلام را تایید ننموده بود پیروان امر بهائی در سرتاسر عالم اسلام را قبول نمی نمودند دلیل این حقیقت انکه پیروان اسلام از اهل تسنن با وجودیکه مسلمانند حضرت حسین را قبول ندارند اما یهودیان ومسیحیان وزر دشتیان ووبودائیان وبرهمائیان وحتی کمونیستها چون امر بهائی را پذیرفتند ومتوجه شدند . . امربهائی امام حسین را تایید نموه انها هم امام حسین را ستایش می نمایند
behrooz :
با سلام حضو ر محترمتان
مساله تساوي حقوق زن و مرد با مساله اختلاف سهم الارث بيين انها چگو نه قابل جمع است ؟ bzirtour@gmail.com
admin پاسخ داده:
بهزوز عزیز
برابری زن و مرد به معنای یکسان بودن همه حقوق و تکالیف نبست
در بعضی حقوق زنان سهم بیشتری دارند فی المثل در تعلیم و برخورداری از آموزش اولویت با زنان است ، حق دریافت مهریه و نفقه دارند و از تکلیف حچ معافند
در بعضی موارد هم مردان حقوق بیشتری دارند ازجمله مختصر تفاوتی که در سهم الارث پدر و مادر و همسران وجود دارد. البته ارث فرزندان دختر و پسر برابر است
حامی :
سلام علیکم
جالبه از یک طرف صحبت امام حسین ع و میکنید از یک سو بهایی ها با تمام تلاش سعی در خدشه وارد کردن به حماسه ی عاشورا روا دارند !!!!
اگردین ندارید آزاده باشید
دو رنگی جالب نیست
یاعلی
alireza :
با سلام
من الان درمورد زنا با محارم در سایت بهائیت مطالعه کردم به جز زنا با زن پدر که به صراحت اعلام شده بود برای بقیه نوشته شده حکم جدید صادر نشده آیا بهتر نیست رک و راست برای خلاصی ازین اتهام به دینتون حکم واضح و روشنی صادر بکنین و تکلیف رو از دوش پیروانتون بردارین و به صراحت اعلام بکنین
دانهو :
دوران بسیار سختی هست و مفاهیم یوسف و یعقوب در حال شکل گیری از خداوند متعال و عظیم شأن طلب یاری دارم برای اهل تقوا و دعا میکنم حضرت یوسف زمان در این راه مشقت بار تمام مصیبت های وارده بخود را برای رضای پروردگار اش تحمل کند و خدارو شاکر باشد برای سلطنت وعده داده شده
افزودن دیدگاه جدید