خاتم النبیین و حدیث لا نبی بعدی
بنا بر شواهد تاریخی، اعتقاد به این موضوع که، حضرت رسول اکرم (ص) آخرین پیغمبری بود که برای هدایت بشر مبعوث گردید، به مرور زمان در میان مسلمین بوجود آمده و با گذشت زمان پر رنگ تر شده است، و از جمله دلایلی که مسلمین برای مسدود شدن باب فیض الهی استناد می کنند عبارت خاتم النبیین و همچنین حدیث مشهور لا نبی بعدی می باشد. و لیکن در صدر اسلام، مفسرین و علمای اسلامی تفاسیر متفاوتی در این خصوص نموده اند، چرا که خاتمیت حضرت محمد (ص) با استمرار ظهورات الهیه که در قرآن شریف و احادیث مرویه مذکور است، منافات دارد.
یکی از دلایلی که مسلمین، حضرت رسول (ص) را آخرین فرستاده خداوند در سلسله ظهورات الهی می خوانند، استناد به حدیث مشهوری است که حضرت رسول (ص) خطاب به حضرت علی (ع) فرموده اند: یا علی انت منی بمنزلة هرون من موسی الا انه لا نبی بعدی ( ای علی تو از من بمنزله هارون از موسی هستی مگر اینکه بعد از من نبی نیست). در قرآن مجید، رسول و نبی، دو واژه برای واسطه های فیض الهی بکار رفته شده است که در یک مقام و رتبه نیستند، چنانچه، ملا عبدالله معروف در مقدمه حاشیه خود بر منطق تفتازانی به این قضیه تصریح کرده می گوید " ان الرسول من ارسل الیه دین و کتاب، یعنی رسول کسی است که دارای شریعت مستقله و کتاب تازه باشد بخلاف نبی که مقام ترویج و تبیین و انتشار شریعت را دارد"[i]، که " کلمه نبی در 75 موضع و کلمه رسول 331 مرتبه در قرآن مجید بکار رفته است "[ii]. شیخ صدوق ره، از اعظم علمای شیعه، در صفحه 105 جلد اول کتاب کمال الدین از کتب معتبره شیعه می فرمایند: " رسولان الهی که قبل از حضرت رسول (ص) برسالت مبعوث شدند به اوصیاء و جانشینان آنها نبی گفته میشد مثلا حضرت آدم که رسول الهی بود وصی و جانشین او هبة الله شیث بود که نبی بود و باو می گوییم شیث نبی و همچنین حضرت نوح رسول الهی بود و جانشین او سام بود که نبی بود. و بر همین قیاس اوصیاء حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت داود (ع) که بترتیب عبارتند از اسحق و یوشع و شمعون صفا و حضرت سلیمان علیهم السلام، همه این اوصیاء نبی بودند و به آنها می گوئیم اسحق نبی، سلیمان نبی و ... و لکن اوصیاء حضرت رسول پیغمبر بزرگوار ما نبی نیستند و به آنها نمی گوئیم علی بن ابیطالب نبی و حسن نبی و حسین نبی و ...چونکه پس از ظهور حضرت رسول استعمال کلمه نبی درباره اوصیاء آنحضرت از بین رفت زیرا حضرت رسول خاتم انبیاء بود و بر همه رسولان قبل از خود افضلیت داشت ( از این بیان معلوم میشود که ایشان خاتم النبیین را به معنای آخرین پیامبر نمی دانستند) و لهذا اوصیاء او هم نسبت به گذشتگان افضلیت داشتند و از این جهت به اوصیای رسول الله نبی اطلاق نمی شود بلکه وصی و امام گفته می شود...انتهی"[iii]. حاجی کریم خان کرمانی در صفحه 117 رساله سلطانیه به معنی حدیث لا بنی بعدی اشاره کرده و چنین می گوید قوله: " می بینم که عامه و خاصه روایت کرده اند که حضرت پیغمبر به حضرت امیر المومنین فرمود" انت منی بمنزلة هرون من موسی الا انه لا نبی بعدی" یعنی تو از من بمنزله هرونی از موسی و فرق همین است که تو نبی نیستی پس از من و هرون در غیبت حضرت موسی نبی بود پس حضرت امیر خلیفه پیغمبر باشد، انتهی. یعنی درجه حضرت امیر از درجه حضرت هرون که نبوت بود بالاتر و برتر است که از آن به مقام ولایت و کشف و شهود تعبیر می شود"[iv].
یکی از فضلای بزرگ بهائی، دکتر ریاض قدیمی در کتاب سید رسل حضرت محمد، در خصوص این حدیث میفرمایند: " متاسفانه بعضی از شیعیان جمله مزبور را به معنای قطع موهبت رسالت و ختم فیض هدایت الهیه دانسته و بیان مبارک را اینطور تعبیر میکنند که دیگر پیغمبری از طرف خدا برای هدایت خلق مبعوث نخواهد شد و حال آنکه رسول الله بعد از تشبیه نسبت حضرت علی بخودشان به هارون و حضرت موسی که برادر بودند، در بیان رفعت مقام اوصیای خویش این عبارت را فرمودند که بعد از حضرتشان، " نبی" مانند آنها که بعد از حضرت موسی ظاهر شدند ظاهر نخواهد گشت"[v]. ذکر این مطلب نیز بی مناسبت نمی باشد که، برخی بیان می کنند، از آنجا که هر رسولی، نبی نیز هست، ختم نبوت بمعنای عدم ارسال رسل از جانب خداوند میباشد. با مثالی ساده میتوان خلاف این ادعا را توجیه کرد. مثلا کسی که دارای تحصیلات لیسانس است قطعا مدرک دیپلم هم دارد، و اگر بگوئیم دیگر هیچ دیپلمه ای در شرکت ما استخدام نخواهد شد آیا این بدان معناست که من بعد هیچ لیسانسیه و یا مدرک بالاتری نیز نمیتواند استخدام شود؟[vi]
به هر حال، در قرآن کریم، ذکر خَاتَمَ النَّبِيِّينَ، فقط و فقط در آیه 40 سوره احزاب می باشد، که عموم مسلمین در این مقطع زمانی بر آنند که، عبارت خاتم النبیین به معنای آخرین فرستاده خداست، و رابطه خدا با بشر منقطع و باب وحی الهی مسدود میباشد ( خیلی عجیب به نظر می رسد که یک چنین مسئله مهمی، مربوط به تغییر سنت الهی و قطع سلسله رسالت و وحی الهی، بعد از ارسال 124000 پیغمبر توسط خداوند رحمن و رحیم، برای هدایت و تربیت بشر همیشه محتاج، فقط و فقط با ذکر یک عبارت (خَاتَمَ النَّبِيِّينَ) در کل قرآن شریف که حجت باقیه و ام الکتاب شریعت مقدس حضرت رسول (ص) می باشد، در سوره و آیه ای که شأن نزولشان هیچ ربطی به مسئله مسدود شدن فیض الهی ندارد و کاملا متفاوت است، به این طریق اعلام شود. اگر چنین بود می بایست چنین مسئله مهمی با تصریح مکرر در کلام الله مجید و به تفسیر در بحثی کاملا مستقل بیان می شد! همچنین، درنگاه نخست به آیه مزبور این سوال در ذهن مطرح می گردد که اگر برداشت رایج ازخاتم النبیین (پایان دهنده پیامبران) صحیح باشد، ربط عبارت خاتم النبیین با قسمت اول جمله که مربوط به زندگی خصوصی پیامبر است در چیست و چرا نکته ای به این اهمیت که سرنوشت آتی یک امت را رقم می زند در قرآن تنها یکبار و آنهم در عبارتی چنین بی ربط و چند پهلو گنجانده شده. این واقعیت که محمد هیچ فرزند پسری نداشته چه ربطی به اینکه دیگر پیامبری نخواهد آمد دارد؟ و چرا این دو قسمت با "ولکن" به یکدیگر ربط داده شده اند؟[vii]. به هر حال، هیچ ربط منطقی نیز بین نفی ابوت حضرت محمد و خاتم النبیین بودن آن حضرت وجود ندارد[viii]).
آیه 40 سوره احزاب چنین می باشد: " مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً، یعنی محمد (ص) پدر هیچیک از مردان شما نیست ( پس زن زید زن فرزندش نبود و پس از طلاق میتوانست او را بگیرد) لیکن او رسول خدا و خاتم انبیاءست و خدا همیشه بر امور عالم آگاهست".
همانطور که خوانندگان گرامی مستحضرند، سوره احزاب هنگامی نازل شد که حضرت رسول (ص) با زینب همسر پیشین زید (پسر خوانده حضرت محمد (ص)) ازدواج کرد، چنانچه آیات 20 – 40 این سوره عبارت از شرح و وصف زندگی زید و ازدواج او با زینب می باشد. شأن نزول این سوره، به دلیل کنایه و گفتار های زشت و ناپسند دشمنان و کفار بود، که چگونه پیامبر خدا با زن پسر خود ازدواج کرده است (زیرا که طبق عادات و رسوم اعراب در آن زمان، پسر خوانده مثل پسر اصلی بود) و علت نزول آیه فوق، اعلام نسخ یک سنت کهن می باشد که من بعد پسر خوانده مثل پسر خونی نیست و زید بجای آنکه زید بن محمد خوانده شود، زید بن حارثه خوانده شد.
باری، شواهد مستدل و قاطعی وجود دارد که کلمه خاتم برای مسلمین اولیه به معنای آخرین و نهایی نبوده است و خاتمیت رسالت حضرت محمد (ص) در ایام اولیه اسلام پذیرفته نشده بود، و از جمله معانی که مسلمین صدر اسلام برای خَاتَمَ النَّبِيِّينَ ذکر کرده اند می توان به بهترین انبیاء، زینت یا انگشتر انبیاء، و موید یا مصدق انبیاء اشاره کرد.
سه تن از بزرگان اسلام به نامهای، علامه شوکانی، از جمله محدثین و حافظین قرآن مجید در تفسیر خود به نام فتح القدیر[ix] و همچنین عالم نحوی مشهور کوفی، الثعلب (ابو العباس احمد بن یحیی شیبانی، کتاب فصیح اللغة)[x]، و ابوریاش القیسی در تفسیر خود در خصوص هاشمیه الکمیت[xi]، در تفاسیر خود بیان کرده اند که خاتم الانبیاء (به کسر تاء) به معنای کسی است که انبیاء را ختم نموده و خاتم الانبیاء (به فتح تاء) به معنای "جمال انبیاء" یا "بهترین آنها" و یا به معنای زینت و یا انگشتری می باشد که سلسله نبوت بوجود حضرت محمد (ص) زینت یافته است؛ بعبارتی، حضرت رسول (ص) در سلسله انبیاء، بواسطه فضیلتی که دارد، مانند انگشتری بمنزله زینت انبیاء است[xii].
در تفسیر کشاف، زمخشری، درباره وجه تسمیه حضرت رسول (ص) به خاتم النبیین بیانی به این مضمون فرموده است: " حضرت رسول از آنجهت بلقب خاتم النبیین تخصیص یافت که فرزند ذکور نداشت و اگر همانا فرزند ذکوری میداشت حتماً میراث نبوت بعد از آنحضرت بفرزندش میرسید و خداوند برای آنکه ثابت کند که حضرت رسول فرزند ذکوری نداشته است که جانشین و وارث او در نبوت بشود او را بخاتم النبیین ملقب ساخت"[xiii] انتهی. و علامه ابوالبقاء در کتاب مفید و معروف خود بنام کلیات در ذیل کلمه ختم تعبیری دیگر میفرماید: " ... بهترین معانی خاتم النبیین در نظر ما آنست که بگوئیم حضرت رسول الله شمس نبوت و آفتاب تابان رسالت بود و سایر نبیین با آنکه از نور او استفاده کرده اند در مقابل تابش و درخشش انوار نبوت و رسالتش تاب ظهور و بروز نداشتند و مکتوم و مستور شدند همچنانکه ستارگان از آفتاب کسب نور میکنند و هنگامی که خورشید درخشان طالع میشود همه ستارگان در پرتو آفتاب پنهان و مکتوم و مستور می مانند"[xiv] انتهی.
از سوی دیگر، در مواهب علیه کمال الدین حسین کاشفی در تفسیر خاتم النبیین از کتاب عیون الاجوبه نقل می نماید که امام سطوعی در کتاب مزبور نوشت " که صحت هر کتابی به مهر اوست، حق سبحانه پیغمبر را مهر گفت تا دانند که تصحیح دعوی محبت الهی جز به متابعت حضرت رسالت پناهی نتوان کرد"[xv]. همچنین، " عبارت خاتم النبیین در موارد متعدد از اشعار کلاسیک عرب مشاهده می شود. شعری از دیوان امیّه بن أبی السالت از حضرت محمد به عنوان نفسی " الذی به ختم الله النبیین من قبله و من بعده" یاد می کند. این بیت تلویحا به ظهور انبیاء بعد از حضرت محمد اشاره دارد، به نحوی که از فعل ختم در اینجا معنای پایان یافتن چیزی مستفاد نمی شود. فریدمان (Friedmann) این احتمال را مطرح می سازد که این کلمه به معنای " او مهر (تأیید) خود را بر آنها کوبید" باشد. این نظریه که حضرت محمد برای تأیید انبیاء سلف ظهور فرمود موید به آیه 37 از سوره صافات است که می فرماید، بَلْ جَاء بِالْحَقِّ وَصَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ "[xvi]. در معنای خاتم، در المنجد، ذیل ختم آمده است: " الخاتَم و الخاتِم بالکسر و الفتح ما یُختَمُ بِهِ"، یعنی خاتِم و خاتَم بکسر و فتح تاء چیزیست که به آن اشیاء را مهر می کند. و مقصود از مهر، امضاء و تصدیق است و نظر به معنی لغوی خاتم النبیین چنین میشود که حضرت محمد تصدیق کننده انبیای سلف بوده است[xvii].
در شرحی مذکور در صفحه 439 نقائد، که به توصیف عبارت خیر الخواتیم (بهترین مهرها) می پردازد، ابو عبیده مفسر، متوفی به سال 209 هجری، می گوید، " مقصود او (شاعر) این است که نبی اکرم... خاتم انبیاء، یعنی او بهترین انبیاء می باشد"[xviii]. علامه سیوطی در تفسیر خود، در المنثور، در این باب می نویسد:" ابن انباری در مصاحف از ابن عبد الرحمن السلمی حکایت کرده که گفت من به حضرت حسین (ع) و حضرت حسن (ع) قرآن را می آموختم و آیه رسول الله و خاتم النبیین را به کسر تاء تلفظ و قرائت می کردم در آن میان حضرت علی بن ابیطالب (ع) بر من گذر فرمود و قرائت مرا شنیده به من فرمود خاتم النبیین به فتح تاء قرائت کن (خاتم به فتح تاء به معنای زینت انبیاء) و به آنها بیاموز که خاتم به فتح تاء تلاوت کنند و بدیهی است که فرمایش حضرت علی (ع) حجت است زیرا آنحضرت را در قرائت و تفسیر قرآن مجید معرفتی کامل حاصل است"[xix]. و نیز جلال الدین سیوطی در همان ماخذ از ابن ابی شبیه روایت کرده که گفت عایشه رضی الله عنها زوجه حضرت رسول فرمود: " قولوا خاتم النبیین و لا تقولوا لانبی بعده"[xx]، یعنی بگویید خاتم النبیین و نگویید که نبی دیگری بعد از آن حضرت نمی باشد ( بنابراین باید حضرت رسول (ص) را خاتم النبیین به فتح تاء ( زینت انبیاء) بنامیم نه به کسر تاء که به معنی آخر باشد تا بر این معنا باشد که نبی دیگری بعد از حضرتش نمی آید). همچنین، علامه مجلسی در جلد نهم بحارالانوار حدیثی را که "ابن شهر آشوب" در کتاب "مناقب" خود نقل کرده از حضرت امیرالمومنین علیه السلام نقل میکند که خلاصه مضمون آن چنین است : " هیچ نبی به مقام نبوت نرسید مگر آنکه از حضرت رسول ص خاتم (به فتح تاء) نبوت را دریافت کرد و خاتم (به فتح تاء) به معنی انگشتری است و پس از دریافت خاتم نبوت به مقام نبوت رسید و از این جهت است که حضرت رسول (ص) را خداوند در قران کریم خاتم النبیین (به فتح تاء) نامیده یعنی کسی که به انبیای قبل از خود خاتم و انگشتری نبوت را بخشید تا توانستند پس از دریافت خاتم نبوت ازآنحضرت به مقام نبوت برسند"[xxi]. از طرفی، روایتی از حضرت محمد (ص) نقل شده است که کمک بیشتری در درک و فهم معنی خاتم النبیین می نماید، چنانچه از ایشان روایت شده است: انا آخر الانبیاء و مسجدی هذا آخر المساجد، یعنی من آخرین پیامبر هستم و مسجدی که بنا می کنم آخرین مسجد است، که اگر اصطلاح "آخرین مسجد" به این مفهوم باشد که در دور اسلام مسجد دیگری ساخته نخواهد شد، این تناقض نا معقولی است مگر آنکه در مدح و ثنا و بی مثیل بودن مسجد پیامبر بیان شده باشد[xxii].
از سوی دیگر، در احادیث شیعه اثنی عشریه از حضرت علی علیه السلام روایت شده که آنحضرت خود را خاتم الوصیین می خوانند و حضرتشان بتلویح و تصریح حقیقت معنای خاتم را بیان میفرمایند که معنای خاتم را کاملا روشن می سازد و بنابراین کلمه خاتم به معنای آخرین نمی تواند تلقی گردد. از جمله، مجلسی در صفحه 323 جلد سیزدهم بحارالانوار نقل فرموده که حضرت امیرالمومنین علیه السلام در آن خطبه می فرمایند:" انا امیرالمومنین و یعسوب المتقین و آیة السابقین و لسان الناطقین و خاتم الوصیین و وارث النبیین وخلیفة رب العالمین"، یعنی منم امیرالمومنین و منم سلطان متقیان و رجعت گذشتگان و زبان ناطقین و منم خاتم وصیین و وارث نبیین و نماینده پروردگار عالمیان. همچنین، مرحوم فیض کاشانی در کتاب تفسیر صافی از کتاب مناقب از حضرت رسول (ص) اینطور نقل میفرمایند: عن النبی صلی الله علیه و آله انا خاتم الانبیاء و انت یا علی خاتم الاوصیاء ( من خاتم انبیاء هستم و تو ای علی خاتم اوصیاء هستی). و در صفحه 17 جلد 29 بحارالانوار آمده است: " و انی و انت سواء الا النبوة فانی خاتم النبیین و انت خاتم الوصیین، یعنی من و تو تنها در نبوت با هم فرق داریم پس من خاتم نبیین هستم و تو خاتم وصیین". همچنین، در ترجمه جلد سیزدهم بحار الانوار توسط مرحوم حسن بن محمد ولی ارومیه رحمة الله علیه، در صفحه 752 آمده است: برادرم رسول خدا (ص) به من خبر داد که من خاتم هزار پیغمبرم و تو خاتم هزار وصی ( قال اخی رسول الله یا علی انا خاتم الف نبی و انت خاتم الف وصی). و ایضا از همان مأخذ در صفحه 726 در خطبه ای از قول حضرت علی (ع) آمده است: ... منم زبان متقیان و خاتم اوصیا و وارث انبیا و خلیفه پروردگار عالمیان ... انتهی.
در هر صورت، " اگر لفظ خاتم به معنی آخر باشد که پس از حضرت رسول (ص) دیگر پیغمبری نباید بیاید، این معنی منجر به انکار وصایت حضرات ائمه اطهار پس از حضرت امیر المومنین می گردد. نعوذ بالله من هذا القول، در این مقام هر معنائی که برای خاتم الوصیین خطبه مزبوره قائل شویم همان معنی نیز برای خاتم النبیین مجری خواهد بود"[xxiii].
با این تفاسیر، عبارت خاتم النبیین مذکور در قرآن کریم، به هیچ وجه من الوجوه دال بر اتمام ارسال پیامبران از جانب خداوند نمی تواند باشد و چنانچه در مبحث بعد ذکر خواهد شد ظهور پیامبری جدید و آمدن دیانتی بدیع در سلسله ادیان الهی حتمی الوقوع و از واجبات است . بنابراین، جز این نمی تواند باشد که، عبارت خاتم النبیین به معنای کسی که موید انبیاء سابق بوده و به نحوی احترام آمیز به معنای بهترین انبیاء، یا زینت و انگشتر انبیاء می باشد.
تا اینجای مبحث استناد به آیات و روایات اسلامی و قول علمای مسلمان شد؛ لیکن، چنانچه از پیش ذکر شد، کلام الهی قابل حمل بر معانی بسیار است و برای آنها وجوه مختلف و متعدد میباشد، و با توجه به روایات موجود که تأویل آیات و متون کتب مقدسه در آخر الزمان می آید، در آثار دیانت بهائی مبحث خاتمیت از وجوه مختلف بررسی و بیان گردیده و در خصوص حقیقت این مسئله تعابیر بدیعی، از سماء مشیت الهی نازل گردیده است. حضرت بهاءالله در کتاب مستطاب ایقان، در خصوص مقام پیامبران آسمانی، که بر دو جنبه است، میفرمایند: یکی مقام توحید و رتبه تجرید ... و مقام دیگر مقام تفصیل و عالم خلق و رتبه حدودات بشریه است[xxiv] ... اگر گفته شود که کل (مظاهر الهیه) یک شیئ اند صحیح و صادق است و اگر گفته شود به حدود اسمی و رسمی غیر هم اند آن هم صادق است[xxv]. بنابراین، به مناسبت هر مقامی، معنایی در تبیین خاتمیت در آثار دیانت بهائی ارائه گردیده است، که مطالب ارائه شده در این باب بسیاری از اختلافات ظاهری موجود در روایات اسلامی و آیات قرآن مجید را، مبنی بر استمرار ظهور پیامبران، با مبحث خاتمیت توجیه می نماید.
باری، از جمله معانی که در خصوص خاتمیت آمده، تعبیری با توجه به وحدت انبیای الهی میباشد. مظاهر امر (پیامبران)، در مقام وحدت محض، از آن حیث که مشیت اولیه و کلمة الله و اول صادر از حق می باشند، حکم یک ذات دارند و همه یک وحدت حقیقی را جلوه می دهند، لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ، زیرا که خدا یکی است دین یکی است ( همان یک دین اسلام است که در تمامی دوران تجدید میشود) و حقیقت واحد – بعبارتی، پیامبران صادر اول از مبدأ واحدند و از واحد جز واحد صادر نمی شود[xxvi]. بنابراین، مظاهر الهیه حقیقت واحده اند و روح الهی که از عالم امر در هیاکل آنها القا شده روحی واحد است، وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَة؛ پس، کلمة الله اختلاف نمی پذیرد؛ مشیت اولیه کثرت نمی یابد و امر حق تعدد ندارد[xxvii]. بعبارتی، ذات نور یکی بیش نیست، اگر چه در چندین چراغ که هر یک را شدتی در حد خویش است، ظاهر شود؛ و ماهیت حرارت یکی بیش نیست، هر چند در هر آتشدانی به نسبت ظرفیت آنها به درجات متعدد پدید آید[xxviii].
در نتیجه، میتوان گفت که، همانا اولیت و آخریت حقیقی و معنوی است، نه اولیت و آخریت زمانی ... یعنی نظر به شئون جسمانی و حدود بشری آنان نیست، بلکه نظر به حقیقت واحده متجلیه در آن نفوس قدسیه است[xxix]؛ چرا که همه مظهر یک حقیقتند. با عنایت به این حقیقت است که حضرت بهاءالله میفرمایند: اگر جمیع ندای أنا خاتم النبیین برآرند آن هم حق است و شبهه را راهی نه و سبیلی نه، زیرا که جمیع حکم یک ذات و یک نفس و یک روح و یک جسد و یک امر دارند و همه مظهر بدئیت و ختمیت و اولیت و آخریت و ظاهریت و باطنیت آن روح الارواح حقیقی و ساذج السواذج ازلی اند[xxx]. و با توجه به این حقیقت است که حضرت مسیح، در مكاشفات، به عنوان آلفا و امگا ، یعنی اول و آخر، یاد شده و یا حضرت رسول اکرم (ص) فرموده اند: کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین، ( یعنی من پیامبر بودم وقتی حضرت آدم بین آب و خاک بود) و همچنین در جلد هفتم بحار الانوار از حضرتشان آمده است: اما النبیون فانا،[xxxi] ( یعنی اما مقصود از نبیّیون من هستم). حضرت بهاءالله با عنایت به این حقیقت، در لوح نصیر میفرمایند: " تالله لهو الذی قد ظهر مرة باسم روح، ثم باسم الحبیب، ثم باسم علی، ثم بهذالاسم المبارک المتعالی المهیمن العلی المحبوب، مفاد آیه مبارکه به فارسی: سوگند به خدا که این همان کسی است که گاهی به نام عیسی روح الله، گاهی به نام محمد رسول الله، گاهی به نام نقطه اولی (حضرت باب) و گاهی به این اسم مبارک (حضرت بهاءالله) ظاهر شده است"[xxxii].
وحدت انبیاء و ادیان الهی، به صور مختلف، در قرآن شریف تصریح شده است؛ چنانچه در آیات 135- 136 سوره بقره مذکور است: " وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكين. قُلْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَالنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ، یعنی یهود و نصاری گفتند که به آیین ما در آیید تا راه راست یافته و طریق حق پویید، بگو: بلکه ما آیین ابراهیم را پیروی میکنیم که به راه راست توحید بود و از مشرکان نبود. بگو ما به خدای عالم و شریعت و کتابی که به خود ما نازل شده و آنچه به موسی و عیسی و پیغمبران دیگر از جانب پروردگارشان داده شده (به همه ایمان آورده ایم) فرقی میان هیچ یک از پیغمبران نگذاریم و ما مطیع فرمان خداییم". و در آیه 177 سوره بقره میفرماید: لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّين، یعنی نیکوکاری این نیست که روی به جانب مشرق یا مغرب کنید ( منظور جهت قبله می باشد که اصل و حقیقت دین نبوده و در هر دینی می تواند رو به جهتی باشد و معمولا این ظواهر دین تغییر پذیر می باشند)، لیکن نیکوکاری آن است که کسی به خدای عالم و روز قیامت و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیغمبران ایمان آرد (یعنی به روح و حقیقت ادیان و رسولان الهی باید توجه نمود). همچنین، در آیه 4 سوره بقره میفرماید: " وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون، یعنی و آنان كه به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پيش از تو(بر پيامبران پيشين) نازل گرديده، ايمان مىآورند؛ و به رستاخيز يقين دارند". بنابراین، عهد و میثاق این کتاب آسمانی با مؤمنین اینست که به روح و حقیقت ادیان باید توجه نمود که وحدت محض بوده و یکی بیش نیست، نه به قالبها و ظواهر شرایع که از بین رفتنی است و در هر زمانی در هیکلی ظهور می یابد.
همچنین، در حدیثی مربوط به ظهور قائم، به اصل وحدت انبیای الهی اشاره شده است که قبول دعوت آنحضرت به مثابه قبول و تأیید تمام انبیای ما قبل می باشد ( این یکی از احادیثی می باشد که بیانگر این حقیقت است که قائم از مرسلین می باشد)؛ چنانچه مذکور است که حضرتشان پس از ظهور میفرمایند: " ایها الناس هر که در خصوص آدم (ع) با من گفتگو نماید هر آینه از همه نزدیکترم به آدم و ایها الناس هر که در خصوص نوح (ع) با من گفتگو نماید هر آینه من نزدیکترم به نوح (ع)، ایها الناس هر که در خصوص ابراهیم (ع) با من گفتگو نماید هر آینه من نزدیکترم به ابراهیم (ع)، ایها الناس هر که در خصوص موسی (ع) با من گفتگو نماید هر آینه از همه نزدیکترم به موسی (ع)، ایها الناس هر که در خصوص عیسی (ع) با من گفتگو نماید هر آینه از همه نزدیکترم به عیسی (ع)، ایها الناس هر که در خصوص محمد (ص) با من گفتگو نماید هر آینه از همه نزدیکترم به محمد (ص)، ایها الناس هر که در خصوص کتاب خدا با من گفتگو نماید هر آینه از همه نزدیکترم به کتاب خدا.[xxxiii] انتهی
حضرت بهاءالله میفرمایند: حاملان امانت احدیه که در عوالم ملکیه به حکم جدید و امر بدیع ظاهر میشوند چون این اطیار عرش باقی از سماء مشیت الهی نازل میگردند و جمیع امر مبرم ربانی قیام میفرمایند لهذا حکم یک نفس و یک ذات را دارند چه جمیع از کأس محبت الهی شاربند و از اثمار شجره توحید مرزوق[xxxiv].
ای برادر به چشم جسمانی منگر در کلام روحانی
هست یک شمس و یک شعاع و سطوع گر کند صد هزار بار طلوع
در همه انبیاء همین نور است کفر بر نور غیر مغفور است
این همه گفته ها نه از جسد است بلکه از روح واحد احد است
(نعیم سدهی اصفهانی)
اما در مقام کثرت، تجليات اين روح در هياكل مختلفه به اقتضاي استعداد و نياز خلق تفاوت دارد و اين تفاوت بشكل اسماء و صفات خاص و هياكل خاص ظهور پيدا ميكند، و قید زمان و حد مکان به خود می گیرد. اين مقام در قرآن كريم در آیه 253 سوره بقره تصریح گردیده است: " تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ، یعنی این پیغمبران را برخی بر بعضی برتری و فضیلت دادیم، بعضی را خدا با او سخن گفته و بعضی را رفعت مقام داده است".
بنابراین، " اگر چه حقیقت کلمه الهیه یکی بیشتر نیست، در هر زمانی به درجه ای از کمال که متناسب با کمال نسبی نوع انسان در هر زمان است، پدید می آید. شرعی که کامل تر از شرع ماضی است تشریح می شود؛ امری که برتر از امر سابق است اظهار می گردد و بدین سان است که بعضی از مظاهر الهیه بر بعضی دیگر تفضیل می یابند و آیه مبارکه " تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ ( بقره/253)" مفهوم می شود. در واقع این رجحان از لحاظ ظهور آن حقیقت در عالم امکان و به سبب کمال نسبی این عالم در این زمان است، نه اینکه نفس کلمة الله را تفاوت مراتب باشد یا روح قدسی الهی تعدد پذیرد و آیه مبارکه " لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ ( بقره/285)"، نقض شود"[xxxv].
پس، " اگر محمد بن عبدالله سرور همه فرستادگان خداست (به اصطلاح متداول در بین اهل اسلام " سید المرسلین") و یا اگر در مقامی است که همه آسمانها را خدا برای او آفریده است ( لولاک لما خلقت الافلاک) و خلاصه اگر در مقامی است که مظاهر الهیه سابقه در مقامی فروتر از او واقعند، این تفاوت رتبه ناشی از شدت جلوه روح قدسی و قوت ظهور کلمه الهیه از نفس اوست و این قوت و شدت و یا خود این علو مرتبت به سبب وقوع او، و دوره اعتبار امر او، در زمانی است که نوع انسان در حد بالاتری از کمال نسبت به ادوار سابقه بوده است و بدین سبب نور شدیدتری برای روشن ساختن جمع خود و تعلیم عالی تری برای رشد بنیه مادی و حفظ وجود معنوی خود می خواسته است. یعنی این تفاوت مرتبه نسبت به عالم خلق و به سبب ظهور مشیت اولیه در این عالم است"[xxxvi].
باری، " امثله ای را که پیش از این گفتیم باز گوئیم: اگر چه حقیقت نور یکی بیشتر نیست، در هر چراغی به درجه ای از شدت که متناسب با مقرّ آن چراغ است به ظهور می رسد، یعنی درجات شدت ظهور نور با وجود وحدت حقیقت آن اختلاف می پذیرد. اگر چه حقیقت آتش یکی بیشتر نیست، هر آتشدانی را چنان می سازند که متناسب با مکانی که در آن تعبیه می شود و به درجه ای از قوت که متناسب با این مکان و احتیاج و اقتضای آن باشد این حرارت را ظاهر سازد"[xxxvii].
بنابراین، از دیگر تعابیر خاتم النبیین، نظر به مقام کثرت انبیاء و بنا به عظمت ظهور مبارک الهی در این قرن می باشد، که از آن به نبأ عظیم، یوم الله، یوم الدین، یوم التلاق و ... در آثار اسلامی یاد شده است؛ با توجه به این حقیقت، عظمت این ظهور، است که حضرت بهاءالله میفرمایند: " و لکن این یوم غیر ایام است. از ختمیت خاتم مقام این یوم ظاهر و مشهود. قد انتهی الکور النبوة و ظهرت حقیقة الازلیة"[xxxviii]؛ همچنین، میفرمایند: الصّلوة و السّلام علی سيّد العالم و مربّی الامم الّذی به انتهت الرّسالة و النّبوّة و علی آله و اصحابه [xxxix]؛ و در مقامی دیگر میفرمایند: " لَانّ اللّهَ تبارکَ و تعالى بعد الّذى خَتَم مقامَ النبوةِ فى شأنِ حبيبه ... وعدَ العبادَ بلقائِهِ يومَ القيمةِ لعظمةِ ظهورِ الْبعدِ "[xl].
در نتیجه، همانطور که فرستادگان الهی به اسماء مختلف نامیده شده اند، مانند نبی، رسول، امام، که در مقامات و رتبه های مختلفی می باشند؛ ظهور بعد از حضرت رسول اکرم (ص)، به سبب آنکه " ظهور اسماء و صفات الهیه به اشد مراتب و اکمل درجات آن می رسد"[xli]، به ظهور الله تسمیه شده است، که البته این در مقام تحدید می باشد!
قابل توجه است که، در احادیث مربوط به قائم، افضلیت مقام ایشان نسبت به پیامبران قبل صراحتاً ذکر گردیده است: " علم 27 حرف است. آنچه پیغمبران آورده اند دو حرف است ... پس موقعی که قائم قیام میکند بیست و پنج حرف دیگر را بیرون می آورد ..."[xlii]؛ همچنین آمده است: " نازل خواهد شد بر قائم چیزی که نازل نشده است بر صدیقین و مرسلین و مهتدین"[xliii]؛ و در جایی دیگر آمده است: " خداى تعالى آنچه به پيامبران داده، به قائم نيز با اضافات بيشترى خواهد داد"[xliv].
باری، حضرت بهاءالله اعلام فرموده اند، كه ظهورشان اكمال و تحقق نبوات ادیان قبل و ظهور کلی الهی بوده، و دور بهائی نه دور نبوت و بشارت بلکه دور تحقق و اکمال است[xlv]. در آثار دیانت بهائی به اتمام کور آدم و آغاز دوره جدیدی اشاره رفته است : " کور آدم که 6000 سال قبل، توسط مظهر الهی حضرت آدم تأسیس یافت فقط یکی از اکوار متعدده ماضیه است. حضرت بهاءالله ... پایان بخش کور آدم و آغاز کننده کور بهائی هستند"[xlvi]. همچنین، یکی از نویسندگان بهائی مینویسد: " ظهور حضرت بهاءالله که رسالت اعلایش تحقق اتحاد صوری و معنوی جمیع ملل عالم است، اگر مقصد آن به درستی درک شود از فرا رسیدن دوره بلوغ نوع بشر حکایت میکند؛ یعنی بشریت در جهت پشت سر گذاردن دوران طفولیت و ورود به مرحله رشد و بلوغ و عقل و درایت میباشد"[xlvii]. حضرت عبدالبهاء می فرمایند: " حیات اجتماعی نوع بشر را نیز ادوار و مراحلی است. زمانی دوره طفولیت بود. زمان دیگر دوره جوانی بود، ولی حال در مرحله بلوغ وارد شده است که از دیر زمانی بدان بشارت داده اند و آثارش در همه جا نمودار گشته (ترجمه)"[xlviii].
تعبیر بسته شدن دوره آدم و آغاز دوره جدید را نیز می توان در زیارتنامه ای از حضرت علی (ع) استنباط کرد، که در آن تلویحاً، به ظهور پیامبرانی در آینده اشاره مینمایند؛ چنانچه از حضرت امیر (ع) در مفاتیح الجنان آمده است: " قُل السَّلاَمُ عَلَى مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ وَ صَفْوَةِ رَبِّ الْعَالَمِينَ أَمِينِ اللَّهِ عَلَى وَحْيِهِ وَ عَزَائِمِ أَمْرِهِ وَ الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ وَ الْفَاتِحِ لِمَا اسْتُقْبِلَ، یعنی بگو سلام برمحمد فرستادۀ خدا، خاتم انبیا و سرور رسولان و امین خداوند در وحی و ارادۀ او و خاتم برگذشته گان و راهگشای آیندگان"[xlix]. با توجه به تعابیر فوق میتوان حدیثی که از آن تعبیر خاتمه نبوت گردیده و حضرت محمد خود را به آخرین سنگ در بنای یک ساختمان تشبیه نموده پی برد: " قال انما مثلی فی الانبیا کمثل رجل بنی دارا فاکملها و حسنها الا موضع لبنة فکان من دخل فیها فنظر الیها قال ما احسنها الا موضع هذه البنة قال فانا موضع البنة ختم بی الانبیاء"؛ بنابراین، آیا پایان بنای یک ساختمان به معنای اینست که بنای دیگری هم ساخته نخواهد شد؟[l]
اما از دیگر تعابیری که در خصوص خاتم النبیین شده است، نسبی بودن این عبارت است؛ بدین ترتیب که حضرت رسول خاتم هستند تا ظهور پیامبر بعدی. چنانچه حضرت بهاءالله میفرمایند: قل یا ملاء الفرقان تفکروا فی کتاب الذی نزل علی محمد با لحق بحیث فیه ختم ا لنبوة بحبیبه ا لی یوم القيمةِ التی فیها قام الله بمظهر نفسه و انتم احتجبتم عنها سورة الصبر.
گر ببینی انبیای بیشمار از برون هر یک به رنگی آشکار
صد رسل را بنگری در یک نبی چون به الله احد واقف شوی
هر فرستاده دلیل آخری جملگی قائم به روح آخری
(نعیم سدهی اصفهانی)
[i] خاتمیت، روحی روشنی، صفحه 7
[ii]نگرش بهائی نسبت به ادعای خاتمیت، سینا فاضل و خاضع فنا ناپذیر، صفحه 5
[iii] شیخ صدوق، کتاب کمال الدین، جلد اول، چاپ اسلامیه طهران، صفحه 105
[iv] خاتمیت، روحی روشنی، صفحات 6 - 7
[v]کتاب سید رسل حضرت محمد، دکتر ریاض قدیمی، صفحه 87
[vi] نقل از مقاله خاتمیت، سایت آئین بهائی
[vii] نقل از مقاله خاتمیت، سایت آئین بهائی
[viii] رمز و راز، تفسیر قرآن در کتاب ایقان، تألیف دکتر کریستوفر باک، ترجمه خسرو دهقانی، ص 114
[ix] قاموس ایقان، تآلیف جناب عبد الحمید اشراق خاوری، جلد اول، صفحه 285
[x] نگرش بهائی نسبت به ادعای خاتمیت، سینا فاضل و خاضع فنا ناپذیر، صفحه 13
[xi] نگرش بهائی نسبت به ادعای خاتمیت، سینا فاضل و خاضع فنا ناپذیر، صفحه 12
[xii] کتاب تبیان و برهان، تألیف احمد حمدی: نقل از تفسیر فتح القدیر محدث شوکانی
[xiii] قاموس ایقان، تآلیف جناب عبد الحمید اشراق خاوری، جلد اول، صفحه 286
[xiv] قاموس ایقان، تآلیف جناب عبد الحمید اشراق خاوری، جلد اول، صفحه 290
[xv] استمرار ظهورات الهیه، تألیف: کمال الدین بخت آور، صفحه 89
[xvi]نگرش بهائی نسبت به ادعای خاتمیت، سینا فاضل و خاضع فنا ناپذیر، صفحه 12
[xvii] اشراق خاوری، درج لئالی هدایت، جلد اول، صفحه 131
[xviii] نگرش بهائی نسبت به ادعای خاتمیت، سینا فاضل و خاضع فنا ناپذیر، صفحه 12
[xix] خاتمیت، روحی روشنی، صفحه 23
[xx] نگرش بهائی نسبت به ادعای خاتمیت، سینا فاضل و خاضع فنا ناپذیر، صفحات 12 - 13
[xxi] قاموس ایقان، تآلیف جناب عبد الحمید اشراق خاوری، جلد اول، صفحه 284
[xxii] خاتمیت، روحی روشنی، صفحه 25
[xxiii] خاتمیت، روحی روشنی، صفحه 26
[xxiv] حضرت بهاءالله، کتاب مستطاب ایقان، ص 101
[xxv] حضرت بهاءالله، کتاب مستطاب ایقان، ص 14
[xxvi] الوهیت و مظهریت، دکتر علیمراد داودی، صفحه 182
[xxvii] الوهیت و مظهریت، دکتر علیمراد داودی، صفحه 183
[xxviii] الوهیت و مظهریت، دکتر علیمراد داودی، صفحات 182 - 183
[xxix] قاموس ایقان، تآلیف جناب عبد الحمید اشراق خاوری، جلد اول، صفحه 299
[xxx] حضرت بهاءالله، کتاب مستطاب ایقان، ص 118
[xxxi] قاموس ایقان، تآلیف جناب عبد الحمید اشراق خاوری، جلد اول، صفحه 135
[xxxii] الوهیت و مظهریت، دکتر علیمراد داودی، صفحه 185
[xxxiii] ترجمه جلد سیزدهم بحار الانوار علامه مجلسی، ترجمه مرحوم محمد حسن بن محمد ولی ارومیه رحمة الله علیه، چاپ اسلامیه، صفحه 577
[xxxiv] منتخباتی از آثار حضرت بهاالله، صفحه 41
[xxxv] الوهیت و مظهریت، دکتر علیمراد داودی، صفحات 192 - 193
[xxxvi] الوهیت و مظهریت، دکتر علیمراد داودی، صفحات 195 - 196
[xxxvii] الوهیت و مظهریت، دکتر علیمراد داودی، صفحه 192
[xxxviii] نگرش بهائی نسبت به ادعای خاتمیت، سینا فاضل و خاضع فنا ناپذیر، صفحه 15
[xxxix] حضرت بهاءالله، اشراقات، ص 293
[xl] حضرت بهاءالله، لوح جواهر الاسرار، آثار قلم اعلی، جلد سوم، ص 12
[xli] الوهیت و مظهریت، دکتر علیمراد داودی، صفحه 197
[xlii] مهدی موعود، ترجمه جلد سیزدهم بحار الانوار علامه مجلسی، مترجم علی دوانی، ناشر: دار الکتاب اسلامیه، صفحه 1119
[xliii] جلد سیزدهم بحارالانوار، علامه مجلسی، ص 92
[xliv] جلد 52 بحار الانوار، علامه مجلسی، صفحه 226
[xlv] مظهریت، دکتر نادر سعیدی، ص 5
[xlvi] قرن انوار، شماره 1683، صفحه 628
[xlvii] بهروز ظریف زاده، قرن انوار- عصر ذهبی ، صفحات 99 - 100
[xlviii] بهروز ظریف زاده، قرن انوار- عصر ذهبی ، صفحه 100
[xlix] شیخ عباس محدث قمی، مفاتیح الجنان، ص 363 – و بحارالانوار، جلد 97، ص 360
[l] نقل از مقاله خاتمیت، سایت آئین بهائی
Comments
محمد صالح said:
محمد صالح said:
سردبیر said:
هوشنگ said:
يك هموطن said:
کامران شایسته said:
iren said:
عرفان said:
سردبیر said:
عرفان said:
s said:
سردبیر said:
مظفر said:
مظفر said:
سردبیر said:
سردبیر said:
الهام said:
علی said:
سردبیر said:
Anonymous said:
Anonymous said:
Anonymous said:
امیر said:
Add new comment